
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: او را صدا بزن
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
جَیب سحر شکافته ز آوای خود خروس
می خواند.
بر تیزپایدلکش آوای خود سوار
سوی نقاط دور
می راند.
بر سوی درّهها که در آغوش کوهها
خواب و خیال روشن صبحند.
بر سوی هر خراب و هر آباد
هر دشت و هر دمن
او را صدا بزن!
بسیار شد به خواب
این خفتهی فلج.
در انتظار یک
روز خوش فرج.
پیوندهای او
گشتند سرد
از بس که خواب کرد
از بس که خواب کرد
بیم است کاو نخیزد از رخوت بدن
او را صدا بزن!
کوچید کاروان که به ده بود. مدتی است
در چادر سفید عروس ایستاده است
با چه طراوتی
زیر «شماله» می گذرد ده. جدار راه
چیده شده است با
تنهایی از زنان
تنهای مردها
تنهای برهنه
تنهای ژندهپوش
آورده شادی همگان را به کار جوش.
و یک کمر بزرگ شدهست آشیانه تا
قاپد هر آن صدای گریزنده از دهن
او را صدا بزن!
آ وقت کاو رسید
چار اسبه از رهش،
در قلعه کس ندید
زین رو به گوشهای
رفت و بیارمید.
پای آبله ز راه و تنش کوفته شده
گویی خیال زندگیاش از ره دماغ
با ناامیدیای نهبهجا روفته شده،
اما کنون که خسته تن از جنگ تن به تن
او را صدا بزن!
گرگی کشید کلّه و از کوه شد به زیر
مطرود دلپلید
بر تخته بست امید
(هر شکل نابهجای نهان
در گوشههای معرکه میماند)
تا دید کاو خروس
میخواند؛
و آوای او چو ضربت بر قطعهی چدن
او را صدا بزن!
▨
نیما یوشیج
دی ماه ۱۳۲۵
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: او را صدا بزن
▨ شاعر: نیما یوشیج
▨ با صدای: احمد کیایی
▨ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــــــ
جَیب سحر شکافته ز آوای خود خروس
می خواند.
بر تیزپایدلکش آوای خود سوار
سوی نقاط دور
می راند.
بر سوی درّهها که در آغوش کوهها
خواب و خیال روشن صبحند.
بر سوی هر خراب و هر آباد
هر دشت و هر دمن
او را صدا بزن!
بسیار شد به خواب
این خفتهی فلج.
در انتظار یک
روز خوش فرج.
پیوندهای او
گشتند سرد
از بس که خواب کرد
از بس که خواب کرد
بیم است کاو نخیزد از رخوت بدن
او را صدا بزن!
کوچید کاروان که به ده بود. مدتی است
در چادر سفید عروس ایستاده است
با چه طراوتی
زیر «شماله» می گذرد ده. جدار راه
چیده شده است با
تنهایی از زنان
تنهای مردها
تنهای برهنه
تنهای ژندهپوش
آورده شادی همگان را به کار جوش.
و یک کمر بزرگ شدهست آشیانه تا
قاپد هر آن صدای گریزنده از دهن
او را صدا بزن!
آ وقت کاو رسید
چار اسبه از رهش،
در قلعه کس ندید
زین رو به گوشهای
رفت و بیارمید.
پای آبله ز راه و تنش کوفته شده
گویی خیال زندگیاش از ره دماغ
با ناامیدیای نهبهجا روفته شده،
اما کنون که خسته تن از جنگ تن به تن
او را صدا بزن!
گرگی کشید کلّه و از کوه شد به زیر
مطرود دلپلید
بر تخته بست امید
(هر شکل نابهجای نهان
در گوشههای معرکه میماند)
تا دید کاو خروس
میخواند؛
و آوای او چو ضربت بر قطعهی چدن
او را صدا بزن!
▨
نیما یوشیج
دی ماه ۱۳۲۵

7,870 Listeners

1,048 Listeners

1,152 Listeners

476 Listeners

173 Listeners

154 Listeners

146 Listeners

2,940 Listeners

58 Listeners

146 Listeners

374 Listeners

496 Listeners

195 Listeners

642 Listeners

114 Listeners