به تازگی در فرانسه کتابی درباره "کارلو زینلی" هنرمند فقید ایتالیایی منتشر شده که میتوان آن را نخستین اثر جامعه درباره آثار این نقاش و همچنین نخستین مجموعهای دانست که به بررسی تطبیقی تجربههای زندگی او با آثارش میپردازد.
کارلو زینلی - معروف به کارلو - در سال 1916 در سان جیووانی لوپاتوتو ، ایتالیا متولد شد.
او کار خود را مدتها از طریق نقاشیهای دیواری یا نقاشی روی زمین ادامه داد تا در سال 1957 که کارلو پس از گذراندن یک دوره بیماری اسکیزوفرنی و
در جوانی به دلیل بیماری اسکیزوفرنی مدتها در یک بیمارستان روانی بستری بود و در آنها نقاشیهای دیواری یا نقاشی روی زمین انجام میداد. تا سال 1957 که بار دیگر به سراغ نقاشی با مداد یا گواش رفت.
اما در تقریبا همه نقاشیهای کارلو اثر بیماری او هم مشهود است.
در نقاشیهای او دو جهان اسکیزوفرنیک او با یکدیگر ملاقات می کنند ،از یکدیگر تاثیر میپذیرند و بعد فروکش می کنند. در آثار او میتوان به خوبی روند حرکت و جابجایی کم و بیش عجیب و غریب مردان ، زنان وحیوانات را تماشا کرد.
این موجودات از مقابل ما عبور می کنند ، اما در واقع سایه هایی بدون صورت ، اجسادی مثله شده ، سوراخ شده ، مصلوب شده ، و دفن شده هستند.
کارلو زینلی بخت این را داشت که نمایشگاهی از آثارش برپا شود و او را به عنوان هنرمند در زمان حیاتش بشناسند.
از کارلو حودود 2000 اثر به جا مانده که بسیاری از آنها در مجموعههای خصوصی و همچنین در موزههای آمریکا و اروپا موجود است.
نمایشگاه چشم و شب در موزه فرهنگهای اسلامی پاریس
این روزها در پاریس و در موسسه فرهنگهای اسلام نمایشگاه "چشم و شب" برگزار شده که با نمایش برخی آثار هنرمندان معاصر نگاهی دارد به موضوع "شب" و همچنین "چشم" در فرهنگهای اسلامی مختلف
برگزارکنندگان این نمایشگاه میگویند از آنجا که میان فرهنگ اسلامی و شب، ارتباطات ویژهای وجود دارد، از علم ستاره شناسی تا تجربیات عرفاتی، از شب زندهداری تا رویابینی، از متون مقدس تا آیینها، از کلمات تا جادو، به طور کلی دنیای شبانه در فرهنگ اسلامی با یک دنیای تخیلی همراه است.
شب در این فرهنگ یک تجربه ناب و ویژه است. همچنان که در قرآن، کتاب مقدس مسلمان، پیامبر آنها طی یک سفر شبانه به نام معراج پیام الهی را دریافت میکند.
آثار ارائه شده در این نمایشگاه تماشاگران را دعوت میکنند به اندیشیدن در تاریکی.
مثلا بخش اول این نمایشگاه با عنوان "تجربه شب تاریک" از شب به عنوان منبع دانش و مکاشفه نگریسته است.
همچنان که نخستین اثر ارائه شده در این نمایشگاه، تابلویی با موضوع معراج است.
تجربه کار همزمان با یک نویسنده و یک بازیگر مشهور در فیلم "تالوسو"
چرا "گیوم نیکلو" فیلمساز فرانسوی در تازهترین فیلم خود " جرارد دیپاردیو" بازیگر شناخته شده و "میشل ولبک" نویسنده شهیر معاصر را کنار هم گذاشته است؟
چون آنها را از خیلی پیش میشناسد؟ چون با هریک از ایندو پیش از این همکاری داشته و بعدها به دوست آنها بدل شده است؟
فیلم یک روز در "تالاسو" ماجرای آشنایی و ملاقات این دو شخصیت است، آنهم وقتی هرکدام در نقش واقعی خود حضور دارند. دیپاردیو در این فیلم، همان بازیگر معروف است و میشل ولبک هم نویسنده فرانسوی معاصر با بیشترین تعداد خواننده.
