بسم الله الرحمن الرحیم / پس از توضیحات مولانا درباره ادب و شرح دیدار پادشاه و حکیم... او توضیح می دهد که پادشاه مهمان خود را بر بالین بیمار برده و حکیم به بررسی حال کنیز می پردازد... ماجرا به گونه ای ادامه می یابد که یاد شمس تبریزی معشوق دیرینه مولانا در خاطر او زنده می شود
قصهٔ رنجور و رنجوری بخواند
بعد از آن در پیش رنجورش نشاند
رنگ و رو نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید
گفت هر دارو که ایشان کردهاند
آن عمارت نیست ویران کردهاند
دید رنج و کشف شد بروی نهفت
لیک پنهان کرد وبا سلطان نگفت
رنجش از صفرا و از سودا نبود
بوی هر هیزم پدید آید ز دود
تن خوش است و او گرفتار دلست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
گر دلیلت باید از وی رو متاب
از وی ار سایه نشانی میدهد
شمس هر دم نور جانی میدهد
سایه خواب آرد ترا همچون سمر
خود غریبی در جهان چون شمس نیست
شمس جان باقیست او را امس نیست
شمس در خارج اگر چه هست فرد
میتوان هم مثل او تصویر کرد
شمس جان کو خارج آمد از اثیر
نبودش در ذهن و در خارج نظیر
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر در کشید
شرح رمزی گفتن از انعام او