برنامه شماره ۷۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۱۴۴کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کوگر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کوگیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نانای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کوگیر که خار است جهان گزدم و مار است جهانای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کوگیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه راای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کوگیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقرای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کوگیر که خود جوهریی نیست پی مشترییچون نکنی سروریی ابر گهربار تو کوگیر دهانی نبود گفت زبانی نبودتا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کوهین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقابیگه شد زود بیا خانه خمار تو کوتیز نگر مست مرا همدل و هم دست مراگر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کوبرد کلاه تو غری برد قبایت دگریروی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کوبر سر مستان ابد خارجیی راه زندشحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کوخامش ای حرف فشان درخور گوش خمشانترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کومولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۱۸۷۸عاقلی بر اسپ میآمد سواردر دهان خفتهای میرفت مارآن سوار آن را بدید و میشتافتتا رماند مار را فرصت نیافتچونک از عقلش فراوان بد مددچند دبوسی قوی بر خفته زدبرد او را زخم آن دبوس سختزو گریزان تا بزیر یک درختسیب پوسیده بسی بد ریختهگفت ازین خور ای بدرد آویختهسیب چندان مر ورا در خورد دادکز دهانش باز بیرون میفتادبانگ میزد کای امیر آخر چراقصد من کردی تو نادیده جفاگر تر از اصلست با جانم ستیزتیغ زن یکبارگی خونم بریزشوم ساعت که شدم بر تو پدیدای خنک آن را که روی تو ندیدبی جنایت بی گنه بی بیش و کمملحدان جایز ندارند این ستممیجهد خون از دهانم با سخنای خدا آخر مکافاتش تو کنهر زمان میگفت او نفرین نواوش میزد کاندرین صحرا بدوزخم دبوس و سوار همچو بادمیدوید و باز در رو میفتادممتلی و خوابناک و سست بدپا و رویش صد هزاران زخم شدتا شبانگه میکشید و میگشادتا ز صفرا قی شدن بر وی فتادزو بر آمد خوردهها زشت و نکومار با آن خورده بیرون جست ازوچون بدید از خود برون آن مار راسجده آورد آن نکوکردار راسهم آن مار سیاه زشت زفتچون بدید آن دردها از وی برفتگفت خود تو جبرئیل رحمتییا خدایی که ولی نعمتیای مبارک ساعتی که دیدیممرده بودم جان نو بخشیدیمتو مرا جویان مثال مادرانمن گریزان از تو مانند خرانخر گریزد از خداوند از خریصاحبش در پی ز نیکو گوهرینه از پی سود و زیان میجویدشلیک تا گرگش ندرد یا ددش