برنامه شماره ۸۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۸۴۷دل بیقرار را گو که چو مستقر نداریسوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداریبه دم خوش سحرگه همه خلق زنده گرددتو چگونه دلستانی که دم سحر نداریتو چگونه گلستانی که گلی ز تو نرویدتو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداریتو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستیسخن پدر نگویی هوس پسر نداریبه مثال آفتابی نروی مگر که تنهابه مثال ماه شب رو حشم و حشر نداریتو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شدبپری ز راه روزن هله گیر در نداریو اگر گرفته جانی که نه روزن است و نی درچو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداریتو چو جعد موی داری چه غم ار کله بیفتدتو چو کوه پای داری چه غم ار کمر نداریچو فرشتگان گردون به تو تشنهاند و عاشقرسدت ز نازنینی که سر بشر ندارینظرت ز چیست روشن اگر آن نظر ندیدیرخ تو ز چیست تابان اگر آن گهر نداریتو بگو مر آن ترش را ترشی ببر از این جاور از آن شراب خوردی ز چه رو بطر نداریوگر از درونه مستی و به قاصدی ترش روبدر اندر آب و آتش که دگر خطر نداریبدهد خدا به دریا خبری که رام او شوبنهد خبر در آتش که در او اثر نداریمولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۵۸۵بود شخصی مفلسی بی خان و مانمانده در زندان و بند بی امانلقمهی زندانیان خوردی گزافبر دل خلق از طمع چون کوه قافزهره نه کس را که لقمهی نان خوردزانک آن لقمهربا گاوش بردهر که دور از دعوت رحمان بوداو گداچشمست اگر سلطان بودمر مروت را نهاده زیر پاگشته زندان دوزخی زان نانرباگر گریزی بر امید راحتیزان طرف هم پیشت آید آفتیهیچ کنجی بی دد و بی دام نیستجز بخلوتگاه حق آرام نیستکنج زندان جهان ناگزیرنیست بی پامزد و بی دق الحصیروالله ار سوراخ موشی در رویمبتلای گربه چنگالی شویآدمی را فربهی هست از خیالگر خیالاتش بود صاحبجمالور خیالاتش نماید ناخوشیمیگذارد همچو موم از آتشیدر میان مار و کزدم گر ترابا خیالات خوشان دارد خدامار و کزدم مر ترا مونس بودکان خیالت کیمیای مس بودصبر شیرین از خیال خوش شدستکان خیالات فرج پیش آمدستآن فرج آید ز ایمان در ضمیرضعف ایمان ناامیدی و زحیرصبر از ایمان بیابد سر کلهحیث لا صبر فلا ایمان لهگفت پیغامبر خداش ایمان ندادهر که را صبری نباشد در نهادآن یکی در چشم تو باشد چو مارهم وی اندر چشم آن دیگر نگارزانک در چشمت خیال کفر اوستوان خیال ممنی در چشم دوستکاندرین یک شخص هر دو فعل هستگاه ماهی باشد او و گاه شست