برنامه شماره ۴۸۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۵۰خوش بنوشم تو اگر زهر نهی در جاممپخته و خام تو را گر نپذیرم خاممعاشق هدیه نیم عاشق آن دست توامسنقر دانه نیم ایبک بند دامماز تغار تو اگر خون رسدم همچو سگانگر من آن را قدح خاص ندانم عاممغنچه و خار تو را دایه شوم همچو زمینتا سَمِعْنا و اَطَعْنا کنی ای جان ناممملخ حکم تو تا مزرعهام را بچریدگر نگردم تلف تو علف ایاممساقی صبر بیا رطل گرانم دردهتا چو ریگش به یکی بار فروآشاممگوییم شَپشَپی و چون پشه بیآرامیچون دلارام نیابم به چه چیز آراممهمچو دزدان ز عسس من همه شب در بیممهمچو خورشیدپرستان به سحر بر بامممهر غیر تو بود در دل من مُهر ضَلالشکر غیر تو بود در سر من سرساممبه زبان گر نکنم یاد شکرخانه توکام و ناکام بود لذت آن در کاممخبر رشک تو می آرد اشک تر مننه به تقلید بل از دیده دهد پیغامممولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۲۹آن یوسف معانی و آن گنج رایگانیخود را اگر فروشد دانی عجب خریدنکو مشتری واقف در دو دم مخالفدر پرده ساز کردن در پردهها دویدنای عاشق موفق وی صادق مصدقمیبایدت چو گردون بر قطب خود تنیدنمولوی، مثنوی، دفتر ششم ، بیت ۳۷۴۶ صورتی از صورتی دیگر کمال گر بجوید باشد آن عین ضلال مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۱۱کدام دانه فرورفت در زمین که نرستچرا به دانه انسانت این گمان باشدکدام دلو فرورفت و پر برون نامدز چاه یوسف جان را چرا فغان باشددهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشاکه های هوی تو در جو لامکان باشدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۱۹غلام پاسبانانم که یارم پاسبانستیبه چستی و به شبخیزی چو ماه و اخترانستیغلام باغبانانم که یارم باغبانستیبه تری و به رعنایی چو شاخ ارغوانستینباشد عاشقی عیبی وگر عیب است تا باشدکه نفسم عیب دان آمد و یارم غیب دانستیمولوی، مثنوی، دفتر اول ، بیت ۱۵۶۳قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارتای عجب آن عهد و آن سوگند کو؟وعدههای آن لب چون قند کو؟گر فِراق بنده از بد بندگیستچون تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟ای بدی که تو کنی در خشم و جنگبا طربتر از سَماع و بانگ چنگای جفای تو ز دولت خوبترو انتقام تو ز جان محبوبترنار تو اینست نورت چون بُود؟ماتم این تا خود که سورت چون بُود؟از حلاوتها که دارد جور تووز لطافت کس نیابد غور تونالم و ترسم که او باور کندوز کرم آن جور را کمتر کندعاشقم بر قهر و بر لطفش بجدبُوالْعَجَب من عاشق این هر دو ضدوالله ار زین خار در بستان شومهمچو بلبل زین سبب نالان شوماین عجب بلبل که بگشاید دهانتا خورد او خار را با گلستاناین چه بلبل؟ این نهنگ آتشیستجمله ناخوشها ز عشق او را خوشیستعاشق کُلست و خود کُلست اوعاشق خویشست و عشقِ خویشجوقرآن کریم، سوره الفجر، آیه ۱۴-۱۶إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ (۱۴)فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (۱۵) وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ (۱۶)ترجمه فارسییقیناً پروردگار تو در كمين گاه است (۱۴)پس اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را بیازمايد و او را گرامى دارد و به او نعمت بخشد،(مغرور می شود و) مى گويد:«پروردگارم مرا گرامى داشته است» (۱۵)و اما هنگامی که او را بیازمايد، پس روزی اش را بر او تنگ گیرد (ناامید میشود و)مى گويد:« پروردگارم مرا خوار كرده است» (۱۶)ترجمه انگلیسیIndeed, your Lord is in observation.(14)And as for man, when his Lord tries him and [thus] is generous to him and favors him, he says, "my Lord has honored me". (15)But when he tries him and restricts his provision he says, "my Lord has humiliated me" (16)مولوی، مثنوی، دفتر اول ، بیت ۴۱عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت اوآن یکی خر داشت و پالانش نبودیافت پالان گرگ خر را در رُبودکوزه بودش آب مینامد بدستآب را چون یافت خود کوزه شکستشه طبیبان جمع کرد از چپ و راستگفت جان هر دو در دست شماستجان من سهلست جان جانم اوستدردمند و خستهام درمانم اوستهر که درمان کرد مر جان مرابرد گنج و دُرّ و مرجان مراجمله گفتندش که جانبازی کنیمفهم گرد آریم و انبازی کنیمهر یکی از ما مسیح عالَمیستهر اَلَم را در کف ما مرهمیستگر خدا خواهد نگفتند از بَطَرپس خدا بنمودشان عجز بشرترک استثنا مرادم قَسْوَتیستنه همین گفتن که عارض حالتیستای بسا ناورده استثنا بگفتجان او با جان استثناست جفتهرچه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت نارواآن کنیزک از مرض چون موی شدچشم شه از اشکِ خون، چون جوی شداز قضا سِرکَنگبین صفرا نمودروغن بادام خشکی می فزوداز هلیله قبض شد اطلاق رفتآب آتش را مدد شد همچو نفتعطار، دیوان اشعار، غزل شماره ۴۱۸ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باشبر در دل روز و شب منتظر یار باشدلبر تو دایما بر در دل حاضر استرو در دل برگشای حاضر و بیدار باشناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفسپس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باشنیست کس آگه که یار کی بنماید جماللیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باشدر ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کنتو به یکی زندهای از همه بیزار باشگر دل و جان تو را در بقا آرزوستدم مزن و در فنا همدم عطار باش