Ganj e Hozour Programs

Ganje Hozour audio Program #931

09.01.2022 - By Parviz ShahbaziPlay

Download our free app to listen on your phone

Download on the App StoreGet it on Google Play

برنامه شماره ۹۳۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۴۰۱ تاریخ اجرا: ۳۰ اوت ۲۰۲۲ -  ۹ شهریوربرای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۱ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دستیابی به فایل صوتی برنامه ۹۳۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.PDF متن نوشته شده برنامه با فرمتتمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریفلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۱ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsزین دودناک(۱) خانه گشادند روزنیشد دود و، اندر آمد خورشیدِ روشنیآن خانه چیست؟ سینه، و آن دود چیست؟ فکرز اندیشه گشت عیشِ تو اشکسته گردنیبیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیالیا رب، فرست خفتهٔ ما را دهل‌زنیخفته هزار غم خورَد از بهرِ هیچ چیزدر خواب، گرگ بیند، یا خوفِ ره‌زنیدر خواب، جان ببیند صد تیغ و صد سنانبیدار شد، نبیند زان جمله سوزنیگویند مردگان که چه غمهایِ بیهدهخوردیم و عمر رفت به وسواسِ هر فنیبهرِ یکی خیال گرفته عروسی‌ایبهرِ یکی خیال بپوشیده جوشنی(۲)آن سور(۳) و تعزیت(۴) همه بادست این نَفَسنی رقص ماند از آن و نه زین نیز شیونیناخن همی‌زنند و، رخ خود همی‌درندشد خواب و نیست بر رُخشان زخمِ ناخنیکو آنکه بود با ما چون شیر و انگبین؟کو آنکه بود با ما چون آب و روغنی؟اکنون حقایق آمد و خوابِ خیال رفتآرام و مأمنی است، نه ما مانَد و نی منینی پیر و نی جوان، نه اسیرست و نی عوان(۵)نی نرم و سخت ماند، نه موم و نه آهنییک رنگیَ‌ست و یک صفتی و یگانگیجانی‌ست برپریده و وارسته از تنیاین یک نه آن یکی‌ست، که هرکس بدانَدَشترجیع کن که در دل و خاطر نشانَدَش(۱) دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین(۲) جوشن: لباسِ رزم(۳) سور: جشن، مهمانی(۴) تعزیت: عزاداری، سوگواری(۵) عوان: مأمور دیوان، مأمور اخذ مالیات----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsزین دودناک خانه گشادند روزنیشد دود و، اندر آمد خورشیدِ روشنیآن خانه چیست؟ سینه، و آن دود چیست؟ فکرز اندیشه گشت عیشِ تو اشکسته گردنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۶) را؟نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی(۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ منهیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ منخانهٔ دودناکمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #26, Divan e Shamsجانیست چون شعله، ولی دودش ز نورش بیشترچون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیاگر دود را کمتر کنی، از نور شعله برخوریاز نورِ تو روشن شود هم این سرا، هم آن سرادر آبِ تیره بنگری، نی ماه بینی، نی فلکخورشید و مه پنهان شود، چون تیرگی گیرد هوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1259اختلاف کردن در چگونگی و شکلِ پیلپیل اندر خانه‌یی تاریک بودعرضه را آورده بودندش هُنود(۷)از برایِ دیدنش مردم بسیاندر آن ظلمت همی‌شد هر کسیدیدنش با چشم، چون ممکن نبوداندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسودآن یکی را کف به خرطوم اوفتادگفت: همچون ناودان‌ست این نهاد(۸)آن یکی را دست بر گوشش رسیدآن بر او چون بادبیزن شد پدیدآن یکی را کف چو بر پایش بسودگفت: شکل پیل دیدم چون عمودآن یکی بر پشتِ او بنهاد دستگفت: خود این پیل چون تختی بُدستهمچنین، هر یک به جزوی که رسیدفهمِ آن می‌کرد، هر جا می‌شنیداز نظرگه، گفتشان شد مختلفآن یکی دالش لقب داد، این الفدر کفِ هر کس اگر شمعی بُدیاختلاف از گفتشان بیرون شدیچشمِ حس همچون کفِ دست است و بسنیست کف را بر همهٔ او دسترسچشم دریا دیگرست و، کف دگرکف بِهِل، وز دیدهٔ دریا نگرجنبشِ کف‌ها ز دریا روز و شبکف همی‌بینیّ و، دریا نی، عجبما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیمتیره‌ چشمیم و، در آبِ روشنیمای تو در کشتیِّ تن، رفته به خوابآب را دیدی، نگر در آبِ آبآب را آبی‌ست کو می‌رانَدَشروح را روحی‌ست کو می‌خوانَدَش(۷) هُنود: هندیان(۸) نهاد: شکل و قد و قامت، حالت و خوی----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2644نَجم(۹)، اندر ریگ و دریا رهنماستچشم، اندر نَجم نِه، کو مُقتَداست(۱۰)چشم را با روی او می‌دار جفتگَرد مَنگیزان(۱۱) ز راهِ بحث و گفتزآنکه گردد نَجم پنهان، زآن غبارچشم بهتر از زبانِ با عِثار(۱۲)(۹) نَجم: ستاره(۱۰) مُقتَدا: پیشوا، رهبر(۱۱) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن(۱۲) عِثار: لغزش----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کار من بی‌علّت است و مستقیمهست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۱۳)عادت خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش بنشانم به وقت(۱۳) سَقیم: بیمار----------مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۷۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #781, Divan e Shamsگر خواب تو را خواجه گرفتار کندمن نگذارم کسیت بیدار کندعشقت چو درختِ سیب می‌افشاندتا خواب تو را چو برگِ طیّار(۱۴) کند(۱۴) طیّار: پرواز کننده، چست و چالاک----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4592صورتی از صورتت بیزارکُن(۱۵)خفته‌یی هر خفته را بیدارکُن(۱۶)آن کلامت می‌رهاند از کلاموآن سَقامت می‌جهاند از سَقام(۱۷)پس سَقامِ عشق، جانِ صحّت استرنجهااَش حسرتِ هر راحت است(۱۵) بیزارکُن: بیزار کننده(۱۶) بیدارکُن: بیدار کننده(۱۷) سَقام: بیماری----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3708در عجب‌هااش به فکر اندر رویداز عظیمی وز مَهابت(۱۸) گُم شویدچون ز صُنعش(۱۹) ریش و سِبلت(۲۰) گُم کندحد خود داند ز صانع(۲۱) تن زند(۲۲)جز که لا اُحْصی'(۲۳) نگوید او ز جانکز شمار و حد بُرون است آن بیانحديث «لااُحْصی ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ.»