بسم الله الرحمن الرحیم / آغاز داستان سرایی مولانا با این حکایت است و در این حکایت پادشاه بر کنیزی عاشق شده و در آن هنگام کنیز بیمار می شود ، طبیبان مغرور سودای درمان کنیز را دارند که چون انشاء الله نمی گویند خدا آن ها را مجازات می کند و رابطه ی علیت میان چیز ها گسسته می شود ، به این بهانه در بخش دوم این اپیزود توضیح مختصری درباره این نظریه ی غزالی-هیوم در باب علیت آمده است
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقد حال ماست آن
بود شاهی در زمانی پیش از این
ملک دنیا بودش و هم ملک دین
یک کنیزک دید شه بر شاهراه
مرغ جانش در قفس چون میطپید
داد مال و آن کنیزک را خرید
چون خرید او را و برخوردار شد
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان گرگ خر را در ربود
کوزه بودش آب مینامد به دست
آب را چون یافت خود کوزه شکست
شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو در دست شماست
جان من سهلست جان جانم اوست
دردمند و خستهام درمانم اوست
هر که درمان کرد مر جان مرا
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
نه همین گفتن که عارض حالتیست
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت
هرچه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا
آن کنیزک از مرض چون موی شد
چشم شه از اشک خون چون جوی شد
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت