برنامه شماره ۸۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۵۰۳چو سرمست منی ای جان ز خیر و شر چه اندیشیبراق عشق جان داری ز مرگ خر چه اندیشیچو من با تو چنین گرمم چه آه سرد میآریچو بر بام فلک رفتی ز بحر و بر چه اندیشیخوش آوازی من دیدی دواسازی من دیدیرسن بازی من دیدی از این چنبر چه اندیشیبر این صورت چه میچفسی ز بیمعنی چه میترسیچو گوهر در بغل داری ز بدگوهر چه اندیشیتویی گوهر ز دست تو که بجهد یا ز شست توهمه مصرند مست تو ز کور و کر چه اندیشیچو با دل یار غاری تو چراغ چار یاری توفقیر ذوالفقاری تو از آن خنجر چه اندیشیچو مد و جر خود دیدی چو بال و پر خود دیدیچو کر و فر خود دیدی ز هر بیفر چه اندیشیبیا ای خاصه جانان پناه جان مهمانانتویی سلطان سلطانان ز بوالفنجر چه اندیشیخمش کن همچو ماهی شو در این دریای خوش درروچو در قعر چنین آبی از آن آذر چه اندیشی مولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۲۵۹پیل اندر خانهٔ تاریک بودعرضه را آورده بودندش هنوداز برای دیدنش مردم بسیاندر آن ظلمت همیشد هر کسیدیدنش با چشم چون ممکن نبوداندر آن تاریکیش کف میبسودآن یکی را کف به خرطوم اوفتادگفت همچون ناودانست این نهادآن یکی را دست بر گوشش رسیدآن برو چون بادبیزن شد پدیدآن یکی را کف چو بر پایش بسودگفت شکل پیل دیدم چون عمودآن یکی بر پشت او بنهاد دستگفت خود این پیل چون تختی بدستهمچنین هر یک به جزوی که رسیدفهم آن میکرد هر جا میشنیداز نظرگه گفتشان شد مختلفآن یکی دالش لقب داد این الفدر کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدیچشم حس همچون کف دستست و بسنیست کف را بر همهٔ او دسترسچشم دریا دیگرست و کف دگرکف بهل وز دیدهٔ دریا نگرجنبش کفها ز دریا روز و شبکف همیبینی و دریا نه عجبما چو کشتیها بهم بر میزنیمتیرهچشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آب آبآب را آبیست کو میراندشروح را روحیست کو میخواندش