«شب معراج خداوند به پیغمبر فرمود: «مرا ثنا بگو» پیغمبر فرمود: «من نتوانم ثنای تو گفتن، آنسان که خود ثنای خود گفته‌ای.»»حديث«لااُحْصی ثَناءً ما عَلَیْکَ»«نمی توانم تو را چنانکه باید بستایم.»(۱۸) مَهابت: بزرگی و شکوه، عظمت، هیبت(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن(۲۰) سِبلت: سِبیل(۲۱) صانع: آفریننده(۲۲) تن زدن: خودداری کردن(۲۳) لا اُحْصی': به شمار در نمی‌آورم----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577گفت و گویِ ظاهر آمد چون غبارمدّتی خاموش خُو کُن، هوش‌دارچگونه دود ایجاد نکنیم؟پرهیز از فکرهای همانیدهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907گر شوم مشغولِ اِشکال و جوابتشنگان را کی توانم داد آب؟گر تو اِشکالی به کلّی و حَرَج(۲۴)صبر کن، الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج(۲۵)اِحْتِما(۲۶) کُن، اِحْتِما ز اندیشه‌هافکر، شیر و گور و، دلها بیشه‌هااِحْتِماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونیِّ گَر استاِحْتِما، اصلِ دوا آمد یقیناِحْتِما کن قوهٔ جان را ببین(۲۴) حَرَج: تنگی و فشار(۲۵) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید در رستگاری و نجات است.(۲۶) اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن----------چگونه دود ایجاد نکنیم؟کوشش آگاهانه در خاموش ماندن و رعایت اَنْصِتُوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shamsخاموش که گفت نیز هستی‌ستباش از پیِ اَنْصِتُواش(۲۷) الکن(۲۸)(۲۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۲۸) الکن: لال----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622 چون تو گوشی، او زبان، نی جنسِ توگوش‌ها را حق بفرمود: اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باشچون زبانِ حق نگشتی، گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید اَنْصِتواتا زبان‌تان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶  Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726اَنْصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای اَنْصِتُوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶   Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوااز سَفَه، وَع وَع کنان بر بَدرِ تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072پیش بینا، شد خموشی نفعِ توبهر این آمد خطابِ اَنْصِتوامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹     Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199اَنْصِتوا یعنی که آبَت را به لاغ(۲۹)هین تَلَف کَم کُن که لبْ‌خُشک است باغ(۲۹) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.----------چگونه دود ایجاد نکنیم؟احتیاط از قرینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ اوخو بدزدد دل نهان از خویِ اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز رهِ پنهان، صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۰) و سَنی(۳۱)خویش را بدخُو و خالی می‌کنی(۳۰) حَبر: دانشمند، دانا(۳۱) سَنی: رفیع، بلند مرتبه----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مردهٔ خود را رها کرده‌ست اومردهٔ بیگانه را جوید رَفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گریمدّتی بنشین و، بر خود می‌گِریروزنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2402روزنِ جانم گشاده‌ست از صفامی‌رسد بی واسطه نامهٔ خدانامه و باران و نور از روزنممی‌فتد در خانه‌ام، از معدنمدوزخ ست آن خانه کآن بی روزن استاصلِ دین، ای بنده رَوزَن کردن استتیشهٔ هر بیشه‌یی کم زَن، بیاتیشه زَن در کندنِ روزن، هلایا نمی‌دانی که نورِ آفتابعکسِ خورشید برون است از حجابنور، این دانی که حیوان دید همپس چه کَرَّمنا بُوَد بر آدمم؟قرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا.»«و ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکوب ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه‌ها روزی دادیم. و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم‌.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانه‌ای را کِش دریچه‌ست آن طرفدارد از سَیْران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فُرجه‌ای(۳۲) آغاز کنعشق‌ورزی، آن دریچه کردن استکز جمالِ دوست، سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دستِ توست، بشنو ای پدر(۳۲) فُرجه: تماشا، فضاگشایی----------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهانَد تو را از فریب و دَغایی(۳۳)(۳۳) دَغا: حیله----------مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsهر جا خیالِ شه بود باغ و تماشاگه بوددر هر مقامی که روم بر عشرتی برمی‌تنمدرها اگر بسته شود زین خانقاهِ شش‌دریآن ماه‌رو از لامکان سَر درکند در روزنمطلوع انسان از مرکز خودش به صورت آفتابمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1981سَیْرِ جسمانه رها کرد او کنونمی‌رود بی‌چون نهان، در شکلِ چونگفت: روزی می‌شدم مشتاقْ‌وارتا ببینم در بشر انوارِ یارتا ببینم قُلْزُمی(۳۴) در قطره‌ییآفتابی دَرْج اندر ذرّه‌یی(۳۴) قُلْزُم: در این بیت مطلق دریا منظور است.----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذَرّه نهانناگهان آن ذرّه بگشاید دهانذرّه ذرّه گردد افلاک و زمینپیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۳۵)این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟هین بشُو ای تن از این جان هر دو دستای تنِ گشته وِثاقِ(۳۶) جان، بس استچند تانَد(۳۷) بحر در مَشکی نشست؟(۳۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۳۶) وِثاق: اتاق، خرگاه(۳۷) تانَد: می‌تواند----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز، بَرجه، کم ستیزتو بگویی: آفتابا کو گواه؟گویدت: ای کور از حق دیده خواهروزِ روشن، هر که او جوید چراغعینِ جُستن کوریش دارد بلاغ(۳۸)ور نمی‌بینی، گمانی بُرده‌ایکه صباح‌ست و، تو اندر پَرده‌ایکوریِ خود را مکن زین گفت، فاشخامُش و، در انتظارِ فضل باش در میانِ روز گفتن: روز کو؟خویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جَذوبِ(۳۹) رحمت استوین نشان جُستن، نشانِ علّت استأنصِتُوا بپذیر، تا بر جانِ توآید از جانان، جزای أنصِتُواگر نخواهی نکس(۴۰)، پیشِ این طبیببر زمین زن زرّ و سَر را ای لبیب(۴۱)(۳۸) بَلاغ:‌ رسانیدن، دلالت کامل(۳۹) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۴۱) لَبیب: خردمند، عاقل----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsبیدار شو، خلاص شو از فکر و از خیالیا رب، فرست خفتهٔ ما را دهل‌زنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams بیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شوبیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شوآمد ندایِ آسمان، آمد طبیبِ عاشقانخواهی که آید پیشِ تو، بیمار شو، بیمار شومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوارِ بلا نآید سَرشنشنود پندِ دل آن گوشِ کرشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلّی، ایمن از رَیْبُ الْمَنُون(۴۲)(۴۲) رَیْبُ الْمَنُون: حوادثِ ناگوار----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3067یا منافق‌وار عُذر آری که منمانده‌ام در نفقهٔ فرزند و زننه مرا، پروایِ سَرْخاریدن استنَه مرا، پروایِ دینْ‌وَرزیدن استای فلان، ما را به همّت یاد دارتا شویم از اولیا، پایانِ کاراین سخن، نَه هم ز درد و سوز گفتخوابناکی هرزه گفت و، باز خفتهیچ چاره نیست از قوتِ عیالاز بُنِ دندان(۴۳) کُنم کسبِ حلالچه حلال؟ ای گشته از اهلِ ضَلال(۴۴)غیر خون تو نمی‌بینم حلالاز خدا چاره‌سْتش و، از لوت(۴۵)، نیچاره‌اش است از دین و، از طاغوت(۴۶)، نیای که صبرت نیست از دنیایِ دونصبر چون داری ز نِعْمَ الـْماهِدُون؟ای کسی که نمی توانی از این دنیای پست خودداری کنی، چطور می توانی بر دوری از خداوندی که بساط زمین را گسترده است صبر کنی؟قرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۴۸Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #48«وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ.»«و زمین را بگستراندیم، پس ماییم نیکو گسترندگان.»ای که صبرت نیست از ناز و نعیمصبر چون داری ز اللهِ کریم؟ای که صبرت نیست از پاک و پلیدصبر چون داری از آن کین آفرید؟(۴۳) از بُنِ دندان: از صمیم دل(۴۴) ضَلال: گمراهی(۴۵) لوت: غذا، طعام(۴۶) طاغوت: سرکش، متجاوز، هر معبودی جز خدا----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلقاین تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدیکه خوش و زیبا و سرمستِ خودیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559جمله خَلقان، سُخرهٔ اندیشه‏اندزآن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‏اندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1826حس‌ها و اندیشه بر آبِ صفاهمچو خَس بگرفته رویِ آب رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #306, Divan e Shamsعشقِ تو چون درآمد، اندیشه مُرد پیششعشقِ تو صبحِ صادق، اندیشه صبحِ کاذبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2492فکر و اندیشه‌ست مثلِ ناودانوَحْی(۴۷) و مکشوف(۴۸) است ابر و آسمان(۴۷) وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به معنی اشاره سریع و پنهان است.(۴۸) مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی---------- مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107هرچه اندیشی، پذیرای فناستآنکه در اندیشه ناید، آن خداستمولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460چون غبارِ نقش دیدی، باد بینکف چو دیدی، قُلْزُمِ(۴۹) ایجاد بین(۴۹) قُلْزُم: دریا----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #612عشق و ناموس(۵۰)، ای برادر راست نیستبر درِ ناموس ای عاشق مَایستوقتِ آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم، سراسر جان شومای عدوِّ شرم و اندیشه بیآکه دریدم پردهٔ شرم و حیاحدیث«اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»«شرم، بازدارندهٔ ایمان است.»(۵۰) ناموس: در اینجا به معنی آبروی تصنُّعی من ذهنی است.----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ، دستهٔ خویش رارو، به جرّاحی سپار این ریش(۵۱) رابر سرِ هر ریش جمع آمد مگستا نبیند قُبحِ(۵۲) ریش خویش کسآن مگس، اندیشه‌ها و آن مالِ توریشِ تو، آن ظلمتِ اَحوالِ تو(۵۱) ریش: زخم، جراحت(۵۲) قُبح: زشتی----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsخفته هزار غم خورَد از بهرِ هیچ چیزدر خواب، گرگ بیند، یا خوفِ ره‌زنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ، بِه سازد مراکه ز وهمِ دارم است این صد عَنا(۵۳)(۵۳) عَنا: رنج----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #417مرغ، بر بالا پَران و سایه‌اشمی‌دَوَد بر خاک، پَرّان مرغ‌وَشابلهی، صیّادِ آن سایه شودمی‌دَوَد چندانکه بی‌مایه شودبی خبر کآن عکسِ آن، مرغِ هواستبی ‌خبر که اصلِ آن سایه کجاستمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsگویند مردگان که چه غمهایِ بیهدهخوردیم و عمر رفت به وسواسِ هر فنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1450راست گفته‌ است آن سپهدارِ بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غَبنِ(۵۴) موت بلکه هستش صد دریغ از بهرِ فوت که چرا قبله نکردم مرگ را؟مخزنِ هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته‌اند.»قبله کردم من همه عمر از حَوَل(۵۵)آن خیالاتی که گُم شد در اجلحسرتِ آن مُردگان از مرگ نیستزآنْسْت کاندر نقش‌ها کردیم ایستما ندیدیم اینکه آن نقش است و کفکف ز دریا جُنبد و یابَد علف(۵۴) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۵۵) حَوَل: لوچی، دوبین شدن، در اینجا مراد دید واقع‌بین نداشتن است.