
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر:تمرکز ِ نشئه (چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
▨ شاعر: رضا براهنی
▨ با صدای: شاعر
♬ پالایش و تظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
بپروازان همه را
من آمدهام
آمادهام
از آسمان کاغذ خالی میبارد
آغشته کردی آغشته مرا به خون خود
بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغهای جهان نیستند
و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچگاه سیر نشوم
میآمدهای انگار با غنچهها از گوشهایت
هر چه با چشمهایم تو را بخورم سیر نمیشوم
سیاوش کسرای
چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
بپروازان همه را
من آمدهام
آمادهام
از آسمان کاغذ خالی میبارد
آغشته کردی آغشته مرا به خون خود
بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغهای جهان نیستند
و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچگاه سیر نشوم
میآمدهای انگار با غنچهها از گوشهایت
هر چه با چشمهایم تو را بخورم سیر نمیشوم
سیاوش کسرای
بسیرانم
بگو بپرانَندَم و دور تو چرخانَندم
و دامنهایت را بتکان بریزانم
من میوه هایم را که پیش مرگ تو باشم
که بوی گردن آهو را بپیچانم به جانم
که پیشِ پیش مرگ تو باشم
«ب»ی شکسته با «الفِ» قد تو میرقصد
حالا همه کلمه آن تو میان من بالای ما
چقدر و چند از این چیزها بغلت داری چقدر و چند
به خودت او گفتی مرا به او در خیالش بِغلتان که خوابش با خوابم آید
حرامیان رؤیاهایم را بیدار کن
که دروازههای زمان باز شده، زن و زمان و زبان همسفر
و شهر را خبر نکن که جنونش بر سطح رنگ میساید
جنون من نگرانیست
مرا به روی انگشتت بچرخان
بچرخانم
بچرخانَنمان که هر دو بیماریم
به کجا که برگردی کجا آن کجاست کجا هم نیست
در نهاد زن و شادی او اوییدن
به گردن خود ببوسانم از کجاهایم به ساحل آمدهام
حتی هنوز هم غرق طراوت نامت
یارم نباش، خودت باشم، خودم باش، خود پیش مرگ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانت به ماه گره خوردهاند
که ناخنت هلال ماه شده چیزی نیست
هلال و ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سوی خود بتابان بچین
رسیده و نرسیده بچین
و پنجره را باز کن
جهان به سوی جهان است ببیندت حالا بچینم
برو به هوا
به هوای این که من از پشت پا نگرانت شوم
و آمدی که بیایی بیا
و چنگوار منحنیام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدَم به من
بِدَم پهلوهایت را و شانههایت را
بتوفانم و برنگردانم و هیچم کن هیچکس نداندمان
و شهر را خبر نکن
که این که میگویم جنون نداند
و یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
و بگو دیوارها را به زیر پاهایت دراز کنند
خود را به سوی آسمان مثل همیشهها بِدِرازان
کسی نداندمان
من آمادهام!
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر:تمرکز ِ نشئه (چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
▨ شاعر: رضا براهنی
▨ با صدای: شاعر
♬ پالایش و تظیم: شهروز
ــــــــــــــــــــــــ
چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
بپروازان همه را
من آمدهام
آمادهام
از آسمان کاغذ خالی میبارد
آغشته کردی آغشته مرا به خون خود
بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغهای جهان نیستند
و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچگاه سیر نشوم
میآمدهای انگار با غنچهها از گوشهایت
هر چه با چشمهایم تو را بخورم سیر نمیشوم
سیاوش کسرای
چقدر و چند از این پرندهها بغلت داری
بپروازان همه را
من آمدهام
آمادهام
از آسمان کاغذ خالی میبارد
آغشته کردی آغشته مرا به خون خود
بپروازان حالا
کاشکاش آمد کلاغهای جهان نیستند
و آسمان میباراند روح تو را بر روی من
چقدر و چند ببینم و هیچگاه سیر نشوم
میآمدهای انگار با غنچهها از گوشهایت
هر چه با چشمهایم تو را بخورم سیر نمیشوم
سیاوش کسرای
بسیرانم
بگو بپرانَندَم و دور تو چرخانَندم
و دامنهایت را بتکان بریزانم
من میوه هایم را که پیش مرگ تو باشم
که بوی گردن آهو را بپیچانم به جانم
که پیشِ پیش مرگ تو باشم
«ب»ی شکسته با «الفِ» قد تو میرقصد
حالا همه کلمه آن تو میان من بالای ما
چقدر و چند از این چیزها بغلت داری چقدر و چند
به خودت او گفتی مرا به او در خیالش بِغلتان که خوابش با خوابم آید
حرامیان رؤیاهایم را بیدار کن
که دروازههای زمان باز شده، زن و زمان و زبان همسفر
و شهر را خبر نکن که جنونش بر سطح رنگ میساید
جنون من نگرانیست
مرا به روی انگشتت بچرخان
بچرخانم
بچرخانَنمان که هر دو بیماریم
به کجا که برگردی کجا آن کجاست کجا هم نیست
در نهاد زن و شادی او اوییدن
به گردن خود ببوسانم از کجاهایم به ساحل آمدهام
حتی هنوز هم غرق طراوت نامت
یارم نباش، خودت باشم، خودم باش، خود پیش مرگ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانت به ماه گره خوردهاند
که ناخنت هلال ماه شده چیزی نیست
هلال و ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سوی خود بتابان بچین
رسیده و نرسیده بچین
و پنجره را باز کن
جهان به سوی جهان است ببیندت حالا بچینم
برو به هوا
به هوای این که من از پشت پا نگرانت شوم
و آمدی که بیایی بیا
و چنگوار منحنیام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدَم به من
بِدَم پهلوهایت را و شانههایت را
بتوفانم و برنگردانم و هیچم کن هیچکس نداندمان
و شهر را خبر نکن
که این که میگویم جنون نداند
و یادگارم کن به دیوارهای هیچ و بنویسانم
و بگو دیوارها را به زیر پاهایت دراز کنند
خود را به سوی آسمان مثل همیشهها بِدِرازان
کسی نداندمان
من آمادهام!

7,912 Listeners

2,067 Listeners

1,065 Listeners

1,158 Listeners

184 Listeners

429 Listeners

142 Listeners

146 Listeners

2,958 Listeners

646 Listeners

388 Listeners

509 Listeners

134 Listeners

207 Listeners

66 Listeners