ریشهیابی علل عقب ماندگی ما
مقدمه: طرح صورت مساله
بحث پیرامون مقوله عقب ماندگی یا به اصطلاح مودبانه تر توسعه نیافتگی به هیچ روی موضوع جدیدی در ایران نیست . میتوان گفت ایرانیان برای نخستین بار در قرن 19 بود که به تدریج در یافتند که جامعه شان دارای کاستیهای بنیادی است .
کل ایران قرن نوزدهم تشکیل می گردد از مجموعه واحدهای اقتصادی که جملگی خود کفا بوده وکمتر ارتباطی با یکدیگر اعم از تجری یا غیر آن داشتند نه مبادله ی کالای چندانی بین این واحدهای صورت می گرفت نه اضافه تولید یک واحد معمولا راهی بازارهای دیگر می شد. نه شبکه ی اقتصاد ملی چندانی وجود داشت ونه چندان اثری از گردش گردش کالا، پول، سرمایه و خدمات به چشم می خورد.ایران قرن نوزدهم در یک کلام بیشتر شباهت به روستای دورافتاده اما بزرگ داشت که نام کدخدای آن پادشاه بود.
متاثر از رواج سکولاریسم در اروپای قرن نوزدهم بسیاری از روشنفکران ایرانی این قرن بر این باور بودند که حداقل یکی از رمز وراز های ترقی و پیشرفت اروپاییان در کنار گذاردن مذهب از صحنهی سیاسی جامعه و تقلیل آن به امر خصوصی و فردی است. آنان نهاد مذهب و روحانیون را عامل اصلی عثب ماندگی ایران می دانستند سکولارها تنها گروهی بودند که در مقایسه بین ایران و اروپا دست روی مذهب گذاشتند گروه دیگری از ایرانیان نیز در جستجوی علل عقب ماندگی ایران به سراغ مذهب رفتند.
نشریه ایران شهر که منعکس کننده ی آرای روشنفکران رادیکال و غیر مذهبی ایرانی در برلین بود در تحلیلش از عقب ماندگی ایران به سراغ امپریالیسم غرب رفته و نتیجه گیری مینماید که سلطه اعراب بر ایران باعث رکود ذهن خلاق نژاد آریایی ایرانیان شده است.
نتیجه ی تاریخی این تفکر ناسیونالیستی افراطی(شوونیستی) این بود که نژاد "پاک" و "اصیل" ایرانی هیچ مسئولیتی درقبال انحطاط و عقب ماندگی هولناک ایران نداشت. اعراب تنها گروهی نبودند که در جستجوی علل عقب ماندگی ایران بر کرسی اتهام قرار گرفتند روحانیون و بسیاری از روشنفکران مسلمان به همراه ایرانیان ملی گرا حکومت شاهان قاجار و سلطه ی خارجی بر شئونات کشور راموجب عقب ماندگی ایران اعلام کردند.عده دیگری از ایرانیان نیزریشه عقب ماندگی ایران را مسبب اصلی پیشرفت غربیان و متقابلا عقب ماندگی ایران می دانستند.
توجه به این نکته ضروری است آن هم که چطور شد استعمار به ایران آمد و توانست آن را به زیر مهمیز خود بکشداما هرگز ایرانیان به این فکر نیا فتادند که بروند انگلیس یا فرانسه را به استعمار خود درآورند؟ چه شد که کشورهای غربی سر از ایران درآوردند ولی ایرانیان به عقلشان نرسید که راهی آن کشورها شوند؟پاسخ واقع بینانه تر آن است که ما توان به استمار درآوردن دیگران را نداشتیم. گرفتن فرانسه، انگلیس و بلژیک جای خود دارد، ما اگر در توانمون بود گرجستان، قفقاز، شیروان، داغستان، ایروان، هرات و ...را از دست نمی دادیم.آنچه جای بحث دارد این است که چرا استعمار توانست به آن درجه ازاقتدار و توانمندی برسد که از آن سر دنیا راه بیفتد و بیاید اینجا و ایران راغارت کند و عقب نگه دارد و ما متقابلا به آن درجه از ضعف رسیدیم که نتوانستیم جلویش را بگیریم.اما مسئله ی اصلی این است که اگر ما ضعیف و عقب مانده نبودیم استعمارگران نمی توانستند بر گردن ما سوار شوند.