----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsبهرِ یکی خیال گرفته عروسی‌ایبهرِ یکی خیال بپوشیده جوشنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان، هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سِرِّ خویشمانعِ عقل ست و، خصمِ جان و کیشیک نَفَس حمله کند چون سوسمارپس به سوراخی گریزد در فراردر دل، او سوراخ ها دارد کنونسَر ز هر سوراخ می‌آرد بروننامِ پنهان گشتنِ دیو از نفوسواندر آن سوراخ رفتن، شد خُنُوس(۵۶)که خُنوسش چون خُنوس قُنْفُذست(۵۷)چون سرِ قُنْفُذ وَرا آمدْ شُد استکه خدا آن دیو را خَنّاس(۵۸) خواندکو سر آن خارپُشتک را بماندمی نهان گردد سرِ آن خارپُشتدَم‌ به دَم از بیمِ صَیّادِ دُرُشت(۵۹)تا چو فرصت یافت سر آرد برونزین‌چنین مکری شود مارش زبونگرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟زان عَوانِ(۶۰) مُقتَضی(۶۱) که شهوت استدل اسیرِ حرص و آز و آفت استزان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهرِ توست راهدر خبر بشنو تو این پندِ نکوبَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن: «سرسخت ترین دشمن شما در درون شماست».حدیث«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طُمطراقِ(۶۲) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیزبر تو او، از بهرِ دنیا و نَبَردآن عذابِ سَرمَدی(۶۳) را سهل کردچه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سِحرِ خویش، صد چندان کندسِحْر، کاهی را به صنعت کُه کندباز، کوهی را چو کاهی می‌تندزشت‌ها را نغز(۶۴) گرداند به فنّنغزها را زشت گرداند به ظنّکارِ سِحر این‌ست کو دَم می‌زندهر نَفَس، قلبِ(۶۵) حقایق می‌کندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را، و آیتیاین‌چنین ساحر درون توست و سِرّاِنَّ فی الْوَسواس سِحْراً مُسْتَتِرّچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه‌گری نفس، سحری نهفته شده است.اندر آن عالَم که هست این سِحرهاساحران هستند جادویی‌گشااندر آن صحرا که رُست این زَهرِ ترنیز روییده‌ست تِریاق(۶۶) ای پسرگویدت تریاق: از من جُو سپَرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفتِ او، سحرست و ویرانیِ توگفتِ من، سحرست و دفعِ سِحرِ او(۵۶) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن(۵۷) قُنْفُذ: خارپشت(۵۸) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده(۵۹) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم(۶۰) عَوان: مأمور(۶۱) مُقتَضی: خواهش‌گر(۶۲) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۶۳) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان(۶۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۶۵) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی(۶۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsناخن همی‌زنند و، رخ خود همی‌درندشد خواب و نیست بر رُخشان زخمِ ناخنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557رویِ نفسِ مطمئنّه در جسدزخمِ ناخن‌هایِ فکرت می‌کشدقرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»فکرتِ بد ناخنِ پُر زَهر دانمی‌خراشد در تعمّق(۶۷) رویِ جانتا گشاید عُقدهٔ(۶۸) اِشکال رادر حَدَث(۶۹) کردست زرّین بیل راعقده را بگشاده گیر ای مُنتهی(۷۰)عقده‌ای سخت‌ست بر کیسهٔ تهیدر گشادِ عُقده‌ها گشتی تو پیرعقدهٔ چندی دگر بگشاده گیرعقده‌ای کان بر گلویِ ماست سختکه بدانی که خَسی(۷۱) یا نیک‌بختحَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمیخرجِ این کُن دَم، اگر آدم‌دَمیحدِّ اعیان(۷۲) و عَرَض دانسته گیرحدِّ خود را، دان، که نَبْوَد زین گُزیرچون بدانی حدِّ خود، زین حد گُریزتا به بی‌حد در رسی ای خاک‌بیز(۷۳)(۶۷) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنباله‌روی از عقل جزیی است.(۶۸) عُقده: گره(۶۹) حَدَث: سرگین، مدفوع(۷۰) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۷۱) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۷۲) اعیان: جمع عَیْن، در اینجا مراد جوهر است.(۷۳) خاک‌بیز: لفظاً به معنی کسی که خاک کوچه‌ها و معابر را می‌روبد و غربال می‌کند.در اینجا منظور اصحابِ قیل و قال و اندیشه‌ورانِ عقل جزیی است.----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش، که دارد صد خطرایمنْ‌آبادست آن راهِ نیازتَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز ای بسا نازآوری زد پرّ و بالآخِرُالْاَمر، آن بر آن کس شد وَبالخوشیِ ناز ار دمی بفْرازَدَتبیم و ترس مُضْمَرَش(۷۴) بگدازدت   وین نیاز، ار چه که لاغر می‌کندصَدر(۷۵) را چون بدرِ انور می‌کندچون ز مُرده زنده بیرون می‌کشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۷۶)چون ز زنده مُرده بیرون می‌کندنفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَندمُرده شو تا مُخْرِجُ‌الْحَیِّ(۷۷) الصَّمَدزنده‌يی زین مُرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.قرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-Anaan(#6), Line #95«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»دَی شوی، بینی تو اِخراجِ بهارلَیل گردی، بینی ایلاجِ نَهاربر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفوروی، مَخراش از عزا ای خوب‌رُوآن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاستآن چنان رُخ را خراشیدن خطاستزخمِ ناخن بر چنان رخ کافری‌ستکه رُخِ مَه در فراقِ او گریستیا نمی‌بینی تو رویِ خویش راترک کُن خویِ لِجاج اندیش را    قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱Quran, Sooreh Al-Haaj(#22), Line #61«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» «اين بدان سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»«اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»قرآن کریم، سوره شمس (۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»(۷۴) مُضْمَر: پوشیده و پنهان شده(۷۵) صَدر: سینه، قلب(۷۶) رَشَد: به راه راست رفتن(۷۷) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده----------مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsکو آنکه بود با ما چون شیر و انگبین؟