Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #758

04.10.2019 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه صوتی شماره ۷۵۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۸ آوریل ۲۰۱۹ ـ ۲۰ فروردینPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهAll Poems, PDF Formatمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shamsهین دف بزن، هین کف بزن، کاقبال خواهی یافتنمردانه باش و غم مخور ای غمگسارِ مرد و زنقوّت بده، قوّت ستان(۱)، ای خواجه بازارگانصرفه مَکُن(۲)، صرفه مَکُن، در سودِ مطلق گام زَنگر آبِ رو کمتر شود، صد آبِ رو محکم شودجان زنده گردد، وارَهد(۳) از نَنگ گور و گورکَنامروز سرمست آمدی، ناموس را گردن زدیهین شعله زن ای شمعِ جان، ای فارغ از ننگِ لَگَن(۴)در سوختم این دَلق(۵) را، ردّ و قبولِ خلق راگو سرد شو این بوالعلا(۶)، گو خشم گیر آن بوالحسن(۶)گر تو مُقامرزاده‌ای(۷)، در صرفه چون افتاده‌ای؟صرفه گری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن(۸)صد جان فدایِ یارِ من، او تاجِ من، دستارِ(۹) منجنّت ز من غیرت برد، گر در رَوَم در گولخَن(۱۰)آن گولخَن گلشن شود، خاکسترش سوسن شودچون خُلق یارِ من شود، کان می نَگُنجَد در دهَنفرمانِ(۱۱) یار خود کنم، خاموش باشم، تَن زنَممن چون رَسَن(۱۲) بازی کنم اندر هوایِ آن رسنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3400مواخذهٔ یوسفِ صِدّیق صَلَواتُ‌اللهِ عَلَیه به حبس بِضْعَ سِنین* به سببِیاری خواستن از غیرِ حق و گفتنِ « مرا نزد ملای خود یاد کن »اُذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ مَعَ تَقریرِهِآنچنانکه یوسف از زندانی ایبا نیازی خاضِعی(۱۳) سَعْدانیی(۱۴)خواست یاری، گفت: چون بیرون رویپیشِ شَه گردد اُمورَت مُستَوی(۱۵)یادِ من کن پیشِ تختِ آن عزیزتا مرا هم واخَرد زین حبس نیزکی دهد زندانیی در اِقتِناص(۱۶)مردِ زندانیِّ دیگر را خلاص؟اهلِ دنیا جملگان زندانی اندانتظارِ مرگِ دارِ فانی اندجز مگر نادر یکی فردانی ای(۱۷)تَن به زندان، جان او کیوانی ای(۱۸)پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۱۹)مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین*(۲۰)یادِ یوسف، دیو از عقلش سِتُرد(۲۱)وز دلش، دیو آن سخن از یاد بُردزین گنه کامد از آن نیکوخصال(۲۲)ماند در زندان ز داوَر(۲۳) چند سالکه چه تقصیر آمد از خورشیدِ داد(۲۴)؟تا تو چون خُفّاش اُفتی در سَواد(۲۵)هین چه تقصیر آمد از بَحر(۲۶) و سَحاب(۲۷)تا تو یاری خواهی از ریگ و سَراب(۲۸)عام اگر خُفّاشْ طبع اند و مَجاز(۲۹)یوسفا، داری تو آخِر چشمِ بازگر خُفاشی رفت در کور و کبود(۳۰)بازِ(۳۱) سلطان دیده را باری چه بود؟پس ادب کردَش بدین جُرم اوستادکه مَساز از چوبِ پوسیده عِماد**(۳۲)لیک یوسف را به خود مشغول کردتا نیآید در دلش زآن حبس، دردآنچنانش اُنس و مستی داد حقکه نه زندان ماند پیشَش، نه غَسَق(۳۳)نیست زندانی، وَحِش‌تر(۳۴) از رَحِمناخوش و تاریک و پُرخون و وَخِم(۳۵)چون گشادت حق دریچه سویِ خویشدر رَحِم هر دَم فزاید تَنْت بیشاندر آن زندان، ز ذوقِ بی‌قیاسخوش شگُفت از غِرْسِ(۳۶) جسمِ تو حواسزآن رَحِم بیرون شدن بر تو درشتمی‌گریزی از زِهارش(۳۷) سویِ پشتراهِ لذّت از درون دان نه از بُرونابلهی دان جُستنِ قصر و حُصون(۳۸)* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۴۲Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #42وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ  و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.