برنامه شماره ۳۵۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF، تمامی اشعار این برنامهغزل شمارهٔ۴۸۹، مولویاگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراستبرون شیشه ز حال درون شیشه گواستپدید باشد مستی میان صد هشیارز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راستعلی الخصوص شرابی که اولیا نوشندکه جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداستخم شراب میان هزار خم دگربه کف و تف و به جوش و به غلغله پیداستچو جوش دیدی میدان که آتشست ز جانخروش دیدی میدانک شعله سوداستبدانک سرکه فروشی شراب کی دهدتکه جرعهاش را صد من شکر به نقد بهاستبهای باده من المؤمنین انفسهمهوای نفس بمان گر هوات بیع و شراستهوای نفس رها کردی و عوض نرسیدمگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاستکسی که شب به خرابات قاب قوسینستدرون دیده پرنور او خمار لقاستطهارتیست ز غم باده شراب طهوردر آن دماغ که بادهست باد غم ز کجاستابیت عند ربی نام آن خراباتستنشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت شماره ۷۳۱تا نگشتند اختران ما نهاندانک پنهانست خورشید جهانگرز بر خود زن منی در هم شکنزانک پنبهٔ گوش آمد چشم تنگرز بر خود میزنی خود ای دنیعکس تست اندر فعالم این منیعکس خود در صورت من دیدهایدر قتال خویش بر جوشیدهایهمچو آن شیری که در چه شد فروعکس خود را خصم خود پنداشت اونفی ضد هست باشد بیشکیتا ز ضد ضد را بدانی اندکیاین زمان جز نفی ضد اعلام نیستاندرین نشات دمی بیدام نیستبیحجابت باید آن ای ذو لبابمرگ را بگزین و بر دران حجابنه چنان مرگی که در گوری رویمرگ تبدیلی که در نوری رویمرد بالغ گشت آن بچگی بمردرومیی شد صبغت زنگی ستردخاک زر شد هیات خاکی نماندغم فرج شد خار غمناکی نماندمصطفی زین گفت کای اسرارجومرده را خواهی که بینی زنده تومیرود چون زندگان بر خاکدانمرده و جانش شده بر آسمانجانش را این دم به بالا مسکنیستگر بمیرد روح او را نقل نیستزانک پیش از مرگ او کردست نقلاین بمردن فهم آید نه به عقلنقل باشد نه چو نقل جان عامهمچو نقلی از مقامی تا مقامهرکه خواهد که ببیند بر زمینمردهای را میرود ظاهر چنینمر ابوبکر تقی را گو ببینشد ز صدیقی امیرالمحشریناندرین نشات نگر صدیق راتا به حشر افزون کنی تصدیق را