برنامه شماره ۲۴۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۹۸بانگ زدم من که دل مست کجا میرودگفت شهنشه خموش جانب ما میرودگفتم تو با منی دم ز درون میزنیپس دل من از برون خیره چرا میرودگفت که دل آن ماست رستم دستان ماستسوی خیال خطا بهر غزا میرودهر طرفی کو رود بخت از آن سو رودهیچ مگو هر طرف خواهد تا میرودگه مثل آفتاب گنج زمین میشودگه چو دعا رسول سوی سما میرودگاه ز پستان ابر شیر کرم میدهدگه به گلستان جان همچو صبا میرودبر اثر دل برو تا تو ببینی درونسبزه و گل میدمد جوی وفا میرودصورت بخش جهان ساده و بیصورتستآن سر و پای همه بیسر و پا میرودهست صواب صواب گر چه خطایی کندهست وفای وفا گر به جفا میروددل مثل روزنست خانه بدو روشنستتن به فنا میرود دل به بقا میرودفتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دلبا همه آمیخت دل گر چه جدا میرودسحر خدا آفرید در دل هر کس پدیدکیسه جوزا برید همچو سها میرودبا تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتنکیسه شد و جان پی کیسه ربا میرودگفتم جادو کسی سست بخندید و گفتسحر اثر کی کند ذکر خدا میرودگفتم آری ولیک سحر تو سر خداستسحر خوشت هم تک حکم قضا میروددایم دلدار را با دل و جان ماجراستپوست بر او نیست اینک پیش شما میروداسب سقاست این بانگ دراست اینبانگ کنان کز برون اسب سقا میرود