برنامه شماره ۱۰۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۲۹۱بر آنم کز دل و دیده شوم بیزار یک بارهچو آمد آفتاب جان نخواهم شمع و استارهدلا نقاش را بنگر چه بینی نقش گرمابهمه و خورشید را بنگر چه گردی گرد مه پارهنهادی سیر بر بینی نسیم گل همیجوییزهی بیرزق کو جوید ز هر بیچارهای چارهبجز نقاش را منگر که نقش غم کند شادیکه از اکسیر لطف او عقیق و لعل شد خارهاگر مخمور اگر مستی به بزم او رو و رستیکه شد عمری که در غربت ز خان و مانی آوارهمگر غول بیابانی ره مدین نمیدانیکه فوق سقف گردونی تو را قصر است و درسارهنه هر قصری که تو دیدی از آن قیصری بود آننه هر بامی و هر برجی ز بنایی است هموارههزاران گل در این پستی به وعده شاد میخنددهزاران شمع بر بالا به امر او است سیارهزهی سلطان زهی نجده سری بخشد به یک سجدهاسیر او شوی بهتر کاسیر نفس مکارهز علم او است هر مغزی پر از اندیشه و حیلهز لطف او است هر چشمی که مخمور است و سحارهخری کو در کلم زاری درافتاد و نمیترسدبرون رانندش از حایط بریده دم و لت خوارهمگو ای عشق با تن تو حدیث عشق زیرا اونفاقی میکند با تو ولیکن نیست این کارهبه پیشت دست میبندد ولیکن بر تو میخنددبه گورستان رو و بنگر فغان از نفس اماره