برنامه شماره ۵۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۵۰۲ز زندان خلق را آزاد کردمروان عاشقان را شاد کردمدهان اژدها را بردریدمطریق عشق را آباد کردمز آبی من جهانی برتنیدمپس آنگه آب را پرباد کردمببستم نقشها بر آب کان رانه بر عاج و نه بر شمشاد کردمز شادی نقش خود جان می دراندکه من نقش خودش میعاد کردمز چاهی یوسفان را برکشیدمکه از یعقوب ایشان یاد کردمچو خسرو زلف شیرینان گرفتماگر قصد یکی فرهاد کردمزهی باغی که من ترتیب کردمزهی شهری که من بنیاد کردمجهان داند که تا من شاه اویمبدادم داد ملک و داد کردمجهان داند که بیرون از جهانمتصور بهر استشهاد کردمچه استادان که من شهمات کردمچه شاگردان که من استاد کردمبسا شیران که غریدند بر ماچو روبه عاجز و منقاد کردمخمش کن آنک او از صلب عشق استبسستش اینک من ارشاد کردمولیک آن را که طوفان بلا بردفروشد گر چه من فریاد کردممگر از قعر طوفانش برآرمچنانک نیست را ایجاد کردمبرآمد شمس تبریزی بزد تیغزبان از تیغ او پولاد کردم