** قرآن کریم، سوره منافقون(۶۳)، آیه ۴Quran, Sooreh Munafiqun(#63), Line #4وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ ….چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مى‌آيد، و چون سخن بگويند به سخنشان گوش مى‌دهى، گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3192گفتن مهمان یوسف را کی آینه‌ای آوردمت ارمغان، تا هر بار که در وی نگری، روی خود بینی، مرا یاد کنیگفت یوسف: هین بیاور ارمغاناو ز شرمِ این تقاضا زد فغانگفت: من چند ارمغان جُستم تو راارمغانی در نظر نآمَد مراحَبّه‌ای را جانبِ کان(۳۹) چُون بَرَم؟قطره‌ای را سویِ عُمّان چُون بَرَم؟زیره را من سویِ کرمان آورمگر به پیشِ تو دل و جان آورمنیست تُخمی کاندرین انبار نیستغَیرِ حُسنِ تو، که آن را یار نیستلایق، آن دیدم که من آیینه‌ایپیشِ تو آرَم، چو نور سینه‌ایتا ببینی رویِ خوبِ خود در آنای تو چون خورشیدِ شمعِ آسمانآینه آوردمت، ای روشنیتا چو بینی رویِ خود، یادم کُنیآینه بیرون کشید او از بغلخوب را آیینه باشد مُشتَغَلآینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بَر، گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1399لقمه اندازه خور ای مردِ حریصگرچه باشد لقمه حلوا و خَبیص(۴۰)حق تعالی داد میزان(۴۱) را زبانهین ز قرآن سورهٔ رحمان بخوان*هین ز حرصِ خویش میزان را مَهِلآز و حرص آمد تو را خَصمِ مُضِل(۴۲)* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ.آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ.تا در ترازو تجاوز مكنيد.وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ.وزن‌كردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1417پس کنیزک آمد از اِشکافِ دردید خاتون را بِمُرده زیرِ خرگفت: ای خاتونِ احمق این چه بود؟گر تو را استاد خود نقشی نمودظاهرش دیدی، سِرَش از تو نهاناوستا ناگشته بگشادی دکان؟!مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1344از شکافِ در بدید آن حال رابس عجب آمد از آن، آن زال(۴۳) رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1346در حسد شد، گفت: چون این ممکن استپس من اَولی تر که خر مِلکِ(۴۴) من استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1407دانه کمتر خور، مکن چندین رَفُو(۴۵)چون کُلُوا خواندی بخوان لا تَسْرُفُوااز حظوظ نفسانی کمتر استفاده کن، و جسم خود را با خوردن رفو مکن. اگر امرِ کُلُوا را خوانده ای، نهیِ لا تَسْرُفُوا را نیز بخوانقرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرُفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِيناى آدمیزادگان، به هنگام نماز در هر عبادتگاهی جامه های خود را بپوشيد.و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسراف كاران را دوست نمى‌دارد.مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۱۴۳۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1430تمثیلِ تلقینِ شیخ، مریدان را و پیغامبر، امّت را که ایشان طاقتِ تلقین حقّ ندارند و با حقّ ‌الفت ندارند، چنانکه طوطی با صورتِ آدمی الفت ندارد که ازو تلقین تواند گرفت حقّ تعالی شیخ را چون آینه‌ای پیشِ مریدِ همچو طوطی دارد و از پسِ آینه تلقین می‌کند: لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ *. اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحی** این است ابتدای مساله بی منتهی. چنانکه منقار جنبانیدنِ طوطی در آینه، که خیالش می خوانی، بی اختیار و تصرّفِ اوست، عکسِ خواندنِ طوطیِ برونی که متعلّم است، نه عکسِ آن معلّم که پس آینه است، ولیکن خواندنِ طوطیِ برونی تصرّف آن معلّم است، پس این مِثال آمد نه مِثل* قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه (۱۶)Quran, Sooreh Al-Qiyamah(#75), Line #16لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِزبانت را شتابان به خواندن قرآن حرکت مده.** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه (۳،۴)Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3,4وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ و (محمد) از روی هوایِ نفس سخن نگوید، نیست آنچه گویدجز وحیی که بدو رسد.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638 کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیتمن خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةًفَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةًمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029کُنتُ کَنزاً گفت مَخفِیّاً شنوجوهرِ خود گُم مکن، اظهار شواين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم"پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۱۴۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1430طوطیی در آینه می‌بیند اوعکسِ خود را پیشِ او آورده رُودر پسِ آیینه آن اُستا(۴۶) نهانحرف می‌گوید، ادیبِ(۴۷) خوش‌زبانطوطیک پنداشته کین گفتِ پستگفتنِ طوطی ست کاندر آینه ا‌ستپس ز جنسِ خویش آموزد سَخُنبی‌خبر از مکرِ آن گُرگِ کَهُن(۴۸)از پسِ آیینه می‌آموزدشورنه نآموزد جُز از جنسِ خودشگفت را آموخت ز آن مردِ هنرلیک از معنی و سِرَّش بی‌خبراز بشر بگْرفت منطق یک به یکاز بشر جز این چه دانَد طوطیک؟همچنان در آینه جسمِ ولیخویش را بیند مُریدِ(۴۹) مُمتَلی(۵۰)از پسِ آیینه عقلِ کُل(۵۱) راکَی ببیند وقتِ گفت و ماجَرا؟او گمان دارد که می‌گوید بشرو آن دگر سِرّست و، او زآن بی‌خبرحرف آموزد، ولی سِرِّ قدیماو نداند، طوطی است او، نی نَدیم(۵۲)هم صفیرِ(۵۳) مرغ آموزند خلقکین سخن کارِ دهان افتاد و حَلقلیک از معنیِّ مرغان بی‌خبرجز سلیمانِ قِرانی(۵۴) خوش‌نظر(۵۵)حرفِ درویشان بسی آموختندمِنبر و محفل بدآن افروختندیا به جز آن حرفشان روزی نبودیا در آخِر رحمت آمد، ره نمودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1445 صاحبدلی دید سگی حامله، در شکم آن سگ بچگان بانگ می‌کردند، درتعجب ماند که حکمتِ بانگِ سگ پاسبانی است، بانگ در اندرونِ شکمِ مادر پاسبانی نیست، و نیز بانگ جهت یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره، و اینجا هیچ از این فایده‌ها نیست. چون به خویش آمد، با حضرت مناجات کرد وَ ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلَّاالله*. جواب آمد که آن صورت ِحالِ قومی است از حجاب بیرون نیامده و چشم دل باز ناشده، دعوی بصیرت کنند و مقالات گویند، از آن نه ایشان را قوّتی و یاری رسد، و نه مستمعان را هدایتی و رشدی.آن یکی می‌دید خواب اندر چِله(۵۶)در رهی ماده سگی بُد حاملهناگهان آوازِ سگ ‌بَچْگان شنیدسگْ ‌بچه اندر شکم بُد ناپدیدبس عجب آمد ورا آن بانگ هاسگ ‌بچه اندر شکم چون زد ندا؟سگْ‌ بچه اندر شکم ناله کنانهیچ‌کس دیده ست این اندر جهان؟