برنامه شماره ۷۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۳۱۰بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خوابآورد آتشی که نمیرد به هیچ آببنگر به خانه تن و بنگر به جان مناز جام عشق او شده این مست و آن خرابمیر شرابخانه چو شد با دلم حریفخونم شراب گشت ز عشق و دلم کبابچون دیده پر شود ز خیالش ندا رسداحسنت ای پیاله و شاباش ای شرابدریای عشق را دل من دید ناگهاناز من بجست در وی و گفتا مرا بیابخورشیدروی مفخر تبریز شمس دیناندر پیش دوان شده دلهای چون سحابمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، سطر ۲۵۷آن یکی افتاد بیهوش و خمیدچونک در بازار عطاران رسیدبوی عطرش زد ز عطاران رادتا بگردیدش سر و بر جا فتادهمچو مردار اوفتاد او بیخبرنیم روز اندر میان رهگذرجمع آمد خلق بر وی آن زمانجملگان لاحولگو درمان کنانآن یکی کف بر دل او می براندوز گلاب آن دیگری بر وی فشانداو نمیدانست کاندر مرتعهاز گلاب آمد ورا آن واقعهآن یکی دستش همیمالید و سروآن دگر کهگل همی آورد ترآن بخور عود و شکر زد به هموآن دگر از پوششش میکرد کموآن دگر نبضش که تا چون میجهدوان دگر بوی از دهانش میستدتا که می خوردست و یا بنگ و حشیشخلق درماندند اندر بیهشیشپس خبر بردند خویشان را شتابکه فلان افتاده است آنجا خرابکس نمیداند که چون مصروع گشتیا چه شد کور افتاد از بام طشتیک برادر داشت آن دباغ زفتگربز و دانا بیامد زود تفتاندکی سرگین سگ در آستینخلق را بشکافت و آمد با حنینگفت من رنجش همی دانم ز چیستچون سبب دانی دوا کردن جلیستچون سبب معلوم نبود مشکلستداروی رنج و در آن صد محملستچون بدانستی سبب را سهل شددانش اسباب دفع جهل شدگفت با خود هستش اندر مغز و رگتوی بر تو بوی آن سرگین سگتا میان اندر حدث او تا به شبغرق دباغیست او روزیطلبپس چنین گفتست جالینوس مهآنچ عادت داشت بیمار آنش دهکز خلاف عادتست آن رنج اوپس دوای رنجش از معتاد جوچون جعل گشتست از سرگینکشیاز گلاب آید جعل را بیهشیهم از آن سرگین سگ داروی اوستکه بدان او را همی معتاد و خوستالخبیثات الخبیثین را بخوانرو و پشت این سخن را باز دانناصحان او را به عنبر یا گلابمی دوا سازند بهر فتح بابمر خبیثان را نسازد طیباتدرخور و لایق نباشد ای ثقاتچون ز عطر وحی کر گشتند و گمبد فغانشان که تطیرنا بکمرنج و بیماریست ما را این مقالنیست نیکو وعظتان ما را به فالگر بیاغازید نصحی آشکارما کنیم آن دم شما را سنگسارما بلغو و لهو فربه گشتهایمدر نصیحت خویش را نسرشتهایمهست قوت ما دروغ و لاف و لاغشورش معدهست ما را زین بلاغرنج را صدتو و افزون میکنیدعقل را دارو به افیون میکنید