برنامه شماره ۱۵۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۴۰۹تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترستآدمی دزد ز زردزد کنون بیشترستگربزانند که از عقل و خبر میدزدندخود چه دارند کسی را که ز خود بیخبرستخود خود را تو چنین کاسد و بیخصم مدانکه جهان طالب زر و خود تو کان زرستکه رسول حق الناس معادن گفتهستمعدن نقره و زرست و یقین پرگهرستگنج یابی و در او عمر نیابی تو به گنجخویش دریاب که این گنج ز تو بر گذرستخویش دریاب و حذر کن تو ولیکن چه کنیکه یکی دزد سبک دست در این ره حذرستسحر ار چند که تاریست حساب روزستهر که را روی سوی شمس بود چون سحرستروحها مست شود از دم صبح از پی آنکصبح را روی به شمس است و حریف نظرستچند بر بوک و مگر مهره فروگردانیکه تو بس مفلسی و چرخ فلک پاک برستمغز پالوده و بر هیچ نه در خواب شدیگوییا لقمه هر روزه تو مغز خرستبیشتر جان کن و زر جمع کن و خوشدل باشکه همه سیم و زر و مال تو مار سقرستیک شب از بهر خدا بیخور و بیخواب بزیصد شب از بهر هوا نفس تو بیخواب و خورستاز سر درد و دریغ از پس هر ذره خاکآه و فریاد همیآید گوش تو کرستخون دل بر رخت افشان به سحرگاه از آنکتوشه راه تو خون دل و آه سحرستدل پرامید کن و صیقلیش ده به صفاکه دل پاک تو آیینه خورشید فرستمونس احمد مرسل به جهان کیست بگوشمس تبریز شهنشاه که احدی الکبرست