
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه
▨ شاعر: احمدرضا احمدی
▨ با صدای: احمدرضا احمدی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
با اطمینان میفهمیدم چرا رنج، بوسه میشد
گفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم
شب همانقدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد
که من چشمان را کامل کنم
که خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.
کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار میشدم؟
من، وفادار به سرنوشت میلیونها انسان نبودم
که نه من آنها را در خواب دیده بودم
و نه آنها مرا در بیداری.
در دل میگفتم:
لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم
میان قلبها فرق نخواهم نهاد
رسوایی را کفن خواهم کرد
و لبخند را آنقدر ادامه خواهم داد
تا قلبم سرنوشت همهٔ قلبها باشد.
طبل من کجا بود؟
صدای فرتوتِ من بوسه میخواست
بوسه میخواست تا شفا را، از بیماریهای کاملِ بهار بیاورد
و من، حتی در خطرناکترین دروغها، خویش را باور میکردم
حس من متون غمانگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه میخواست
من از میان جمعیت، خودم را بدست میآورم
خودم را انتخاب میکردم
تا شفا یابم.
میخواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلید
و یک گاوآهن را بگیرم
تا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب را
به آنها
تلقین کنم
و در باران مرخص شوم.
اما عقیدهام گمنام بود
آخرین حرفم از تقدیر بیم داشت
و عمرم
-بیاغراق-
کفافِ مرا نمیداد.
در را آهسته بستم
خود را در درگاه کاشتم
توقعات باکرهٔ من شباهتی به سالها و روزها نداشت.
اکنون قدرت و حکمرانیِ من
فقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.
▨
احمدرضا احمدی
از دفتر شعر «وقت خوب مصائب»
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: در طراوت و نابودی حادثه
▨ شاعر: احمدرضا احمدی
▨ با صدای: احمدرضا احمدی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
با اطمینان میفهمیدم چرا رنج، بوسه میشد
گفتگوی جهاتِ شمال و جنوب کافی نبود تا عشق را دشنام دهم
شب همانقدر پهناور بود، که درخت از شدت سرما، از من لباس بخواهد
که من چشمان را کامل کنم
که خواب را، خفته در یک سطرِ باران، ببینم.
کدام خطر جنگ بود که من هر روز سردتر، در یک لبخند تکرار میشدم؟
من، وفادار به سرنوشت میلیونها انسان نبودم
که نه من آنها را در خواب دیده بودم
و نه آنها مرا در بیداری.
در دل میگفتم:
لباس نو که پوشیدم، قفل را که با عطر گشودم
میان قلبها فرق نخواهم نهاد
رسوایی را کفن خواهم کرد
و لبخند را آنقدر ادامه خواهم داد
تا قلبم سرنوشت همهٔ قلبها باشد.
طبل من کجا بود؟
صدای فرتوتِ من بوسه میخواست
بوسه میخواست تا شفا را، از بیماریهای کاملِ بهار بیاورد
و من، حتی در خطرناکترین دروغها، خویش را باور میکردم
حس من متون غمانگیزِ خطرناکی بود که از من، تنها، حرفه میخواست
من از میان جمعیت، خودم را بدست میآورم
خودم را انتخاب میکردم
تا شفا یابم.
میخواستم مؤدبانه گریبانِ یک عطر، یک پروانه، یک کلید
و یک گاوآهن را بگیرم
تا این وظایفِ هولناکِ صبح و شب را
به آنها
تلقین کنم
و در باران مرخص شوم.
اما عقیدهام گمنام بود
آخرین حرفم از تقدیر بیم داشت
و عمرم
-بیاغراق-
کفافِ مرا نمیداد.
در را آهسته بستم
خود را در درگاه کاشتم
توقعات باکرهٔ من شباهتی به سالها و روزها نداشت.
اکنون قدرت و حکمرانیِ من
فقر لبخندی در طراوت و نابودی حادثه است.
▨
احمدرضا احمدی
از دفتر شعر «وقت خوب مصائب»

7,899 Listeners

2,070 Listeners

1,056 Listeners

1,156 Listeners

175 Listeners

433 Listeners

141 Listeners

147 Listeners

2,964 Listeners

650 Listeners

396 Listeners

511 Listeners

133 Listeners

208 Listeners

57 Listeners