
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: هامون (بخشی از شعر بلند «منظومۀ ایرانی»)
▨ شاعر: محمد مختاری
▨ با صدای: محمد مختاری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
___________________
میانمان صدایی تبخیر شد
و مرگ جار زد
درون خالیاش را بیتحاشی.
گذشت عمر در گذر شن و بیقراری خون
که پاشنه به خاک میکوبد
و خاک، خاک، لایه لایهی هزار ساله
و خاکروبههایی کز شیپوری بزرگ اکنون بر ما
میافشانند.
پناه بوتههای گز
بتلخی آبی از کنارههای عمر میرود
به سرنوشت شوره بر شیار برفگینهی نمک
نک میزنند
کلاغ پیر و کبک کاهل.
رباطهای یاوهی کپک زده
دهان گشودهاند به خمیازه
و در ردای باد تاب میخورد پوسیدگی
و روزنامههای زرد و آبدیده
گاه از پر قبایی بیرون میپرد.
-“زمان شکافته ست و نشت کرده است
غبار و سایههای نخ نما و سرداریهای بیدخورده.
خط غباری بر پوست آهو
و شلههای رنگ و رو رفته
و چهرههای فرسوده در قابهای کهنه
که از کنارشان بیتاب گذشته بودیم
و از درونمان اکنون سر بر میآورند
تا ما را در قابی میخکوب کنند.
-“کی اند و از کجا میآیند؟
که نیمی از من بودهاند
و مادرانم در حلقهی عذاشان گریستهاند.
از آروارهی افق بیرون میآید
صفی از اندامهایی
برهنه
بیسر
بیتاب
صفی دگر
که ابریشم
به زیر کرباس پوشیدهاند.
-“و پوستشان آمختهی پرستو و باران نیست،
وز چنبر عزایم و دندان مار نفس میکشند.”
گشوده میشود طومارها
و بوی نفتالین
مشام باد را میآزارد
کلاهی از کنارهی افق فرو میافتد
و پوزخند خاک موج برمیدارد:
…
-“نگاه میهنم پیرم کرده است
چراغ ماتم است گلایل.
کسی توازن انسان و خاک را میخواهد برهم زند
صدای زنجره میگیرد
و کرم لای خط و گندم و شناسنامه وول میخورد
شمایل کدر مرگ
و هالهای که گرداگردش بستهاند.
نگاه نیم بسته بر دوایر فرا رونده
گلوی آفتاب و شیشهای شکسته
که برق میزند.
و خون روز و رودخانه در غبار و پلکهای خسته
گم میشود
نمک دهان و زخم را فرو میبندد
و گاه گاه خش خش مدادی بر کاغذی
که مهرههای پشت را میلرزاند.
غبار جای گامهای تند
نشسته است.
و گامها که باد را مهار کرده بودند
مساحت کویری حیات را اندازه میگیرند
▨
محمد مختاری
بخشی از شعر بلند “منظومۀ ایرانی”
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: هامون (بخشی از شعر بلند «منظومۀ ایرانی»)
▨ شاعر: محمد مختاری
▨ با صدای: محمد مختاری
▨ پالایش و تنظیم: شهروز کبیری
___________________
میانمان صدایی تبخیر شد
و مرگ جار زد
درون خالیاش را بیتحاشی.
گذشت عمر در گذر شن و بیقراری خون
که پاشنه به خاک میکوبد
و خاک، خاک، لایه لایهی هزار ساله
و خاکروبههایی کز شیپوری بزرگ اکنون بر ما
میافشانند.
پناه بوتههای گز
بتلخی آبی از کنارههای عمر میرود
به سرنوشت شوره بر شیار برفگینهی نمک
نک میزنند
کلاغ پیر و کبک کاهل.
رباطهای یاوهی کپک زده
دهان گشودهاند به خمیازه
و در ردای باد تاب میخورد پوسیدگی
و روزنامههای زرد و آبدیده
گاه از پر قبایی بیرون میپرد.
-“زمان شکافته ست و نشت کرده است
غبار و سایههای نخ نما و سرداریهای بیدخورده.
خط غباری بر پوست آهو
و شلههای رنگ و رو رفته
و چهرههای فرسوده در قابهای کهنه
که از کنارشان بیتاب گذشته بودیم
و از درونمان اکنون سر بر میآورند
تا ما را در قابی میخکوب کنند.
-“کی اند و از کجا میآیند؟
که نیمی از من بودهاند
و مادرانم در حلقهی عذاشان گریستهاند.
از آروارهی افق بیرون میآید
صفی از اندامهایی
برهنه
بیسر
بیتاب
صفی دگر
که ابریشم
به زیر کرباس پوشیدهاند.
-“و پوستشان آمختهی پرستو و باران نیست،
وز چنبر عزایم و دندان مار نفس میکشند.”
گشوده میشود طومارها
و بوی نفتالین
مشام باد را میآزارد
کلاهی از کنارهی افق فرو میافتد
و پوزخند خاک موج برمیدارد:
…
-“نگاه میهنم پیرم کرده است
چراغ ماتم است گلایل.
کسی توازن انسان و خاک را میخواهد برهم زند
صدای زنجره میگیرد
و کرم لای خط و گندم و شناسنامه وول میخورد
شمایل کدر مرگ
و هالهای که گرداگردش بستهاند.
نگاه نیم بسته بر دوایر فرا رونده
گلوی آفتاب و شیشهای شکسته
که برق میزند.
و خون روز و رودخانه در غبار و پلکهای خسته
گم میشود
نمک دهان و زخم را فرو میبندد
و گاه گاه خش خش مدادی بر کاغذی
که مهرههای پشت را میلرزاند.
غبار جای گامهای تند
نشسته است.
و گامها که باد را مهار کرده بودند
مساحت کویری حیات را اندازه میگیرند
▨
محمد مختاری
بخشی از شعر بلند “منظومۀ ایرانی”

7,912 Listeners

2,067 Listeners

1,065 Listeners

1,158 Listeners

184 Listeners

429 Listeners

142 Listeners

146 Listeners

2,958 Listeners

646 Listeners

388 Listeners

509 Listeners

134 Listeners

207 Listeners

66 Listeners