چون بجَست از واقعه، آمد به خویشحیرتِ او دَم به دَم می‌گشت بیشدر چِله، کَس نی که گردد عُقده(۵۷) حَلجز که درگاهِ خدا عَزَّ وَ جَلّ(۵۸)گفت: یا رب زین شِکال(۵۹) و گفت و گودر چِله وا مانده‌ام از ذکرِ توپَرِّ من بگشای تا پَرّان شومدر حدیقهٔ(۶۰) ذکر و سیبستان(۶۱) شومآمدش آوازِ هاتف(۶۲) در زمانکآن مثالی دان ز لافِ(۶۳) جاهلانکز حجاب و پرده بیرون نآمدهچشم بسته، بیهُده گویان شدهبانگِ سگ اندر شکم، باشد زیاننه شکارانگیز و نه شب پاسبانگرگ نادیده که منعِ او بوددزد نادیده که دفعِ او شوداز حریصی(۶۴)، وز هوایِ سَروریدر نظر کُنْد و به لافیدن جَری(۶۵)از هوای مشتری و گَرم‌ْدار(۶۶)بی بصیرت(۶۷) پا نهاده در فُشار(۶۸)ماه نادیده نشان ها می‌دهدروستایی را بدان کَژ(۶۹) می‌نهداز برایِ مشتری در وصفِ ماهصد نشان نادیده گوید بهرِ جاه(۷۰)مشتری کو سود دارد، خود یکی ستلیک ایشان را در او رَیب(۷۱) و شکی ستاز هوای مشتریِّ بی‌شُکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتریِّ ماست اللهُ اشْتَری**(۷۲)از غمِ هر مُشتری هین برتر آکسی که فرموده است: « خداوند می خرد »، مشتری ماست.بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.مشتریی جُو که جُویانِ(۷۳) تو استعالِمِ آغاز و پایانِ تو استهین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۷۴)عشقْ‌بازی با دو معشوقه بَد استزو نیابی سود و مایه گر خَرَدنبْودش خود قیمتِ عقل و خِرَدنیست او را خود بهای نیم نَعل(۷۵)تو بَرو عرضه کنی یاقوت و لَعل(۷۶)؟حرص، کورت کرد و محرومت کنددیو، همچون خویش مَرجُومت(۷۷) کندهمچنانک اصحابِ فیل و قومِ لوطکردشان مَرجُوم چون خود، آن سَخُوط(۷۸)مُشتری را صابران دریافتندچون سوی هر مشتری نشتافتندآنکه گردانید رُو زآن مشتریبخت و اقبال و بقا شد زو بَری(۷۹)مانْد حسرت بر حریصان تا ابدهمچو حالِ اهلِ ضَرْوان(۸۰) در حسد* قرآن کریم، سوره آل عمران(۴)، آیه (۷)Quran, Sooreh Al-i-Imran(#4), Line #7… وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَآمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ. …و نداند تاویل قرآن را مگر خداوند. و راسخان در علم گویند بدان ایمان آوردیم. تمام آن از نزد پروردگارمان است و بدین حقیقت متذکّر نشوند جز خردمندان. ** قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه (۱۱۱)Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ….خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است….(۱) ستاندن: بدست آوردن، گرفتن(۲) صرفه کاری: صرفه جویی کردن، تنگ گرفتن در معاش(۳) وارهیدن: آزاد شدن، خلاص شدن(۴) لَگَن: شمعدان، زیر شمعی(۵) دَلق: خرقه، پوستین، جامه درویشی(۶) بوالعلا و بوالحسن: اشخاص نامعیّن(۷) مُقامرزاده‌: فرزند شخص قمارباز(۸) خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.(۹) دستار: شال که دور سر ببندند، دستمال(۱۰) گولخَن: گرمخانه حمّام، آتشخانه حمّام(۱۱) فرمان کردن: پیروی کردن، فرمانبرداری کردن(۱۲) رَسَن: ریسمان(۱۳) خاضِع: فروتن، متواضع(۱۴) سَعْدانی: نیک بخت(۱۵) مُستَوی: راست، هموار(۱۶) اِقتِناص: شکار کردن، شکار، در اینجا به معنی اسیر و گرفتار(۱۷) فردان: یگانه، یکتا(۱۸) کیوان: از سیاره های منظومه شمسی، زُحَل،کیوانی یعنی انسان زنده به حضور عمیق (۱۹) مُعین: یار، یاری کننده(۲۰) بِضْعَ سِنین: چند سال(۲۱) سِتُردن: پاک کردن، زدودن(۲۲) نیکوخصال: خوش اخلاق، آنکه دارای خصلت های خوب است(۲۳) داوَر: کسی که بر همه جهان داوری کند. خداوند(۲۴) داد: عدالت،  منظور از خورشیدِ داد  شمسِ عدالتِ الهی است.(۲۵) سَواد: سیاهی(۲۶) بَحر: دریا(۲۷) سَحاب: ابر(۲۸) سَراب: زمین صاف و هموار که در اثر گرمای زیاد،از فاصله دور به نظر آب می نماید.(۲۹) مَجاز: باطل گرا، غیرواقع(۳۰) کور و کبود: در اینجا به معنی زشت و ناقص، گول و نادان، من ذهنی(۳۱) باز: نوعی پرنده شکاری که در قدیم آن رابرای شکار کردن جانوران تربیت می‌کردند.