بجز نام یزدان مگردان زبان
که اویست بر نیک و بد رهنمای
چو باشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان
ازان پس خبر شد بخاقان چین
که شد کشته کاموس بر دشت کین
ز کاموسشان تیره شد روز و تلخ
که این پرهنر مرد پرخاشجوی
چه مردست و این مرد را نام چیست
هم آورد او در جهان مرد کیست
چنین گفت هومان به پیران شیر
که امروز شد جانم از رزم سیر
که شد کشته کاموس جنگی بجنگ
به آوردگه بر توان کرد بند
ز کاموس با درد و گریان شدند
که آغاز و فرجام این رزمگاه
بتنها تن خویش و کس را مگوی
ببیند که این شیر دل مرد کیست
وزین لشکر او را هم آورد کیست
از آن پس همه تن بکشتن دهیم
به آوردگه بر سر و تن نهیم
بپیران چنین گفت خاقان چین
که خود درد ازینست و تیمار ازین
که تا کیست زان لشکر پرگزند
ابا آنک از مرگ خود چاره نیست
ره خواهش و پرسش و یاره نیست
ز مادر همه مرگ را زادهایم