برنامه شماره ۲۹۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهغزل شمارهٔ ۱۰۷۲، مولویگر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیرور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیرسردهم این دم توی می بیمحابا میخورمگر کسی آید برد دستار و کفشم برده گیرگر بگوید هوشیاری زرق را پروردهایبا چنین برقی پیاپی زرق را پرورده گیرجان من طغرای باقی دارد اندر دست خویشصورتم امروز و فرداییست او را مرده گیراز خدا دریا همیخواهی و مار خشکییچون تو ماهی نیستی دریا به دست آورده گیرغوره افشاری و گویی من ریاضت میکنمچونک میخواره نهای رو شیره افشرده گیرصوفیان صاف را گویی که دردی خوردهاندصوفیان را صاف میدارد تو بستان درده گیرهر شکوفه کز می ما نیست خندان بر درختگر چه او تازهست و خندان هم کنون پژمرده گیرشمس تبریزی تو خورشیدی و از تو چاره نیستچونک بیتو شب بود استارهها بشمرده گیر