برنامه شماره ۱۵۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۰۳۱ای محو راه گشته از محو هم سفر کنچشمی ز دل برآور در عین دل نظر کندل آینه است چینی با دل چو همنشینیصد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کندانم که برشکستی تو محو دل شدستیدر عین نیست هستی یک حمله دگر کنتا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساریای شیر بیشه دل چنگال در جگر کنچون شد گرو گلیمی بهر در یتیمیبا فتنه عظیمی تو دست در کمر کنماییم ذره ذره در آفتاب غرهاز ذره خاک بستان در دیده قمر کناز ما نماند برجا جان از جنون و سوداای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کندر عالم منقش ای عشق همچو آتشهر نقش را به خود کش وز خویش جانور کنای شاه هر چه مردند رندان سلام کردندمستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کنسیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریزآن پر هست برکن وز عشق بال و پر کنمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۱۱۴ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگرای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگراسرار آسمان را و احوال این و آن رااز لوح نانبشته خوانی و چیز دیگرهر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسیآن را و صد چنان را دانی و چیز دیگرلعلیست بینهایت در روشنی به غایتآن لعل بیبها را کانی و چیز دیگرحکمی که راند فرمان روز الست بر جانآن جمله حکمها را رانی و چیز دیگرچشمی که دید آن رو گر عشق راند این سوآن چشم نیست والله زانی و چیز دیگرآن چشم احول آمد در گام اول آمدکو گفت اولی را ثانی و چیز دیگرهر کو بقا نیابد از شمس حق تبریزاو هست در حقایق فانی و چیز دیگر