(۳۲) عِماد: ستون، تکیه گاه(۳۳) غَسَق: تاریکی، تاریکی اول شب (۳۴) وَحِش: وحشت زا(۳۵) وَخِم: ناسازگار، ناموافق، کراهت انگیز(۳۶) غِرْسِ: نهال، قلمه(۳۷) زِهار: شرمگاه، در اینجا مراد دهانه رَحِم است.(۳۸) حُصون: جمعِ حِصن به معنی دِژ، قلعه(۳۹) کان: معدن، سرچشمه، منبع(۴۰) خَبیص: حلوایی که با خرما و روغن پزند که بدان اَفروشه یا آفروشه نیز گویند(۴۱) میزان: ترازو(۴۲) مُضِل: گمراه‌کننده(۴۳) زال: پیرزن، در اینجا مطلقاً به معنی زن(۴۴) مِلک: مال، آنچه در قبضه و تصرف شخص باش(۴۵) رَفُو: دوختن پارگی و سوراخ لباس و فرش(۴۶) اُستا: مخفّف استاد(۴۷) ادیب: کسی که علم ادب می داند. سخن دان(۴۸) گُرگِ کَهُن: در اینجا به معنی همان کسی است که بهطوطی تعلیم سخن می دهد، مربّی کهنه کار(۴۹) مُرید: ارادتمند، دوستدار(۵۰) مُمتَلی: پُر، انباشته(۵۱) عقلِ کُل: همان عقلِ اوّل است که عُرفا آن را نَفَس رحمانی نامند،عقلی که تمام کاینات را اداره می کند.(۵۲) نَدیم: همدم، همصحبت، در اینجا به معنی آشنایِ به اسرار است.(۵۳) صفیر: صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میاندو لب یا از آلتی خارج شود. سوت(۵۴) سلیمانِ قِرانی: سلیمان نیک بخت(۵۵) خوش‌نظر: کسی که دیده باطنی دارد(۵۶) چِله: ریاضت چهل روزه، چله نشینی(۵۷) عُقده: امر پیچیده و دشوار، ناراحتی(۵۸) عَزَّ وَ جَلّ: گرامی و بزرگ، از صفات خداوند(۵۹) شِکال: اِشكال(۶۰) حدیقه: باغ، بوستان(۶۱) سیبستان: باغ سيب(۶۲) هاتف: آوازکننده‌ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود،آوازدهنده.(۶۳) لاف: گفتار بیهوده و گزاف(۶۴) حریص: آزمند، زیاده خواه(۶۵) جَری: گستاخ(۶۶) گَرم‌ْدار: غمخوار، مشوِّق، طرفدار(۶۷) بصیرت: بینش، دانایی(۶۸) فُشار: هذیان، بیهوده گویی(۶۹) کَژ: کج(۷۰) جاه: مقام، منزلت(۷۱) رَیب: شک، گمان(۷۲) اِشْتَری: خرید، هم به معنی خریدن و هم فروختن است.اما غالبا به معنی خریدن بکار میرود.(۷۳) جُویان: جوینده، طالب(۷۴) دست کشیدن: لمس کردن، گدایی کردن، در اینجا به معنی طلب کردن(۷۵) نَعل: قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می‌زنند. نماد چیز بی ارزش(۷۶) لَعل: نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به ‌رنگ سرخ، مانند یاقوت(۷۷) مَرجُوم: رانده شده، سنگسار شده، ملعون(۷۸) سَخُوط: غضب شده، نفرین شده(۷۹) بَری: بیزار، دوری گزیننده، دور، برکنار(۸۰) ضَرْوان: نام روستایی در سرزمین یمن************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795, Divan e Shamsهین دف بزن، هین کف بزن، کاقبال خواهی یافتنمردانه باش و غم مخور ای غمگسارِ مرد و زنقوت بده، قوت ستان، ای خواجه بازارگانصرفه مکن، صرفه مکن، در سود مطلق گام زنگر آب رو کمتر شود، صد آب رو محکم شودجان زنده گردد، وارهد از ننگ گور و گورکنامروز سرمست آمدی، ناموس را گردن زدیهین شعله زن ای شمع جان، ای فارغ از ننگ لگندر سوختم این دلق را، رد و قبول خلق راگو سرد شو این بوالعلا، گو خشم گیر آن بوالحسنگر تو مقامرزاده‌ای، در صرفه چون افتاده‌ای؟صرفه گری رسوا بود، خاصه که با خوب ختنصد جان فدای یار من، او تاج من، دستار منجنت ز من غیرت برد، گر در روم در گولخنآن گولخن گلشن شود، خاکسترش سوسن شودچون خلق یار من شود، کان می نگنجد در دهنفرمان یار خود کنم، خاموش باشم، تن زنممن چون رسن بازی کنم اندر هوای آن رسنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3400مواخذهٔ یوسفِ صِدّیق صَلَواتُ‌اللهِ عَلَیه به حبس بِضْعَ سِنین* به سببِ یاری خواستن از غیرِ حق و گفتنِ « مرا نزد ملای خود یاد کناُذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ مَعَ تَقریرِهِآنچنانکه یوسف از زندانی ایبا نیازی خاضعی سعدانییخواست یاری، گفت: چون بیرون رویپیش شه گردد امورت مستوییاد من کن پیش تخت آن عزیزتا مرا هم واخرد زین حبس نیزکی دهد زندانیی در اقتناصمرد زندانی دیگر را خلاص؟