کو آنکه بود با ما چون آب و روغنی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shamsاوصافت ای کس کم چو تو، پایان ندارد همچو توچند آب و روغن می‌کنم ای آبِ من روغن شدهمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsاکنون حقایق آمد و خوابِ خیال رفتآرام و مأمنی است، نه ما مانَد و نی منیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد، زود برخیز، ای جوانرَخت بَربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خُفته‌ایدر زیانی، در زیانی، در زیان------------------------مجموع لغات:(۱) دودناک: آمیخته به دود، پردود، دودآگین(۲) جوشن: لباسِ رزم(۳) سور: جشن، مهمانی(۴) تعزیت: عزاداری، سوگواری(۵) عوان: مأمور دیوان، مأمور اخذ مالیات(۶) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)(۷) هُنود: هندیان(۸) نهاد: شکل و قد و قامت، حالت و خوی(۹) نَجم: ستاره(۱۰) مُقتَدا: پیشوا، رهبر(۱۱) گَرد مَنگیزان: گرد و خاک برپا مکن(۱۲) عِثار: لغزش(۱۳) سَقیم: بیمار(۱۴) طیّار: پرواز کننده، چست و چالاک(۱۵) بیزارکُن: بیزار کننده(۱۶) بیدارکُن: بیدار کننده(۱۷) سَقام: بیماری(۱۸) مَهابت: بزرگی و شکوه، عظمت، هیبت(۱۹) صُنع: آفرینش، آفریدن(۲۰) سِبلت: سِبیل(۲۱) صانع: آفریننده(۲۲) تن زدن: خودداری کردن(۲۳) لا اُحْصی': به شمار در نمی‌آورم(۲۴) حَرَج: تنگی و فشار(۲۵) الصّبرُ مِفتاحُ الْفَرَج: صبر کلید در رستگاری و نجات است.(۲۶) اِحْتِما: خود را از چیزی نگاه داشتن، پرهیز کردن(۲۷) اَنْصِتُوا: خاموش باشید(۲۸) الکن: لال(۲۹) لاغ: هزل، شوخی، در اینجا به معنی بیهوده است.(۳۰) حَبر: دانشمند، دانا(۳۱) سَنی: رفیع، بلند مرتبه(۳۲) فُرجه: تماشا، فضاگشایی(۳۳) دَغا: حیله(۳۴) قُلْزُم: در این بیت مطلق دریا منظور است.(۳۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه(۳۶) وِثاق: اتاق، خرگاه(۳۷) تانَد: می‌تواند(۳۸) بَلاغ:‌ رسانیدن، دلالت کامل(۳۹) جَذوب: بسیار جذب کننده(۴۰) نُکْس: عود کردن بیماری(۴۱) لَبیب: خردمند، عاقل(۴۲) رَیْبُ الْمَنُون: حوادثِ ناگوار(۴۳) از بُنِ دندان: از صمیم دل(۴۴) ضَلال: گمراهی(۴۵) لوت: غذا، طعام(۴۶) طاغوت: سرکش، متجاوز، هر معبودی جز خدا(۴۷) وَحی: كلامی که ادراک آن از حواس ظاهری آدمی پوشیده است. در لفظ به معنی اشاره سریع و پنهان است.(۴۸) مکشوف: مکاشفات روحی، الهامات ربّانی(۴۹) قُلْزُم: دریا(۵۰) ناموس: در اینجا به معنی آبروی تصنُّعی من ذهنی است.(۵۱) ریش: زخم، جراحت(۵۲) قُبح: زشتی(۵۳) عَنا: رنج(۵۴) غَبنِ: زیان آوردن در معامله، زیان دیدن در داد و ستد(۵۵) حَوَل: لوچی، دوبین شدن، در اینجا مراد دید واقع‌بین نداشتن است.(۵۶) خُنُوس: آشکار شدن و سپس بسیار پنهان گشتن(۵۷) قُنْفُذ: خارپشت(۵۸) خَنّاس: آشکار شونده و سپس بسیار پنهان شونده(۵۹) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم(۶۰) عَوان: مأمور(۶۱) مُقتَضی: خواهش‌گر(۶۲) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۶۳) سَرمَدی: همیشگی، جاویدان(۶۴) نغز: خوب، نیکو، لطیف(۶۵) قلب: تغییر دادن و دگرگون کردن چیزی، واژگون ساختن چیزی(۶۶) تریاق: ترکیبی از داروهای مسکّن و مخدّر که در طبّ قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته، پادزهر.(۶۷) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنباله‌روی از عقل جزیی است.(۶۸) عُقده: گره(۶۹) حَدَث: سرگین، مدفوع(۷۰) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته(۷۱) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه(۷۲) اعیان: جمع عَیْن، در اینجا مراد جوهر است.(۷۳) خاک‌بیز: لفظاً به معنی کسی که خاک کوچه‌ها و معابر را می‌روبد و غربال می‌کند.در اینجا منظور اصحابِ قیل و قال و اندیشه‌ورانِ عقل جزیی است.(۷۴) مُضْمَر: پوشیده و پنهان شده(۷۵) صَدر: سینه، قلب(۷۶) رَشَد: به راه راست رفتن(۷۷) مُخْرِجُ‌الْحَیّ: بیرون آورندهٔ زنده----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsزین دودناک خانه گشادند روزنیشد دود و اندر آمد خورشید روشنیآن خانه چیست سینه و آن دود چیست فکرز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنیبیدار شو خلاص شو از فکر و از خیالیا رب فرست خفته ما را دهل‌زنیخفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیزدر خواب گرگ بیند یا خوف ره‌زنیدر خواب جان ببیند صد تیغ و صد سنانبیدار شد نبیند زان جمله سوزنیگویند مردگان که چه غمهای بیهدهخوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنیبهر یکی خیال گرفته عروسی‌ایبهر یکی خیال بپوشیده جوشنیآن سور و تعزیت همه بادست این نفسنی رقص ماند از آن و نه زین نیز شیونیناخن همی‌زنند و رخ خود همی‌درندشد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنیکو آنکه بود با ما چون شیر و انگبینکو آنکه بود با ما چون آب و روغنیاکنون حقایق آمد و خواب خیال رفتآرام و مأمنی است، نه ما ماند و نی منینی پیر و نی جوان نه اسیرست و نی عواننی نرم و سخت ماند نه موم و نه آهنییک رنگی‌ست و یک صفتی و یگانگیجانی‌ست برپریده و وارسته از تنیاین یک نه آن یکی‌ست که هرکس بداندشترجیع کن که در دل و خاطر نشاندشمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsزین دودناک خانه گشادند روزنیشد دود و اندر آمد خورشید روشنیآن خانه چیست سینه و آن دود چیست فکرز اندیشه گشت عیش تو اشکسته گردنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsچه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم رانگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shamsگفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار منهیچ مباش یک نفس غایب از این کنار منخانه دودناکمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #26, Divan e Shamsجانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشترچون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیاگر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوریاز نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرادر آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلکخورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1259اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیلپیل اندر خانه‌یی تاریک بودعرضه را آورده بودندش هنوداز برای دیدنش مردم بسیاندر آن ظلمت همی‌شد هر کسیدیدنش با چشم چون ممکن نبوداندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسودآن یکی را کف به خرطوم اوفتادگفت همچون ناودان‌ست این نهادآن یکی را دست بر گوشش رسیدآن بر او چون بادبیزن شد پدیدآن یکی را کف چو بر پایش بسودگفت شکل پیل دیدم چون عمودآن یکی بر