برنامه شماره ۱۹۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۸۴۳در عشق زنده باید کز مرده هیچ نایددانی که کیست زنده آن کو ز عشق زایدگرمی شیر غران تیزی تیغ براننری جمله نران با عشق کند آیددر راه رهزنانند وین همرهان زنانندپای نگارکرده این راه را نشایدطبل غزا برآمد وز عشق لشکر آمدکو رستم سرآمد تا دست برگشایدرعدش بغرد از دل جانش ز ابر قالبچون برق بجهد از تن یک لحظهای نپایدهرگز چنین سری را تیغ اجل نبردکاین سر ز سربلندی بر ساق عرش سایدهرگز چنین دلی را غصه فرونگیردغمهای عالم او را شادی دل فزایددریا پیش ترش رو او ابر نوبهارستعالم بدوست شیرین قاصد ترش نمایدشیرش نخواهد آهو آهوی اوست یاهومنکر در این چراخور بسیار ژاژ خایددر عشق جوی ما را در ما بجوی او راگاهی منش ستایم گاه او مرا ستایدتا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانیدریای ما و من را چون قطره درربایدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۳۹۷۷مرغ جانش موش شد سوراخجوچون شنید از گربگان او عرجوازان سبب جانش وطن دید و قراراندرین سوراخ دنیا موشوارهم درین سوراخ بنایی گرفتدرخور سوراخ دانایی گرفتپیشههایی که مرورا در مزیدکاندرین سوراخ کار آید گزیدزانک دل بر کند از بیرون شدنبسته شد راه رهیدن از بدنعنکبوت ار طبع عنقا داشتیاز لعابی خیمه کی افراشتیگربه کرده چنگ خود اندر قفسنام چنگش درد و سرسام و مغصگربه مرگست و مرض چنگال اومیزند بر مرغ و پر و بال اوگوشه گوشه میجهد سوی دوامرگ چون قاضیست و رنجوری گواچون پیادهٔ قاضی آمد این گواهکه همیخواند ترا تا حکم گاهمهلتی میخواهی از وی در گریزگر پذیرد شد و گرنه گفت خیزجستن مهلت دوا و چارههاکه زنی بر خرقهٔ تن پارههاعاقبت آید صباحی خشموارچند باشد مهلت آخر شرم دارعذر خود از شه بخواه ای پرحسدپیش از آنک آنچنان روزی رسدوانک در ظلمت براند بارگیبرکند زان نور دل یکبارگیمیگریزد از گوا و مقصدشکان گوا سوی قضا میخواندش