اهل دنیا جملگان زندانی اندانتظار مرگ دار فانی اندجز مگر نادر یکی فردانی ایتن به زندان، جان او کیوانی ایپس جزای آنکه دید او را معینماند یوسف حبس در بضع سنینیاد یوسف، دیو از عقلش ستردوز دلش، دیو آن سخن از یاد بردزین گنه کامد از آن نیکوخصالماند در زندان ز داور چند سالکه چه تقصیر آمد از خورشید داد؟تا تو چون خفاش افتی در سوادهین چه تقصیر آمد از بحر و سحابتا تو یاری خواهی از ریگ و سرابعام اگر خفاش طبع اند و مجازیوسفا، داری تو آخر چشم بازگر خفاشی رفت در کور و کبودباز سلطان دیده را باری چه بود؟پس ادب کردش بدین جرم اوستادکه مساز از چوب پوسیده عماد**لیک یوسف را به خود مشغول کردتا نیآید در دلش زآن حبس، دردآنچنانش انس و مستی داد حقکه نه زندان ماند پیشش، نه غسقنیست زندانی، وحش‌تر از رحمناخوش و تاریک و پرخون و وخمچون گشادت حق دریچه سوی خویشدر رحم هر دم فزاید تنت بیشاندر آن زندان، ز ذوق بی‌قیاسخوش شگفت از غرس جسم تو حواسزآن رحم بیرون شدن بر تو درشتمی‌گریزی از زهارش سوی پشتراه لذت از درون دان نه از برونابلهی دان جستن قصر و حصون* قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲)، آیه ۴۲Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #42وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ  و (یوسف) به يكى از آن دو كه مى‌دانست رها مى‌شود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.** قرآن کریم، سوره منافقون(۶۳)، آیه ۴Quran, Sooreh Munafiqun(#63), Line #4وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ ….چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مى‌آيد، و چون سخن بگويند به سخنشان گوش مى‌دهى، گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3192گفتن مهمان یوسف را کی آینه‌ای آوردمت ارمغان، تا هر بار که در وی نگری، روی خود بینی، مرا یاد کنیگفت یوسف هین بیاور ارمغاناو ز شرم این تقاضا زد فغانگفت: من چند ارمغان جستم تو راارمغانی در نظر نآمد مراحبه‌ای را جانب کان چون برم؟قطره‌ای را سوی عمان چون برم؟زیره را من سوی کرمان آورمگر به پیش تو دل و جان آورمنیست تخمی کاندرین انبار نیستغیر حسن تو، که آن را یار نیستلایق، آن دیدم که من آیینه‌ایپیش تو آرم، چو نور سینه‌ایتا ببینی روی خوب خود در آنای تو چون خورشید شمع آسمانآینه آوردمت، ای روشنیتا چو بینی روی خود، یادم کنیآینه بیرون کشید او از بغلخوب را آیینه باشد مشتغلآینهٔ هستی چه باشد؟ نیستینیستی بر، گر تو ابله نیستیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۹۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1399لقمه اندازه خور ای مرد حریصگرچه باشد لقمه حلوا و خبیصحق تعالی داد میزان را زبانهین ز قرآن سورهٔ رحمان بخوان*هین ز حرص خویش میزان را مهلآز و حرص آمد تو را خصم مضل*۱ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَآسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِتا در ترازو تجاوز مكنيد.وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَوزن‌كردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان نادرستی مکنید.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۱۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1417پس کنیزک آمد از اشکاف دردید خاتون را بمرده زیر خرگفت: ای خاتون احمق این چه بود؟