برنامه شماره ۴۰۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را
میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما
ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان
کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا
خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا
گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن
ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا
پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان
بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا
بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن
سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا
آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم
سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها
بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل
گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا
بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا
ساکن نشین وین ورد خوان جاء الْقَضا ضاق الْفَضا
فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین
ای همنشین صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنا
رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر
مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز مامولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر شماره ۴۲۷۰عاقلان اشکستهاش از اضطرار
عاشقان اشکسته با صد اختیار
عاقلانش بندگان بندیاند
عاشقانش شکری و قندیاند
ائتِیا کَرْهاً مهار عاقلان
ائتِیا طَوْعاً بهار بیدلانحافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۷۰آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمیمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه رامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۲
صبر همیگفت که من مژده ده وصلم از او
شکر همیگفت که من صاحب انبارم از اومولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۰۶ای برادر عاشقی را درد باید درد کو
صابری و صادقی را مرد باید مرد کومولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۸۵صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود
گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگلهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۳۸دل داده آن باشد که او در صبر باشد سخت رو
نی چون تو گوشه گشتهای در گوشهای افتادهایمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر شماره ۱۸۵۴صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۳سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای
کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضامولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۳۲بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر کن از گفتن چون صبر کلید آمد