
Sign up to save your podcasts
Or


▨ نام شعر: باور
▨ شاعر: سیاوش کسرایی
▨ با صدای: سیاوش کسرایی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه! نه! من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه این همه رویای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کوره راهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنارِ دریچهها
چشمانتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد؟
نفرین بر این دروغ! دروغ هراسناک!
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهی لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحهی زمان
جاوید میشود
این ذرهذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچکسی را گزیر نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.
▨
سیاوش کسرایی
By Schahrouz4.9
1717 ratings
▨ نام شعر: باور
▨ شاعر: سیاوش کسرایی
▨ با صدای: سیاوش کسرایی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
ـــــــــــــ
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه! نه! من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه این همه رویای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کوره راهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنارِ دریچهها
چشمانتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد؟
نفرین بر این دروغ! دروغ هراسناک!
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهی لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحهی زمان
جاوید میشود
این ذرهذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچکسی را گزیر نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است.
▨
سیاوش کسرایی

7,862 Listeners

1,055 Listeners

1,155 Listeners

474 Listeners

173 Listeners

151 Listeners

146 Listeners

2,943 Listeners

59 Listeners

147 Listeners

374 Listeners

496 Listeners

195 Listeners

641 Listeners

113 Listeners