
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــ
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن، هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چلهی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابهفشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچهی ایام، دل آدمیان است
دل بر گذر قافلهی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه! تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قَدَر فاصلهی دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم، افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجیست که اندر قدم راهروان است
▨
هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)
این شعر در زندان سروده شده
به تاریخ آذر ماه ۱۳۶۲
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج
▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــ
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن، هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینهی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چلهی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابهفشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچهی ایام، دل آدمیان است
دل بر گذر قافلهی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه! تو فریاد من امروز شنیدی
دردیست درین سینه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یا رب چه قَدَر فاصلهی دست و زبان است
خون میچکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من میکنم، افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجیست که اندر قدم راهروان است
▨
هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)
این شعر در زندان سروده شده
به تاریخ آذر ماه ۱۳۶۲

7,869 Listeners

1,049 Listeners

1,153 Listeners

475 Listeners

173 Listeners

150 Listeners

146 Listeners

2,940 Listeners

58 Listeners

147 Listeners

373 Listeners

496 Listeners

195 Listeners

636 Listeners

115 Listeners