برنامه شماره ۱۸۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۸۴۵مرغی که ناگهانی در دام ما درآمدبشکست دامها را بر لامکان برآمداز باده گزافی شد صاف صاف صافیوز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمدجان را چو شست از گل معراج برشد آن دلآن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمددر عالم طراوت او یافت بس حلاوتوز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمدزان ماه هر که ماند وین نقش را نخوانددر نقش دین بماند والله که کافر آمدز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتمزیرا برهنگان را خورشید زیور آمدالله اکبر تو خوش نیست با سر تواین سر چو گشت قربان الله اکبر آمدهر جان باملالت دورست از این جلالتچون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمدای شمس حق تبریز دل پیش آفتابتدر کم زنی مطلق از ذره کمتر آمدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۳۱۱۶کودکی در پیش تابوت پدرزار مینالید و بر میکوفت سرکای پدر آخر کجاات میبرندتا ترا در زیر خاکی آورندمیبرندت خانهای تنگ و زحیرنی درو قالی و نه در وی حصیرنی چراغی در شب و نه روز ناننه درو بوی طعام و نه نشاننی درش معمور نی بر بام راهنی یکی همسایه کو باشد پناهچشم تو که بوسهگاه خلق بودچون شود در خانهٔ کور و کبودخانهٔ بیزینهار و جای تنگکه درو نه روی میماند نه رنگزین نسق اوصاف خانه میشمردوز دو دیده اشک خونین میفشردگفت جوحی با پدر ای ارجمندوالله این را خانهٔ ما میبرندگفت جوحی را پدر ابله مشوگفت ای بابا نشانیها شنواین نشانیها که گفت او یک بیکخانهٔ ما راست بی تردید و شکنه حصیر و نه چراغ و نه طعامنه درش معمور و نه صحن و نه بامزین نمط دارند بر خود صد نشانلیک کی بینند آن را طاغیانخانهٔ آن دل که ماند بی ضیااز شعاع آفتاب کبریاتنگ و تاریکست چون جان جهودبی نوا از ذوق سلطان ودودنه در آن دل تافت نور آفتابنه گشاد عرصه و نه فتح بابگور خوشتر از چنین دل مر تراآخر از گور دل خود برتر آزندهای و زندهزاد ای شوخ و شنگدم نمیگیرد ترا زین گور تنگیوسف وقتی و خورشید سمازین چه و زندان بر آ و رو نمایونست در بطن ماهی پخته شدمخلصش را نیست از تسبیح بدگر نبودی او مسبح بطن نونحبس و زندانش بدی تا یبعثوناو بتسبیح از تن ماهی بجستچیست تسبیح آیت روز الستگر فراموشت شد آن تسبیح جانبشنو این تسبیحهای ماهیانهر که دید الله را اللهیستهر که دید آن بحر را آن ماهیستاین جهان دریاست و تن ماهی و روحیونس محجوب از نور صبوحگر مسبح باشد از ماهی رهیدورنه در وی هضم گشت و ناپدیدماهیان جان درین دریا پرندتو نمیبینی که کوری ای نژندبر تو خود را میزنند آن ماهیانچشم بگشا تا ببینیشان عیانماهیان را گر نمیبینی پدیدگوش تو تسبیحشان آخر شنیدصبر کردن جان تسبیحات تستصبر کن کانست تسبیح درستهیچ تسبیحی ندارد آن درجصبر کن الصبر مفتاح الفرجصبر چون پول صراط آن سو بهشتهست با هر خوب یک لالای زشتتا ز لالا میگریزی وصل نیستزانک لالا را ز شاهد فصل نیستتو چه دانی ذوق صبر ای شیشهدلخاصه صبر از بهر آن نقش چگلمرد را ذوق از غزا و کر و فرمر مخنث را بود ذوق از ذکرجز ذکر نه دین او و ذکر اوسوی اسفل برد او را فکر اوگر برآید تا فلک از وی مترسکو به عشق سفل آموزید درساو به سوی سفل میراند فرسگرچه سوی علو جنباند جرساز علمهای گدایان ترس چیستکان علمها لقمهٔ نان را رهیست