برنامه شماره ۱۹۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۸۳۰هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانیکه ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانیبزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالاکه ز خوابناکی تو همه سود شد زیانیکه چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانانبه دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانیبگذار کاهلی را چو ستاره شب روی کنز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانیدو سه عوعو سگانه نزند ره سوارانچه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانیسگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیریکه به بیشه حقایق بدرد صف عیانینه دو قطره آب بودی که سفینهای و نوحیبه میان موج طوفان چپ و راست میدوانیچو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهتبه فلک رسد کلاهت که سر همه سرانیچه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشدسفر درشت گردد چو بهشت جاودانیتو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانیکه بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانیتو اگر روی وگر نی بدود سعادت توهمه کار برگزارد به سکون و مهربانیچو غلام توست دولت کندت هزار خدمتکه ندارد از تو چاره و گرش ز در برانیتو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپدتو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانیبه فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسیکه خدا تو را نگوید که خموش لن ترانیخمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیریدل خنب برشکافد چو بجوشد این معانیدو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل رااگر آن سوی حقایق سیران او بدامولوی، دیوان شمس، شماره ۳۰۶۱اگر تو یار نداری چرا طلب نکنیوگر به یار رسیدی چرا طرب نکنیوگر رفیق نسازد چرا تو او نشویوگر رباب ننالد چراش ادب نکنیوگر حجاب شود مر تو را ابوجهلیچرا غزای ابوجهل و بولهب نکنیبه کاهلی بنشینی که این عجب کاریستعجب تویی که هوای چنان عجب نکنیتو آفتاب جهانی چرا سیاه دلیکه تا دگر هوس عقده ذنب نکنیمثال زر تو به کوره از آن گرفتاریکه تا دگر طمع کیسه ذهب نکنیچو وحدتست عزبخانه یکی گویانتو روح را ز جز حق چرا عزب نکنیتو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساختچرا هوای یکی روی و یک غبب نکنیشب وجود تو را در کمین چنان ماهیستچرا دعا و مناجات نیم شب نکنیاگر چه مست قدیمی و نوشراب نهایشراب حق نگذارد که تو شغب نکنیشرابم آتش عشقست و خاصه از کف حقحرام باد حیاتت که جان حطب نکنیاگر چه موج سخن میزند ولیک آن بهکه شرح آن به دل و جان کنی به لب نکنی