برنامه شماره ۴۸۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیمتن نوشته شده برنامه با فرمت PDFتمامی اشعار این برنامه، PDFقَسَم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظنِّ خودمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴۷نقل نتوان کرد مر اَعراض رالیک از جوهر برند امراض راتا مبدَّل گشت جوهر زین عَرَضچون ز پرهیزی که زایل شد مرضگشت پرهیز عرض جوهر بجهدشد دهان تلخ از پرهیز شهدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۵۹پادشاها جز که یأس بنده نیستگر عَرَض کان رفت باز آینده نیستگر نبودی مر عَرَض را نقل و حشرفعل بودی باطل و اقوال فَشْرآن عَرَضها نقل شد لَوْنی دگرحشر هر فانی بود کَوْنی دگرنقل هر چیزی بود هم لایقشلایق گله بود هم سایقشوقت محشر هر عَرَض را صورتیستصورت هر یک عَرَض را نوبتیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۵نقل اعراضست این بحث و مقالنقل اعراضست این شیر و شَگالمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۷۸این جهان یک فِکرَتست از عقل کُلّعقل چون شاهست و صورتها رُسُلعالم اول جهان امتحانعالم ثانی جزای این و آنچاکرت شاها جنایت میکندآن عَرَض زنجیر و زندان میشودبندهات چون خدمت شایسته کردآن عَرَض نی خِلعتی شد در نبرد؟این عَرَض با جوهر آن بیضست و طَیراین از آن و آن ازین زاید به سَیرگفت شاهنشه چنین گیر اَلْمراداین عَرَضهای تو یک جوهر نزاد؟گفت مخفی داشتست آن را خردتا بود غیب این جهان نیک و بدزانک گر پیدا شدی اَشکال فکرکافر و مؤمن نگفتی جز که ذکرپس عیان بودی نه غیب ای شاه ایننقش دین و کفر بودی بر جبینکی درین عالم بُت و بُتگر بُدی؟چون کسی را زَهره تَسْخُر بُدی؟پس قیامت بودی این دنیای مادر قیامت کی کند جرم و خطا؟گفت شه پوشید حق پاداش بدلیک از عامه نه از خاصان خودگر به دامی افکنم من یک امیراز امیران خُفیه دارم نه از وزیرحق به من بنمود پس پاداش کاروز صُوَرهای عمل ها صد هزارتو نشانی ده که من دانم تمامماه را بر من نمیپوشد غَمامگفت پس از گفت من مقصود چیست؟چون تو میدانی که آنچ بود چیستگفت شه حکمت در اظهار جهانآنک دانسته برون آید عیانآنچ میدانست تا پیدا نکردبر جهان ننهاد رنج طَلْق و دردیک زمان بی کار نتوانی نشستتا بدی یا نیکیی از تو نَجَستاین تقاضاهای کار از بهر آنشد مُوَکِّل تا شود سِرت عیانپس کَلابهٔ تن کجا ساکن شود؟چون سَرِ رشتهٔ ضمیرش میکشد؟تاسهٔ تو شد نشان آن کششبر تو بی کاری بود چون جانْکَنِشاین جهان و آن جهان زاید ابدهر سبب مادر اثر زايد ولدچون اثر زایید آن هم شد سببتا بزاید او اثرهای عجباین سببها نسل بر نسلست لیکدیدهای باید منور نیک نیکشاه با او در سخن اینجا رسیدیا بدید از وی نشانی یا ندیدگر بدید آن شاه جویا دور نیستلیک ما را ذکر آن دستور نیستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۴۷حسد کردن حشم بر غلام خاصپادشاهی بندهای را از کَرَمبر گزیده بود بر جملهٔ حَشَمجامگیِ او وظیفهٔ چل امیرده یکی قدرش ندیدی صد وزیراز کمال طالع و اقبال و بختاو ایازی بود و شه محمود وقتروح او با روح شه در اصل خویشپیش ازین تن، بوده هم پیوند و خویشکار، آن دارد که پیش از تن بُدستبگذر از اینها که نو حادث شدستکار عارفراست کو نه اَحوَلستچشم او بر کشتهای اولستآنچ گندم کاشتندش و آنچ جوچشم او آنجاست روز و شب گروآنچ آبستست شب جز آن نزادحیلهها و مکرها بادست بادکی کند دل خوش به حیلتهای گَشآنک بیند حیلهٔ حق بر سرش؟