گر تو را استاد خود نقشی نمودظاهرش دیدی، سرش از تو نهاناوستا ناگشته بگشادی دکان؟!مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1344از شکاف در بدید آن حال رابس عجب آمد از آن، آن زال رامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1346در حسد شد، گفت: چون این ممکن استپس من اولی تر که خر ملک من استمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۷ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1407دانه کمتر خور، مکن چندین رفوچون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوااز حظوظ نفسانی کمتر استفاده کن، و جسم خود را با خوردن رفو مکن. اگر امرِ کُلُوا را خوانده ای، نهیِ لا تَسْرُفُوا را نیز بخوانقرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرُفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِيناى آدمیزادگان، به هنگام نماز در هر عبادتگاهی جامه های خود را بپوشيد. و بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسراف كاران را دوست نمى‌دارد.مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۱۴۳۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1430تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر، امّت را که ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق ‌الفت ندارند، چنانکه طوطی با صورت آدمی الفت ندارد که ازو تلقین تواند گرفت حقّ تعالی شیخ را چون آینه‌ای پیشِ مرید همچو طوطی دارد و از پسِ آینه تلقین می‌کند: لا تُحَرِّک بِهِ لِسانَکَ *. اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحی** این است ابتدای مساله بی منتهی. چنانکه منقار جنبانیدنِ طوطی در آینه، که خیالش می خوانی، بی اختیار و تصرف اوست، عکسِ خواندنِ طوطی برونی که متعلّم است، نه عکس آن معلّم که پس آینه است، ولیکن خواندن طوطی برونی تصرّف آن معلّم است، پس این مثال آمد نه مثل* قرآن کریم، سوره قیامت(۷۵)، آیه (۱۶)Quran, Sooreh Al-Qiyamah(#75), Line #16لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِزبانت را شتابان به خواندن قرآن حرکت مده.** قرآن کریم، سوره نجم(۵۳)، آیه (۳،۴)Quran, Sooreh An-Najm(#53), Line #3,4وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ و (محمد) از روی هوایِ نفس سخن نگوید، نیست آنچه گویدجز وحیی که بدو رسد.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1638 کل اصباح لنا شأن جدیدکل شیءٍ عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارجنمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 364کنت کنزا رحمة مخفیةفابتعثت امة مهدیةمن گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت شده را برانگیختم.مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۲۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3029کنت کنزا گفت مخفیا شنوجوهر خود گم مکن، اظهار شواين قول را بشنو كه حضرت حق فرمود :"من گنجی مخفی بودم" پس گوهر درونی خود را مپوشان بلکه آنرا آشکار کن.مولوی، مثنوی، دفترپنجم، بیت ۱۴۳۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1430طوطیی در آینه می‌بیند اوعکس خود را پیش او آورده رودر پس آیینه آن استا نهانحرف می‌گوید، ادیب خوش‌زبانطوطیک پنداشته کین گفت پستگفتنِ طوطی ست کاندر آینه ا‌ستپس ز جنس خویش آموزد سخنبی‌خبر از مکر آن گرگ کهناز پس آیینه می‌آموزدشورنه نآموزد جز از جنس خودشگفت را آموخت ز آن مرد هنرلیک از معنی و سرش بی‌خبراز بشر بگرفت منطق یک به یکاز بشر جز این چه داند طوطیک؟