برنامه شماره ۱۵۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۴۶۵آمدهای که راز من بر همگان بیان کنیو آن شه بینشانه را جلوه دهی نشان کنیدوش خیال مست تو آمد و جام بر کفشگفتم می نمیخورم گفت مکن زیان کنیگفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرمدست برم به جعد تو باز ز من کران کنیدید که ناز میکنم گفت بیا عجب کسیجان به تو روی آورد روی بدو گران کنیبا همگان پلاس و کم با چو منی پلاس همخاصبک نهان منم راز ز من نهان کنیگنج دل زمین منم سر چه نهی تو بر زمینقبله آسمان منم رو چه به آسمان کنیسوی شهی نگر که او نور نظر دهد تو راور به ستیزه سر کشی روز اجل چنان کنیرنگ رخت که داد روز رد شو از برای اوچون ز پی سیاههای روی چو زعفران کنیهمچو خروس باش نر وقت شناس و پیش روحیف بود خروس را ماده چو ماکیان کنیکژ بنشین و راست گو راست بود سزا بودجان و روان تو منم سوی دگر روان کنیگر به مثال اقرضوا قرض دهی قراضهاینیم قراضه قلب را گنج کنی و کان کنیور دو سه روز چشم را بند کنی باتقواچشمه چشم حس را بحر در عیان کنیور به نشان ما روی راست چو تیر ساعتیقامت تیر چرخ را بر زه خود کمان کنیبهتر از این کرم بود جرم تو را گنه تو راشرح کنم که پیش من بر چه نمط فغان کنیبس که نگنجد آن سخن کو بنبشت در دهانگر همه ذره ذره را بازکشی دهان کنی