او درون دام و دامی مینهدجان تو نی آن جهد نی این جهدگر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت بر روید آن کِشتهٔ الهکشت نو کارند بر کشت نخستاین دوم فانیست و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استافکن این تدبیر خود را پیش دوستگرچه تدبیرت هم از تدبیر اوستکار، آن دارد که حق افراشتستآخر آن روید که اول کاشتستهرچه کاری از برای او بکارچون اسیر دوستی ای دوستدارگِرد نفس دزد و کار او مپیچهرچه آن نه کار حق هیچست هیچپیش از آنک روز دین پیدا شودنزد مالک دزد شب رسوا شودرخت دزدیده بتدبیر و فنشمانده روز داوری بر گر دنشصد هزاران عقل با هم بر جهندتا بغیر دام او دامی نهنددام خود را سختتر یابند و بسکی نماید قُوّتی با باد خَس؟گر تو گویی فایدهٔ هستی چه بود؟در سؤالت فایده هست ای عَنودگر ندارد این سؤالت فایدهچه شنویم این را عبث بی عایدهور سالت را بسی فایدههاستپس جهان بی فایده آخر چراست؟ور جهان از یک جهت بی فایدهستاز جهتهای دگر پر عایدهستفایدهٔ تو گر مرا فایده نیستمر ترا چون فایدهست از وی مهایستحُسن یوسف عالَمی را فایدهگرچه بر اِخوان عبث بد زایدهلحن داوودی چنان محبوب بودلیک بر محروم بانگ چوب بودآب نیل از آب حیوان بد فزونلیک بر محروم و منکر بود خونهست بر مؤمن شهیدی زندگیبر منافق مردنست و ژَندَگیچیست در عالم بگو یک نعمتیکه نه محرومند از وی امتی؟گاو و خر را فایده چه در شکر؟هست هر جان را یکی قوتی دگرلیک گر آن قوت بر وی عارضیستپس نصیحت کردن او را رایضیستچون کسی کو از مرض گِل داشت دوستگرچه پندارد که آن خود قوت اوستقوت اصلی را فرامش کرده استروی در قوت مرض آورده استنوش را بگذاشته سم خورده استقوت علت را چو چَربش کرده استقوت اصلیِّ بشر نور خداستقوت حیوانی مرو را ناسزاستلیک از علت درین افتاد دلکه خورد او روز و شب زین آب و گِلروی زرد و پای سست و دل سبککو غذای وَالسَّما ذاتِ الحُبُکآن غذای خاصگان دولتستخوردن آن بی گلو و آلتستشد غذای آفتاب از نور عرشمر حسود و دیو را از دود فرشدر شهیدان یُرزَقُون فرمود حقآن غذا را نی دهان بُد نی طَبَقدل ز هر یاری غذایی میخورددل ز هر علمی صفایی میبردصورت هر آدمی چون کاسه ایستچشم از معنی او حساسه ایستاز لقای هر کسی چیزی خوریوز قِران هر قَرین چیزی بَریچون ستاره با ستاره شد قرینلایق هر دو اثر زاید یقینچون قِران مرد و زن زاید بشروز قِران سنگ و آهن شد شَرَروز قِران خاک با بارانهامیوهها و سبزه و ریحانهاوز قِران سبزهها با آدمیدلخوشی و بیغمی و خرمیوز قِران خرمی با جان مامیبزاید خوبی و احسان ماقابل خوردن شود اجسام ماچون بر آید از تفرّج کام ماسرخ رویی از قِران خون بودخون ز خورشید خوش گلگون بودبهترینِ رنگها سرخی بودوان ز خورشیدست و از وی میرسدهر زمینی کان قرین شد با زُحَلشوره گشت و کِشت را نبْود محلقُوَّت اندر فعل آید ز اتفاقچون قِران دیو با اهل نفاقاین معانی راست از چرخ نهمبی همه طاق و طُرُم طاق و طُرُمخلق را طاق و طُرُم عاریتستامر را طاق و طُرُم ماهیتستاز پی طاق و طُرُم خواری کشندبر امید عز در خواری خوشندبر امید عزِّ دهروزهٔ خُدوکگردن خود کردهاند از غم چو دوکچون نمیآیند اینجا که منم؟کاندرین عز آفتاب روشنم