برنامه شماره ۲۴۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۴۲۹نه آن بیبهره دلدارم که از دلدار بگریزمنه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزممنم آن تخته که با من دروگر کارها داردنه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزممثال تخته بیخویشم خلاف تیشه نندیشمنشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزمچو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازمچو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزمنیابم بوس شفتالو چو بگریزم ز بیبرگینبویم مشک تاتاری گر از تاتار بگریزماز آن از خود همیرنجم که منهم در نمیگنجمسزد چون سر نمیگنجد گر از دستار بگریزمهزاران قرن می باید که این دولت به پیش آیدکجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزمنه رنجورم نه نامردم که از خوبان بپرهیزمنه فاسد معدهای دارم که از خمار بگریزمنیم بر پشت پالانی که در میدان سپس مانمنیم فلاح این ده من که از سالار بگریزمهمیگویم دلا بس کن دلم گوید جواب منکه من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم