برنامه شماره ۱۰۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۵۲۱اگر یار مرا از من غم و سودا نبایستیمرا صد درد کان بودی مرا صد عقل و رایستیوگر کشتی رخت من نگشتی غرقه دریافلک با جمله گوهرهاش پیش من گدایستیوگر از راه اندیشه بدین مستان رهی بودیخرد در کار عشق ما چرا بیدست و پایستیوگر خسرو از این شیرین یکی انگشت لیسیدیچرا قید کله بودی چرا قید قبایستیطبیب عشق اگر دادی به جالینوس یک معجونچرا بهر حشایش او بدین حد ژاژخایستیز مستی تجلی گر سر هر کوه را بودیمثال ابر هر کوهی معلق بر هوایستیوگر غولان اندیشه همه یک گوشه رفتندیبیابانهای بیمایه پر از نوش و نوایستیوگر در عهده عهدی وفایی آمدی از مادلارام جهان پرور بر آن عهد و وفایستیوگر این گندم هستی سبکتر آرد میگشتیمتاع هستی خلقان برون زین آسیایستیوگر خضری دراشکستی به ناگه کشتی تن رادر این دریا همه جانها چو ماهی آشنایستیستایش میکند شاعر ملک را و اگر او راز خویش خود خبر بودی ملک شاعر ستایستیوگر جبار بربستی شکسته ساق و دستش رانه در جبر و قدر بودی نه در خوف و رجایستیدر آن اشکستگی او گر بدیدی ذوق اشکستننه از مرهم بپرسیدی نه جویای دوایستینشان از جان تو این داری که میباید نمیبایدنمیباید شدی باید اگر او را ببایستیوگر از خرمن خدمت تو ده سالار منبل رایکی برگ کهی بودی گنه بر کهربایستیفراز آسمان صوفی همیرقصید و میگفت اینزمین کل آسمان گشتی گرش چون من صفایستیخمش کن شعر میماند و میپرند معنیهاپر از معنی بدی عالم اگر معنی بپایستی