همچنان در آینه جسم ولیخویش را بیند مرید ممتلیاز پس آیینه عقل کل راکی ببیند وقت گفت و ماجرا؟او گمان دارد که می‌گوید بشرو آن دگر سرست و، او زآن بی‌خبرحرف آموزد، ولی سر قدیماو نداند، طوطی است او، نی ندیمهم صفیر مرغ آموزند خلقکین سخن کار دهان افتاد و حلقلیک از معنی مرغان بی‌خبرجز سلیمان قرانی خوش‌نظرحرف درویشان بسی آموختندمنبر و محفل بدآن افروختندیا به جز آن حرفشان روزی نبودیا در آخر رحمت آمد، ره نمودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۴۵ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1445 صاحبدلی دید سگی حامله، در شکم آن سگ بچگان بانگ می‌کردند، درتعجب ماند که حکمت بانگ سگ پاسبانی است، بانگ در اندرون شکم مادر پاسبانی نیست، و نیز بانگ جهت یاری خواستن و شیر خواستن باشد و غیره، و اینجا هیچ از این فایده‌ها نیست. چون به خویش آمد، با حضرت مناجات کرد و ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ اِلَّاالله*. جواب آمد که آن صورت ِحال قومی است از حجاب بیرون نیامده و چشم دل باز ناشده، دعوی بصیرت کنند و مقالات گویند، از آن نه ایشان را قوّتی و یاری رسد، و نه مستمعان را هدایتی و رشدی.آن یکی می‌دید خواب اندر چلهدر رهی ماده سگی بد حاملهناگهان آواز سگ ‌بچگان شنیدسگْ ‌بچه اندر شکم بد ناپدیدبس عجب آمد ورا آن بانگ هاسگ ‌بچه اندر شکم چون زد ندا؟سگ بچه اندر شکم ناله کنانهیچ‌کس دیده ست این اندر جهان؟چون بجست از واقعه، آمد به خویشحیرت او دم به دَم می‌گشت بیشدر چله، کس نی که گردد عقده حلجز که درگاه خدا عز و جلگفت: یا رب زین شکال و گفت و گودر چله وا مانده‌ام از ذکر توپر من بگشای تا پران شومدر حدیقهٔ ذکر و سیبستان شومآمدش آواز هاتف در زمانکآن مثالی دان ز لاف جاهلانکز حجاب و پرده بیرون نآمدهچشم بسته، بیهده گویان شدهبانگ سگ اندر شکم، باشد زیاننه شکارانگیز و نه شب پاسبانگرگ نادیده که منع او بوددزد نادیده که دفع او شوداز حریصی، وز هوای سروریدر نظر کند و به لافیدن جریاز هوای مشتری و گَرم‌داربی بصیرت پا نهاده در فشارماه نادیده نشان ها می‌دهدروستایی را بدان کژ می‌نهداز برای مشتری در وصف ماهصد نشان نادیده گوید بهر جاهمشتری کو سود دارد، خود یکی ستلیک ایشان را در او ریب و شکی ستاز هوای مشتری بی شکوهمشتری را باد دادند این گروهمشتری ماست اللهُ اشتری**از غم هر مشتری هین برتر آکسی که فرموده است: « خداوند می خرد »، مشتری ماست.بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.مشتریی جو که جویان تو استعالم آغاز و پایان تو استهین مکش هر مشتری را تو به دستعشق بازی با دو معشوقه بد استزو نیابی سود و مایه گر خردنبودش خود قیمت عقل و خردنیست او را خود بهای نیم نعلتو برو عرضه کنی یاقوت و لعل؟حرص، کورت کرد و محرومت کنددیو، همچون خویش مرجومت کندهمچنانک اصحاب فیل و قوم لوطکردشان مرجوم چون خود، آن سخوطمشتری را صابران دریافتندچون سوی هر مشتری نشتافتندآنکه گردانید رو زآن مشتریبخت و اقبال و بقا شد زو بریماند حسرت بر حریصان تا ابدهمچو حال اهل ضروان در حسد* قرآن کریم، سوره آل عمران(۴)، آیه (۷)Quran, Sooreh Al-i-Imran(#4), Line #7… وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ. …و نداند تاویل قرآن را مگر خداوند. و راسخان در علم گویند بدان ایمان آوردیم. تمام آن از نزد پروردگارمان است و بدین حقیقت متذکّر نشوند جز خردمندان. ** قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه (۱۱۱)Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ….خداوند، جان و مال مومنان را به بهای بهشت خریده است….

More episodes from Ganj e Hozour Programs