مساله این است :)
رسیدن به صداقت لحظه با دروغ و ریا ممکن نیست.
همچون نماز عادتی که بدن کارش را درست انجام میدهد، دیالوگها همه درست ادا میشود، بازیگر اما ذهنش در لحظه حاضر نیست.
و گویی روحی ندارد این بدن مرده و متحرک
این هشیاری معمولا
بعد از چندین اجرا
لازم و ضروری است برای هر بازیگری
چون ذهن وقتی تسلط پیدا میکند روی موضوعی
مغز برای بقا، انرژی کمتری برای اجرای آن اختصاص میدهد
و فضا باز میشود که به امور دیگر بپردازد
مثل رانندگی روز اول: که تمام مغز درگیر است.
و رانندگی پس از سالها که همزمان شما هزار کار دیگر هم میکنید و گاه یادتان میرود که رانندگی کردید نیم ساعت گذشته را.
حالا منظور از این حضور داشتن
این نیست که اگر کاراکتر درون قصه عادت کرده به اموری
ما آن امور را عادتی اجرا نکنیم
موضوع بر سر حضور خود بازیگر است.
که در هر آنچه هستِ قصه نشست کند و حاضر و هشیار باشد به فضایی که در آن هست و قصه ای که در آن حضور دارد.