پشت او بنهاد دستگفت خود این پیل چون تختی بدستهمچنین هر یک به جزوی که رسیدفهم آن می‌کرد هر جا می‌شنیداز نظرگه گفتشان شد مختلفآن یکی دالش لقب داد این الفدر کف هر کس اگر شمعی بدیاختلاف از گفتشان بیرون شدیچشم حس همچون کف دست است و بسنیست کف را بر همه او دسترسچشم دریا دیگرست و کف دگرکف بهل وز دیده دریا نگرجنبش کف‌ها ز دریا روز و شبکف همی‌بینی و دریا نی عجبما چو کشتی‌ها به هم بر می‌زنیمتیره‌ چشمیم و در آب روشنیمای تو در کشتی تن رفته به خوابآب را دیدی نگر در آب آبآب را آبی‌ست کو می‌راندشروح را روحی‌ست کو می‌خواندشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2644نجم اندر ریگ و دریا رهنماستچشم اندر نجم نه کو مقتداستچشم را با روی او می‌دار جفتگرد منگیزان ز راه بحث و گفتزآنکه گردد نجم پنهان زآن غبارچشم بهتر از زبان با عثارمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626کار من بی‌علت است و مستقیمهست تقدیرم نه علت ای سقیمعادت خود را بگردانم به وقتاین غبار از پیش بنشانم به وقتمولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۷۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Robaaiaat) #781, Divan e Shamsگر خواب تو را خواجه گرفتار کندمن نگذارم کسیت بیدار کندعشقت چو درخت سیب می‌افشاندتا خواب تو را چو برگ طیار کندمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4592صورتی از صورتت بیزارکنخفته‌یی هر خفته را بیدارکنآن کلامت می‌رهاند از کلاموآن سقامت می‌جهاند از سقامپس سقام عشق جان صحت استرنجهااش حسرت هر راحت استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3708در عجب‌هااش به فکر اندر رویداز عظیمی وز مهابت گم شویدچون ز صنعش ریش و سبلت گم کندحد خود داند ز صانع تن زندجز که لا احصی نگوید او ز جانکز شمار و حد برون است آن بیانحديث «لااُحْصی ثَناءً عَلَیْکَ اَنْتَ کَما اَثْنَیْتَ عَلی نَفْسِکَ.»«شب معراج خداوند به پیغمبر فرمود: «مرا ثنا بگو» پیغمبر فرمود: «من نتوانم ثنای تو گفتن، آنسان که خود ثنای خود گفته‌ای.»»حديث«لااُحْصی ثَناءً ما عَلَیْکَ»«نمی توانم تو را چنانکه باید بستایم.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۵۷۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #577گفت و گوی ظاهر آمد چون غبارمدتی خاموش خو کن هوش‌دارچگونه دود ایجاد نکنیمپرهیز از فکرهای همانیدهمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۹۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2907گر شوم مشغول اشکال و جوابتشنگان را کی توانم داد آبگر تو اشکالی به کلی و حرجصبر کن الصبر مفتاح الفرجاحتما کن احتما ز اندیشه‌هافکر شیر و گور و دلها بیشه‌هااحتماها بر دواها سرور استزآنکه خاریدن فزونی گَر استاحتما اصل دوا آمد یقیناحتما کن قوه جان را ببینچگونه دود ایجاد نکنیمکوشش آگاهانه در خاموش ماندن و رعایت انصتوامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1934, Divan e Shamsخاموش که گفت نیز هستی‌ستباش از پی انصتواش الکنمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622چون تو گوشی او زبان نی جنس توگوش‌ها را حق بفرمود انصتوامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456انصتوا را گوش کن خاموش باشچون زبان حق نگشتی گوش باشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692پس شما خاموش باشید انصتواتا زبان‌تان من شوم در گفت و گومولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۶  Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2726انصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتوامولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۶   Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1466این سگان کراند ز امر انصتوااز سفه وع وع کنان بر بدر تومولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2072پیش بینا شد خموشی نفع توبهر این آمد خطاب انصتوامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۹     Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3199انصتوا یعنی که آبت را به لاغهین تلف کم کن که لبخشک است باغچگونه دود ایجاد نکنیماحتیاط از قرینمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421می‌رود از سینه‌ها در سینه‌هااز ره پنهان صلاح و کینه‌هامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196تا کنی مر غیر را حبر و سنیخویش را بدخو و خالی می‌کنیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151مرده خود را رها کرده‌ست اومرده بیگانه را جوید رفومولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479دیده آ بر دیگران نوحه‌گریمدتی بنشین و بر خود می‌گریروزنمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2402روزن جانم گشاده‌ست از صفامی‌رسد بی واسطه نامه خدانامه و باران و نور از روزنممی‌فتد در خانه‌ام از معدنمدوزخ ست آن خانه کآن بی روزن استاصل دین ای بنده روزن کردن استتیشه هر بیشه‌یی کم زن بیاتیشه زن در کندن روزن هلایا نمی‌دانی که نور آفتابعکس خورشید برون است از حجابنور این دانی که حیوان دید همپس چه کرمنا بود بر آدممقرآن کریم، سورهٔ اسراء (۱۷)، آیهٔ ۷۰Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #70«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا.»«و ما فرزندان آدم را بس گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکوب ها سوار کردیم و ایشان را از غذاهای پاکیزه‌ها روزی دادیم. و آنان را بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشیدیم‌.