برنامه شماره ۲۰۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۱۳۴چرا ز قافله یک کس نمیشود بیدارکه رخت عمر ز کی باز میبرد طرارچرا ز خواب و ز طرار مینیازاریچرا از او که خبر میکند کنی آزارتو را هر آنک بیازرد شیخ و واعظ توستکه نیست مهر جهان را چو نقش آب قراریکی همیشه همیگفت راز با خانهمشو خراب به ناگه مرا بکن اخبارشبی به ناگه خانه بر او فرود آمدچه گفت گفت کجا شد وصیت بسیارنگفتمت خبرم کن تو پیش از افتادنکه چاره سازم من با عیال خود به فرارخبر نکردی ای خانه کو حق صحبتفروفتادی و کشتی مرا به زاری زارجواب گفت مر او را فصیح آن خانهکه چند چند خبر کردمت به لیل و نهاربدان طرف که دهان را گشادمی بشکافکه قوتم برسیدست وقت شد هش دارهمیزدی به دهانم ز حرص مشتی گلشکافها همیبستی سراسر دیوارز هر کجا که گشادم دهان فروبستینهشتیم که بگویم چه گویم ای معماربدان که خانه تن توست و رنجها چو شکافشکاف رنج به دارو گرفتی ای بیمارمثال کاه و گلست آن مزوره و معجونهلا تو کاه گل اندر شکاف میافشاردهان گشاید تن تا بگویدت رفتمطبیب آید و بندد بر او ره گفتارخمار درد سرت از شراب مرگ شناسمده شراب بنفشه بهل شراب اناروگر دهی تو به عادت دهش که روپوشستچه روی پوشی زان کوست عالم الاسراربخور شراب انابت بساز قرص ورعز توبه ساز تو معجون غذا ز استغفاربگیر نبض دل و دین خود ببین چونینگاه کن تو به قاروره عمل یک باربه حق گریز که آب حیات او داردتو زینهار از او خواه هر نفس زنهاراگر کسیت بگوید که خواست فایده نیستبگو که خواست از او خاست چون بود بیکارمرید چیست به تازی مرید خواهندهمرید از آن مرادست و صید از آن شکاراگر نخواست مرا پس چرام خواهان کردکه زرد کرد رخم را فراق آن رخساروگر نه غمزه او زد به تیغ عشق مراچراست این دل من خون و چشم من خونبارخزان مرید بهارست زرد و آه کناننه عاقبت به سر او رسید شیخ بهارچو زنده گشت مرید بهار و مرده نماندمرید حق ز چه ماند میان ره مرداربه سوی باغ بیا و جزای فعل ببینشکوفه لایق هر تخم پاک در اظهارچو واعظان خضرکسوه بهار ای جانزبان حال گشا و خموش باش ای یار