برنامه شماره ۱۵۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۸۵۸وقتی خوشست ما را لابد نبید بایدوقتی چنین به جانی جامی خرید بایدما را نبید و باده از خم غیب آیدما را مقام و مجلس عرش مجید بایدهر جا فقیر بینی با وی نشست بایدهر جا زحیر بینی از وی برید بایدبگریز از آن فقیری کو بند لوت باشدما را فقیر معنی چون بایزید بایداز نور پاک چون زاد او باز پاک خواهدو آنک از حدث بزاید او را پلید بایداما چو قلب و نیکو مانندهاند با همپیش چراغ یزدان آن را گزید بایدبر دل نهاد قفلی یزدان و ختم کردشاز بهر فتح این در در غم طپید بایدسگ چون به کوی خسبد از قفل در چه باکشاصحاب خانهها را فتح کلید بایدسالی دو عید کردن کار عوام باشدما صوفیان جان را هر دم دو عید بایدجان گفت من مریدم زاینده جدیدمزایندگان نو را رزق جدید بایدما را از آن مفازه عیشیست تازه تازهآن را که تازه نبود او را قدید بایدای آمده چو سردان اندر سماع مردانزنده ز شخص مرده آخر بدید بایدگر زانک چوب خشکی جز ز آتشی نخنبیور زانک شاخ سبزی آخر خمید بایدآن ذوق را گرفتم پستان مادر آمدبنهاد در دهانت آخر مکید بایدخامش که در فصاحت عمر عزیز بردیدر روضه خموشان چندی چرید بایدای شمس حق تبریز در گفتنم کشیدیروزی دو در خموشی دم درکشید بایدشاهنامه فردوسی، آغاز کتاببه نام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذردخداوند نام و خداوند جایخداوند روزی ده رهنمایخداوند کیوان و گردان سپهرفروزنده ماه و ناهید و مهرز نام و نشان و گمان برترستنگارندهٔ بر شده پیکرستبه بینندگان آفریننده رانبینی مرنجان دو بیننده رانیابد بدو نیز اندیشه راهکه او برتر از نام و از جایگاهسخن هر چه زین گوهران بگذردنیابد بدو راه جان و خردخرد گر سخن برگزیند همیهمان را گزیند که بیند همیستودن نداند کس او را چو هستمیان بندگی را ببایدت بستخرد را و جان را همی سنجد اویدر اندیشهٔ سخته کی گنجد اویبدین آلت رای و جان و زبانستود آفریننده را کی توانبه هستیش باید که خستو شویز گفتار بیکار یکسو شویپرستنده باشی و جوینده راهبه ژرفی به فرمانش کردن نگاهتوانا بود هر که دانا بودز دانش دل پیر برنا بوداز این پرده برتر سخنگاه نیستز هستی مر اندیشه را راه نیست