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094خانه‌ای را کش دریچه‌ست آن طرفدارد از سیران آن یوسف شرفهین دریچه سوی یوسف باز کنوز شکافش فرجه‌ای آغاز کنعشق‌ورزی آن دریچه کردن استکز جمال دوست سینه روشن استپس هماره روی معشوقه نگراین به دست توست بشنو ای پدرمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3120, Divan e Shamsچراغی است تمییز در سینه روشنرهاند تو را از فریب و دغاییمولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shamsهر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بوددر هر مقامی که روم بر عشرتی برمی‌تنمدرها اگر بسته شود زین خانقاه شش‌دریآن ماه‌رو از لامکان سر درکند در روزنمطلوع انسان از مرکز خودش به صورت آفتابمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1981سیر جسمانه رها کرد او کنونمی‌رود بی‌چون نهان در شکل چونگفت روزی می‌شدم مشتاق‌وارتا ببینم در بشر انوار یارتا ببینم قلزمی در قطره‌ییآفتابی درج اندر ذره‌ییمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4580آفتابی در یکی ذره نهانناگهان آن ذره بگشاید دهانذره ذره گردد افلاک و زمینپیش آن خورشید چون جست از کمیناین چنین جانی چه درخورد تن استهین بشو ای تن از این جان هر دو دستای تن گشته وثاق جان بس استچند تاند بحر در مشکی نشستمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2719آفتابی در سخن آمد که خیزکه بر آمد روز برجه کم ستیزتو بگویی آفتابا کو گواهگویدت ای کور از حق دیده خواهروز روشن هر که او جوید چراغعین جستن کوریش دارد بلاغور نمی‌بینی گمانی برده‌ایکه صباح‌ست و تو اندر پرده‌ایکوری خود را مکن زین گفت فاشخامش و در انتظار فضل باش در میان روز گفتن روز کوخویش رسوا کردن است ای روزجوصبر و خاموشی جذوب رحمت استوین نشان جستن نشان علت استانصتوا بپذیر تا بر جان توآید از جانان جزای انصتواگر نخواهی نکس پیش این طبیببر زمین زن زر و سر را ای لبیبمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsبیدار شو خلاص شو از فکر و از خیالیا رب فرست خفته ما را دهل‌زنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shamsبیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شوبیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شوآمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقانخواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2063تا به دیوار بلا نآید سرشنشنود پند دل آن گوش کرشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1145عقل جزوی گاه چیره گه نگونعقل کلی ایمن از ریب المنونمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3067یا منافق‌وار عذر آری که منمانده‌ام در نفقه فرزند و زننه مرا پروای سرخاریدن استنه مرا پروای دین‌ورزیدن استای فلان ما را به همت یاد دارتا شویم از اولیا پایان کاراین سخن نه هم ز درد و سوز گفتخوابناکی هرزه گفت و باز خفتهیچ چاره نیست از قوت عیالاز بن دندان کنم کسب حلالچه حلال ای گشته از اهل ضلالغیر خون تو نمی‌بینم حلالاز خدا چاره‌ستش و از لوت نیچاره‌اش است از دین و از طاغوت نیای که صبرت نیست از دنیای دونصبر چون داری ز نعم الـماهدونای کسی که نمی توانی از این دنیای پست خودداری کنی چطور می توانی بر دوری از خداوندی که بساط زمین را گسترده است صبر کنیقرآن کریم، سورهٔ ذاریات (۵۱)، آیهٔ ۴۸Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #48«وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ.»«و زمین را بگستراندیم، پس ماییم نیکو گسترندگان.»ای که صبرت نیست از ناز و نعیمصبر چون داری ز الله کریمای که صبرت نیست از پاک و پلیدصبر چون داری از آن کین آفریدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805یک زمان تنها بمانی تو ز خلقدر غم و اندیشه مانی تا به حلقاین تو کی باشی که تو آن اوحدیکه خوش و زیبا و سرمست خودیمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۵۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3559جمله خلقان سخره اندیشه‏اندزآن سبب خسته‌دل و غم‌پیشه‏اندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1826حس‌ها و اندیشه بر آب صفاهمچو خس بگرفته روی آب رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #306, Divan e Shamsعشق تو چون درآمد اندیشه مرد پیششعشق تو صبح صادق اندیشه صبح کاذبمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2492فکر و اندیشه‌ست مثل ناودانوحی و مکشوف است ابر و آسمانمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۰۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3107هرچه اندیشی پذیرای فناستآنکه در اندیشه ناید آن خداستمولوی، مثنوی،‌ دفتر ششم، بیت ۱۴۶۰ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1460چون غبار نقش دیدی باد بینکف چو دیدی قلزم ایجاد بینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۱۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #612عشق و ناموس ای برادر راست نیستبر در ناموس ای عاشق مایستوقت آن آمد که من عریان شومنقش بگذارم سراسر جان شومای عدو شرم و اندیشه بیآکه دریدم پرده شرم و حیاحدیث«اَلْحَیاءُ یَمْنَعُ الْایمان.»«شرم، بازدارندهٔ ایمان است.»مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3222کی تراشد تیغ دسته خویش رارو به جراحی سپار این ریش رابر سر هر ریش جمع آمد مگستا نبیند قبح ریش خویش کسآن مگس اندیشه‌ها و آن مال توریش تو آن ظلمت احوال تومولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsخفته هزار غم خورد از بهر هیچ چیزدر خواب گرگ بیند یا خوف ره‌زنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334خود ندارم هیچ به سازد مراکه ز وهم دارم است این صد عنامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #417مرغ بر بالا پران و سایه‌اشمی‌دود بر خاک پران مرغ‌وشابلهی صیاد آن سایه شودمی‌دود چندانکه بی‌مایه شودبی خبر کآن عکس آن مرغ هواستبی ‌خبر که اصل آن سایه کجاستمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsگویند مردگان که چه غمهای بیهدهخوردیم و عمر رفت به وسواس هر فنیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۵۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1450راست گفته‌ است آن سپهدار بشر که هر آنکه کرد از دنیا گذر نیستش درد و دریغ و غبن موت بلکه هستش صد دریغ از بهر فوت که چرا قبله نکردم مرگ رامخزن هر دولت و هر برگ راحدیث«ما مِنْ أَحَدٍ يَمُوتُ إِلاّ نَدِمَ إِنْ كانَ مُحسِناً نَدِمَ اِنْ لا يَكُونَ ازْدادَ وَ إِنْ كانَ مُسيئاً نَدِمَ اَنْ لا يَكُونَ نُزِعَ.»«هیچکس نمیرد جز آنکه پشیمان شود. اگر نکوکار باشد از آن پشیمان گردد که چرا بر نکوکاری هایش نیفزود، و اگر بدکار باشد از آنرو پشیمان شود که چرا از تباهکاری بازش نداشته‌اند.»