گیوم نیکلو ، کارگردان " تالاسو" درباره اینکه چطور توانسته اعتماد ایندو را برای حضور در این فیلم در کنار یکدیگر جلب کند، میگوید: " برای همه اینها یک ریشه و ابتدایی بوده است. چون واقعا مرحله اعتمادسازی باید سپری میشد. مثلا در مورد میشل ولبک این مرحله با ساخت فیلم ماجرای گرجی در سال 2012 و اینکه من به او نقش اول را پیشنهاد دادم، صورت گرفت."
و خوب چرا به میشل ولبک نقش اول را پیشنهاد داده؟ چون نویسنده معروفی بود؟
او میگوید: "ما چند سال قبل از آن هرکدام در انتشارات فلاماریون، رمانی چاپ کرده بودیم. او ذرات بنیادی را نوشته بود و من جک مغول را. جلسه امضای کتاب ما هر دو همزمان بود. کار من طی کمتر از پانزده دقیقه پایان یافت و برای او ساعتها طول کشید. من او را تماشا میکردم و همزمان شخصیتی را دیدم کاملا متفاوت. یک کیمیاگر عجیب میان آن چه در ظاهر هست، صدایش و شیوه حرکتش. چنین چیزی گاهی رخ میدهد و ما با ظرافت خاصی که در شخصیت و رفتار یک فرد وجود دارد مواجه می شویم. و بعد فیلم "امکان یک جزیره" را دیدم که میشل ولبک آن را براساس رمانی که خود نوشته، ساخته است. برای من چیزی که همیشه اهمیت داشته، شخصیتهاست نه بازیگران. و همین کار را کلید زد."
گیوم نیکلو در سال 2014 نیز فیلم " ربایش میشل ولبک" را ساخت که باز همین نویسنده قهرمان آن است و در آن این نویسنده حضور دارد
این کارگردان درباره تجربه این همکاری هم می گوید: "این ایده که میشل ولبک در نقش واقعی خودش در یک فیلم تخیلی ظاهر شود، خیلی زود شکل گرفت. به او بهانه این را میداد که پرسوناژی باشد که در هرحال خود اوست و به همین دلیل واکنشهای طبیعی خودش را داشته باشد. برای من هم راهی بود تا یکبار دیگر ببینم مستند را با چند پیشنهاد سرگرم کننده که جنبههای دیگری از میشل ولبک را نشان دهد که دیگران کمتر آن را میشناسند."
گیوم نیکلو اطلاعات جالب دیگری هم درباره ساخت این فیلم میدهد که شنیدنش برای شما هم شاید جالب باشد.
فیلم "تالاسو" با همان صحنهای آغاز میشود که " ربایش میشل ولبک" پایان مییابد.
کارگردان گفته که پیش از نوشتن سناریوی ربایش، فقط و فقط یک سوال از میشل پرسیدم: چه کاری هست که دوست داری انجام بدهی اما جراتش را نداشتهای؟
او گفت: " راندن با سرعت 300 کیلومتر بر ساعت"
من گفتم: قبول است.
این آخرین پلان فیلم بود.
میشل از یک سال قبل از آن پشت فرمان ننشسته بود. خودرویی که زیر پای ما بود، برلین بود. تندروترین خودرو در دنیا.
قبل از فیلمبرداری این صحنه، میشل وصیتنامه خودش را نوشت. چون میدانست که اگر تصادف کنیم، ممکن است اتومبیلمان آتش بگیرد. تکنسین صدا هم همراه ما در ماشین بود. البته توی صندوق عقب.
من صندلی عقب نشسته بودم به همراه فیلمبردار و " لوک شوارتز" بازیگر دیگر فیلم به همراه میشل جلو نشسته بودند.
سرعت ما به 280 کیلومتر رسیده بود. بیش از آن نرفتیم چون میشل نگران بود کنترل فرمان را از دست بدهد.