مسافرنامهی شاهرخ مسکوب یک اثر داستانی نیست، اما اثری است که چنان داستانی نوشته شده که خواننده نمیداند دارد خاطرهای را مرور میکند یا داستانی میخواند که راویِ آن با ضمیر «من» شرح حال مسافری را میگوید که در صبحی تاریک به سفری کوتاه میرود، سفری که هر هفته تکرار میشود تا مسافر، راوی این تکرار باشد. «مسافرنامه» در مهاجرت نوشته شده و شرح حال مسافری مهاجر است. اگر ادبیات مهاجرت را آثاری بدانیم که به زندگی در مهاجرت ارجاع میدهند این اثر یکی از اولینها در این مهاجرت بزرگ سی و چندساله و شاید یکی از بهترینهاست. مسکوب در این کتاب کوتاه از سفر میگذرد و به مسافر میپردازد. شاید هم درست همین است تا نگذاریم مسافر در سفری بیسرانجام در مکان و زمانی غریب نفی شود.
«مسافرنامه» کتاب کوچکی است و داستان سادهای دارد: مردی با ساکی سنگین، صبح تاریک از «خانه» بیرون میآید. تاکسی میگیرد. بعد از تاکسی پیاده میشود، سوار اتوبوس میشود و به فرودگاه میرود. با پرواز ایرفرانس به لندن میرود. میرود که ادبیات درس بدهد. به قول خودش مرد باوقار و محترمی است و البته در صورت لزوم «کمی هم خایهمال». بعد هم از بالا به زیر زمین سقوط میکند، یعنی سوار قطار زیرزمینی میشود و میرود به همان هتل همیشگی تا دو روز بماند و باز در مورد «ریشهی فعل و اسم مفعول، مضارع التزامی، ضمیر مفعولی، عرفان، مراحل سیر و سلوک، راههای وصول به حق، فناءفیالله و بقاء بالله!» صحبت کند.
این کل داستان «مسافرنامه» است اما در هر جابهجایی، در برداشتن هر قدمی، با هر تکیه به صندلی، هر چرخش سر، هر نگاه و هر واگویه سفر دیگری هم شکل میگیرد یا شاید هم مسافران دیگری از آینه بیرون میآیند و خودی مینمایانند. درواقع مسافر با هر یادآوری، با هر ثانیه که بر او میگذرد چیز دیگری را به یاد میآورد در گذشته.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.