برنامه شماره ۳۵۳ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهغزل شمارهٔ ۱۲۴۵، مولویآنک بیرون از جهان بد در جهان آوردمش
و آنک میکرد او کرانه در میان آوردمش
آنک عشوه کار او بد عشوهای بنمودمش
و آنک از من سر کشیدی کشکشان آوردمش
آنک هر صبحی تقاضا میکند جان را ز من
از تقاضا بر تقاضا من به جان آوردمش
جان سرگردان که گم شد در بیابان فراق
از بیابانها سوی دارالامان آوردمش
گفت جان من مینیایم تا بننمایی نشان
کو نشان کو مهر سلطان من نشان آوردمش
مهربانی کردن این باشد که بستم دست دزد
دست بسته پیش میر مهربان آوردمش
چونک یک گوشه ردای مصطفی آمد به دست
آنک بد در قعر دوزخ در جنان آوردمشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، سطر ۶۴۳اعجمی ترکی سحر آگاه شد
وز خمار خمر مطربخواه شد
مطرب جان مونس مستان بود
نقل و قوت و قوت مست آن بود
مطرب ایشان را سوی مستی کشید
باز مستی از دم مطرب چشید
آن شراب حق بدان مطرب برد
وین شراب تن ازین مطرب چرد
هر دو گر یک نام دارد در سخن
لیک شتان این حسن تا آن حسن
اشتباهی هست لفظی در بیان
لیک خود کو آسمان تا ریسمان
اشتراک لفظ دایم رهزنست
اشتراک گبر و مؤمن در تنست
جسمها چون کوزههای بستهسر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر
کوزهٔ آن تن پر از آب حیات
کوزهٔ این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شهی
ور به ظرفش بنگری تو گمرهی
لفظ را مانندهٔ این جسم دان
معنیش را در درون مانند جان
دیدهٔ تن دایما تنبین بود
دیدهٔ جان جان پر فن بین بود
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالست و هادی معنوی
در نبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضلمولوی، مثنوی، دفتر ششم، سطر ۷۰۳مطرب آغازید پیش ترک مستدر حجاب نغمه اسرار الستمن ندانم که تو ماهی یا وثنمن ندانم تا چه میخواهی ز منمیندانم که چه خدمت آرمتتن زنم یا در عبارت آرمتاین عجب که نیستی از من جدامیندانم من کجاام تو کجامیندانم که مرا چون میکشیگاه در بر گاه در خون میکشیهمچنین لب در ندانم باز کردمیندانم میندانم ساز کردچون ز حد شد میندانم از شگفتترک ما را زین حراره دل گرفتبرجهید آن ترک و دبوسی کشیدتا علیها بر سر مطرب رسیدگرز را بگرفت سرهنگی بدستگفت نه مطرب کشی این دم بدستگفت این تکرار بی حد و مرشکوفت طبعم را بکوبم من سرشقلتبانا میندانی گه مخورور همیدانی بزن مقصود برآن بگو ای گیج که میدانیشمیندانم میندانم در مکشمن بپرسم کز کجایی هی مریتو بگویی نه ز بلخ و نه از هرینه ز بغداد و نه موصل نه طرازدر کشی در نی و نی راه درازخود بگو من از کجاام باز رههست تنقیح مناط اینجا بلهیا بپرسیدم چه خوردی ناشتابتو بگویی نه شراب و نه کبابنه قدید و نه ثرید و نه عدسآنچ خوردی آن بگو تنها و بساین سخنخایی دراز از بهر چیستگفت مطرب زانک مقصودم خفیستمیرمد اثبات پیش از نفی تونفی کردم تا بری ز اثبات بودر نوا آرم بنفی این ساز راچون بمیری مرگ گوید راز را