قبله کردم من همه عمر از حولآن خیالاتی که گم شد در اجلحسرت آن مردگان از مرگ نیستزآنست کاندر نقش‌ها کردیم ایستما ندیدیم اینکه آن نقش است و کفکف ز دریا جنبد و یابد علفمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsبهر یکی خیال گرفته عروسی‌ایبهر یکی خیال بپوشیده جوشنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4053نفس و شیطان هر دو یک‌ تن بوده‌انددر دو صورت خویش را بنموده‌اندچون فرشته و عقل که ایشان یک بدندبهر حکمت‌هاش دو صورت شدنددشمنی داری چنین در سر خویشمانع عقل ست و خصم جان و کیشیک نفس حمله کند چون سوسمارپس به سوراخی گریزد در فراردر دل او سوراخ ها دارد کنونسر ز هر سوراخ می‌آرد بروننام پنهان گشتن دیو از نفوسواندر آن سوراخ رفتن شد خنوسکه خنوسش چون خنوس قنفذستچون سر قنفذ ورا آمد شد استکه خدا آن دیو را خناس خواندکو سر آن خارپشتک را بماندمی نهان گردد سر آن خارپشتدم‌ به دم از بیم صیاد درشتتا چو فرصت یافت سر آرد برونزین‌چنین مکری شود مارش زبونگرنه نفس از اندرون راهت زدیرهزنان را بر تو دستی کی بدیزان عوان مقتضی که شهوت استدل اسیر حرص و آز و آفت استزان عوان سر شدی دزد و تباهتا عوانان را به قهر توست راهدر خبر بشنو تو این پند نکوبین جنبیکم لکم اعدی عدوتو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث شریف آمده بشنو و به آنعمل کن سرسخت ترین دشمن شما در درون شماستحدیث«اَعْدی' عَدُوَّکَ نَفْسُكَ الَّتی بَینَ جَنْبَیْكَ»«سرسخت ترين دشمن تو، نفس تو است كه در ميان دو پهلویت (درونت) جا دارد.»طمطراق این عدو مشنو گریزکو چو ابلیس است در لج و ستیزبر تو او از بهر دنیا و نبردآن عذاب سرمدی را سهل کردچه عجب گر مرگ را آسان کنداو ز سحر خویش صد چندان کندسحر کاهی را به صنعت که کندباز کوهی را چو کاهی می‌تندزشت‌ها را نغز گرداند به فننغزها را زشت گرداند به ظنکار سحر این‌ست کو دم می‌زندهر نفس قلب حقایق می‌کندآدمی را خر نماید ساعتیآدمی سازد خری را و آیتیاین‌چنین ساحر درون توست و سران فی الوسواس سحرا مستترچنین ساحری در باطن و درون تو نهان است همانا در وسوسه‌گری نفس سحری نهفته شده استاندر آن عالم که هست این سحرهاساحران هستند جادویی‌گشااندر آن صحرا که رست این زهر ترنیز روییده‌ست تریاق ای پسرگویدت تریاق از من جو سپرکه ز زهرم من به تو نزدیکترگفت او سحرست و ویرانی توگفت من سحرست و دفع سحر اومولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsناخن همی‌زنند و رخ خود همی‌درندشد خواب و نیست بر رخشان زخم ناخنیمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557روی نفس مطمئنه در جسدزخم ناخن‌های فکرت می‌کشدقرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸Quran, Sooreh Al-Fajr(#89), Line #27-28«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»فکرت بد ناخن پر زهر دانمی‌خراشد در تعمق روی جانتا گشاید عقده اشکال رادر حدث کردست زرین بیل راعقده را بگشاده گیر ای منتهیعقده‌ای سخت‌ست بر کیسه تهیدر گشاد عقده‌ها گشتی تو پیرعقده چندی دگر بگشاده گیرعقده‌ای کان بر گلوی ماست سختکه بدانی که خسی یا نیک‌بختحل این اشکال کن گر آدمیخرج این کن دم اگر آدم‌دمیحد اعیان و عرض دانسته گیرحد خود را دان که نبود زین گزیرچون بدانی حد خود زین حد گریزتا به بی‌حد در رسی ای خاک‌بیزمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544ناز کردن خوش‌تر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمن‌آبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازای بسا نازآوری زد پر و بالآخرالامر آن بر آن کس شد وبالخوشی ناز ار دمی بفرازدتبیم و ترس مضمرش بگدازدت   وین نیاز ار چه که لاغر می‌کندصدر را چون بدر انور می‌کندچون ز مرده زنده بیرون می‌کشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون می‌کندنفس زنده سوی مرگی می‌تندمرده شو تا مخرج‌الحی الصمدزنده‌يی زین مرده بیرون آوردمرده شو یعنی از نفس و نفسانیات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مرده بیرون می آورد زنده ای را از مرده تو بیرون آوردقرآن کریم، سوره انعام (۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-Anaan(#6), Line #95«إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»«خداست كه دانه و هسته را مى‌شكافد، و زنده را از مرده بيرون مى‌آورد و مرده را از زنده بيرون مى‌آورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مى‌كنند؟»دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهاربر مکن آن پر که نپذیرد رفوروی مخراش از عزا ای خوب‌روآن چنان رویی که چون شمس ضحاستآن چنان رخ را خراشیدن خطاستزخم ناخن بر چنان رخ کافری‌ستکه رخ مه در فراق او گریستیا نمی‌بینی تو روی خویش راترک کن خوی لجاج اندیش را    قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۱Quran, Sooreh Al-Haaj(#22), Line #61«ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» «اين بدان سبب است كه خدا از شب مى‌كاهد و به روز مى‌افزايد و از روز مى‌كاهد و به شب مى‌افزايد. و خدا شنوا و بيناست.»«اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»قرآن کریم، سوره شمس (۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1«وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا»«سوگند به آفتاب و روشنى‌اش به هنگام چاشت.»مولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsکو آنکه بود با ما چون شیر و انگبینکو آنکه بود با ما چون آب و روغنیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shamsاوصافت ای کس کم چو تو پایان ندارد همچو توچند آب و روغن می‌کنم ای آب من روغن شدهمولوی، ديوان شمس، ترجیعات، ترجیع شمارهٔ چهل و سومRumi (Molana Jalaleddin) Poem(Tarjiaat) #43, Divan e Shamsاکنون حقایق آمد و خواب خیال رفتآرام و مأمنی است نه ما ماند و نی منیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2021, Divan e Shamsصبحدم شد زود برخیز ای جوانرخت بربند و برس در کاروانکاروان رفت و تو غافل خفته‌ایدر زیانی در زیانی در زیان

More episodes from Ganj e Hozour Programs