
Sign up to save your podcasts
Or


کنون ای خردمند روشنروان
بجز نام یزدان مگردان زبان
که اویست بر نیک و بد رهنمای
وزویست گردون گردان بجای
همی بگذرد بر تو ایام تو
سرایی جزین باشد آرام تو
چو باشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان
ازان پس خبر شد بخاقان چین
که شد کشته کاموس بر دشت کین
کشانی و شگنی و گردان بلخ
ز کاموسشان تیره شد روز و تلخ
همه یک بدیگر نهادند روی
که این پرهنر مرد پرخاشجوی
چه مردست و این مرد را نام چیست
هم آورد او در جهان مرد کیست
چنین گفت هومان به پیران شیر
که امروز شد جانم از رزم سیر
دلیران ما چون فرازند چنگ
که شد کشته کاموس جنگی بجنگ
بگیتی چنو نامداری نبود
وزو پیلتن تر سواری نبود
چو کاموس گو را بخم کمند
به آوردگه بر توان کرد بند
سزد گر سر پیل را روز کین
بگیرد برآرد زند بر زمین
سپه سربسر پیش خاقان شدند
ز کاموس با درد و گریان شدند
که آغاز و فرجام این رزمگاه
شنیدی و دیدی بنزد سپاه
کنون چارهٔ کار ما بازجوی
بتنها تن خویش و کس را مگوی
بلشکر نگه کن ز کارآگهان
کسی کو سخن باز جوید نهان
ببیند که این شیر دل مرد کیست
وزین لشکر او را هم آورد کیست
از آن پس همه تن بکشتن دهیم
به آوردگه بر سر و تن نهیم
بپیران چنین گفت خاقان چین
که خود درد ازینست و تیمار ازین
که تا کیست زان لشکر پرگزند
کجا پیل گیرد بخم کمند
ابا آنک از مرگ خود چاره نیست
ره خواهش و پرسش و یاره نیست
ز مادر همه مرگ را زادهایم
بناکام گردن بدو دادهایم
کس از گردش آسمان نگذرد
وگر بر زمین پیل را بشکرد
 By parsiadab شاهنامه خوانی
By parsiadab شاهنامه خوانی5
22 ratings
کنون ای خردمند روشنروان
بجز نام یزدان مگردان زبان
که اویست بر نیک و بد رهنمای
وزویست گردون گردان بجای
همی بگذرد بر تو ایام تو
سرایی جزین باشد آرام تو
چو باشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان
ازان پس خبر شد بخاقان چین
که شد کشته کاموس بر دشت کین
کشانی و شگنی و گردان بلخ
ز کاموسشان تیره شد روز و تلخ
همه یک بدیگر نهادند روی
که این پرهنر مرد پرخاشجوی
چه مردست و این مرد را نام چیست
هم آورد او در جهان مرد کیست
چنین گفت هومان به پیران شیر
که امروز شد جانم از رزم سیر
دلیران ما چون فرازند چنگ
که شد کشته کاموس جنگی بجنگ
بگیتی چنو نامداری نبود
وزو پیلتن تر سواری نبود
چو کاموس گو را بخم کمند
به آوردگه بر توان کرد بند
سزد گر سر پیل را روز کین
بگیرد برآرد زند بر زمین
سپه سربسر پیش خاقان شدند
ز کاموس با درد و گریان شدند
که آغاز و فرجام این رزمگاه
شنیدی و دیدی بنزد سپاه
کنون چارهٔ کار ما بازجوی
بتنها تن خویش و کس را مگوی
بلشکر نگه کن ز کارآگهان
کسی کو سخن باز جوید نهان
ببیند که این شیر دل مرد کیست
وزین لشکر او را هم آورد کیست
از آن پس همه تن بکشتن دهیم
به آوردگه بر سر و تن نهیم
بپیران چنین گفت خاقان چین
که خود درد ازینست و تیمار ازین
که تا کیست زان لشکر پرگزند
کجا پیل گیرد بخم کمند
ابا آنک از مرگ خود چاره نیست
ره خواهش و پرسش و یاره نیست
ز مادر همه مرگ را زادهایم
بناکام گردن بدو دادهایم
کس از گردش آسمان نگذرد
وگر بر زمین پیل را بشکرد

481 Listeners

10,080 Listeners

7,883 Listeners

2,511 Listeners

1,688 Listeners

1,153 Listeners

256 Listeners

154 Listeners

135 Listeners

2,944 Listeners

7 Listeners

57 Listeners

373 Listeners

194 Listeners

241 Listeners