برنامه شماره ۵۳۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتمامی اشعار این برنامه، PDFمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۴۸من آن نیم که بگویم حدیث نعمت اوکه مست و بیخودم از چاشنئ مِحنت اواگر چو چنگ بزارم از او، شکایت نیستکه همچو چنگم من بر کنار رحمت اوز من نباشد اگر پردهای بگردانمکه هر رگم متعلّق بود به ضربت اواگر چه قند ندارم چو نی نوا دارماز آنک بر لب فضلش چشم ز شربت اوکنون که نوبت خشمست لطف از این دستستچگونه باشد چون دررسم به نوبت او!اگر بدزدم من ز آفتاب، ننگی نیستچه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او؟!وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب، کمالگذر ز طینت خود چون کنم به طینت او؟!نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند؟!همیکشند نهان نور از بَصیرت او؟!ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کنکه شُحّ نفس قرینست با جِبِلَّت اواز او مدزد بجز گوهر زمانه بهااگر تو واقفی از لطف و از سریرت اوکه نیست قهر، خدا را بجز ز دزد خسیسکه سوی کاله فانی بود عزیمت اودریغ شرح نگشت و ز شرح میترسمکه تیغ شرع برهنهست در شریعت اوگمان برد که مگر جرم او طمع بودهستنه، بلک خس طمعی بود آن جریمت اومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۳۷همچو آن حُجرهٔ زلیخا پر صُوَرتا کند یوسف بناکامش نَظَرچونک یوسف سوی او میننگریدخانه را پر نقش خود کرد آن مَکیدتا به هر سو کِه نْگَرد آن خوشعِذارروی او را بیند او بیاختیارمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۲۱آن زلیخا از سِپَنْدان تا به عودنام جمله چیز یوسف کرده بودنام او در نامها مکتوم کردمحرمان را سِرِّ آن معلوم کردمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۰بهر دیدهروشنان یزدان فردشش جهت را مَظْهَر آیات کردتا بهر حیوان و نامی کِه نْگَرَنداز ریاض حُسن ربانی چَرندمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۵۶۴گر فِراق بنده از بَدبندگی استچون تو با بد، بد کنی، پس فرق چیست؟ای بدی که تو کنی در خشم و جنگبا طربتر از سَماع و بانگ چنگای جفای تو ز دولت خوبترو انتقام تو ز جان محبوبترنار تو اینست، نورت چون بُود؟ماتم این، تا خود که سورت چون بُود؟از حلاوتها که دارد جور تووز لطافت کس نیابد غور تونالم و ترسم که او باور کندوز کرم آن جور را کمتر کندعاشقم بر قهر و بر لطفش بجدبُوالْعَجَب من عاشق این هر دو ضدوالله ار زین خار در بستان شومهمچو بلبل زین سبب نالان شوماین عجب بلبل که بگشاید دهانتا خورد او خار را با گُلْستاناین چه بلبل؟ این نهنگ آتشیستجمله ناخوشها ز عشق او را خوشیستعاشق کُلست و خود کُلست اوعاشق خویشست و عشقِ خویشجومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹۶اشک دیدهست از فِراق تو دوانآه آه است از میان جان روانطفل با دایه نه استیزد، ولیکگِریَد او گر چه نه بد داند نه نیکما چو چنگیم و تو زخمه میزنیزاری از ما نه، تو زاری میکنیما چو ناییم و نوا در ما ز توستما چو کوهیم و صدا در ما ز توستما چو شطرنجیم اندر برد و ماتبرد و مات ما ز توست ای خوش صفاتما که باشیم، ای تو ما را جان جانتا که ما باشیم با تو درمیان؟ما عدم هاییم و هستی های ماتو وجود مُطلقی، فانینُماما همه شیران ولی شیر عَلَمحملهشان از باد باشد دمبدمحملهشان پیداست و ناپیداست بادآنک ناپیداست، هرگز گم مبادباد ما و بود ما از داد توستهستی ما جمله از ایجاد توستلَذَّت هستی نمودی نیست راعاشق خود کرده بودی نیست رالَذَّت انعام خود را وامگیرنُقل و باده و جام خود را وامگیرور بگیری، کیْت جُست و جو کند؟نقش با نقاش چون نیرو کند؟مَنْگر اندر ما، مَکُن در ما نظراندر ِاکْرام و سَخای خود نِگرما نبودیم و تقاضامان نبودلطف تو ناگفتهٔ ما میشنودنقش باشد پیش نقاش و قلمعاجز و بسته چو کودک در شکمپیش قدرت خلق جمله بارگهعاجزان چون پیش سوزن کارگهگاه نقشش دیو و گه آدم کندگاه نقشش شادی و گه غم کنددست نه تا دست جُنباند به دفعنطق نه، تا دم زند در ضَرّ و نَفعتو ز قرآن بازخوان تفسیر بَیتگفت ایزد: (ما رَمَیْتَ ِاذْ رَمَیْت)گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماستما کمان و تیراندازش خداستقرآن کریم - سوره (۶۴)التغابن، آیه ۱۶فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ ۗ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَترجمه فارسیپس تا مىتوانيد از خدا پروا بگیرید و بشنويد و اطاعت کنید، و انفاق كنيدکه برای شما بهتر است. و كسانى كه از بخل نفس خويش مصون اند، آنان اند رستگاران.ترجمه انگلیسیSo fear Allah as much as ye can; listen and obey and spend in charity for the benefit of your own soul and those saved from the covetousness of their own souls,- they are the ones that achieve prosperity.مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۹۰شرح این را گفتمی من از مِریلیک ترسم تا نَلَغزد خاطرینکتهها چون تیغ پولادست تیزگر نداری تو سِپَر، واپَس گُریزپیش این الماس بی ِاسْپَر میاکز بریدن تیغ را نبود حیازین سبب من تیغ کردم در غِلافتا که کژخوانی نخواند برخلاف