در این اثر سعی شده است به جای روش معمول و متداول معلول نگری ومعلول نگاری به علت جویی و ریشه یابی پرداخته شودربه جای مقصر شمردن دیگران اعم از اعراب، شرق، غرب، استعمار و.... به خود ایران و کالبد شکافی آنچه به لحاظ تاریخی ایران را تشکیل داده است بپردازیم. ورود استعمار به ایران در حقیقت معلول عقب ماندگی ما بود نه علت آن.از آنجا که زیر بنای اصلی استعمار، عامل عقب ماندگی نشات گرفته از مارکیسم می باشد ما نیز کار خود را با بازنگری این دیدگاه شروع می کنیم
فصل اول: از کجا شروع کنیم؟
اگر این اصل کلی را بپذیریم که عوامل عقب ماندگی ایران ازدرون خود جامعه ایران بر خواسته اند برای یافتن علل نیازمند مراجعه به خود جامعه هستیم. اما مشکل اینجاست که آثار مختلف از گذشته تصویر واحدی از گذشته و حال جامعه نمیدهند. بسیاری از آنها جنبه ی توصیفی و نقلی دارند و این گونه منابع تنها برا ی تحلیل گذشته می توانند مورد استفاده قرار گیرند،آنچه که برای شناخت عوامل سازنده ایران امروزی لازم است نظریه پردازی وسعی در ایجاد مدل و ساختار ذهنی برای نشان دادن اینکه چرا و چگونه و از کجا به امروز رسیده ایم و علل عقب ماندگی ایران چگونه و از کجا فراهم شده است.
منسجم ترین و متداول ترین مدل تحلیلی که تاکنون در ایران وجود داشته مارکیسم بوده است.این نظریه از اوایل قرن بیستم و به همراه نهضت مشروطه توسط انقلابیون ایرانی سوسیال دموکرات و بعدها بلشویک هاو طرفداران لنین که عمدتا آذری تبار و شمالی مهاجر به قفقاز بودند، وارد ایران شدند.
در شهریور 1320مارکسیسم وارد موثرترین مرحله حیاتش در ایران شد از این مقطع به بعد بود که جهان بینی مارکسیسم به صورت تفکر غالب و رایج در میان روشنفکران ایرانی در امد.
اصول و تفکرات مارکسیستی جهان بینی بخش وسیعی از متفکر جوان و انقلابی ایرانی را شکل داد. دو عامل باعث این پدیده شده بود نخست اینکه مارکسیسم تاریخ و تحولات یک جامعه را بی هدف نمی داند بلکه برای ان یک چارچوب و قالب معین میسازد و دوم اینکه علی رغم اصرار و تکرارش مبنی بر علمی بودن و واقع گرایی در مارکسیسم یک عنصر بسیار قوی ارمان گرایی اجتماعی وجود دارد . بخش عمده ای از مارکسیسم در مقولات ایده الیستی و ارمان گرایانه ای همچون رفع ستم طبقاتی ، محور استثمار فرد از فرد و .... خلاصه میشود با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از کشورهای جها ن سوم با فقر، بیکاری، عقب ماندگی ، فاصله طبقاتی و انواع اقسام محرومیت های اجتماعی شدید روبرو هستند مقبولیت ایدئولوژی که نوید ساختن جامعه ای ایده ال را میدهد چندان هم تعجب اور نیست بنابراین از این دید مارکسیسم در ایران با اقبال زیادی مواجه شد این مقبو لیت باعث شد تا تا بسیاری از اندیشه ها و ایده های مارکسیسم – لنینیسم به تفکرات و جریانات سیاسی دیگر راه یابد.
ممکن است گفته شود مارکسیسم به هر حال هر چه بوده به گذشته مربوط میشود و با فرو پاشی بلوک شرق این اندیشه و قالب هایش دیگر به بایگانی تاریخ سپرده شده اند . این تصور صحیح نیست زیرا حتی امروزه این تفکرات بخش قابل ملاحظه ای از جهان بینی طیف گسترده ای از روشنفکران ایرانی را تشکیل میدهد این اندیشه های منبعث و متاثر از مارکسیسم چه در قالب هایی همچون "راه رشد غیر سرمایه داری"، " اقتصاد دولتی "،"سرمایه گذاری دولتی "، "کنترل دولت بر بازار "، "مبارزه با امپریالیسم "وچه در قالب های تئوری های "وابستگی و توسعه "،"استکبار، امپریالیسم، سرمایه داری جهانی عامل عقب ماندگی جهان سوم " و ..... جملگی در نهایت منعکس کننده تفکرات مارکسیستی در اشکال و بسته بندی های متفاوت هستند.
مدل مارکس در تبیین و تحلیل سیر کلی تحولات اجتماعی و عقب ماندگی ایران با مشکلات و نا رساییهایی روبه روست . اشکال عمده ای که در نتیجه کاربرد مکانیکی مارکسیسم در تبیین و تحلیل و شناخت سیر تکاملی اجتماعی و تاریخی ایران بوجود میاید این است که بسیاری از سوالات اصلی این سیر یا اساسا بدون پاسخ می ماند یا این که حد اکثر با پاسخی متزلزل و سطحی روبرو میشود.
به جای استفاده از یک الگوی از پیش تعریف و تعیین شده که نتیجه اش بالاجبار و به گونه ای اجتناب ناپذیر شناخت و تبیین تحولات بر طبق ان خواهد بود ما در این کتاب سعی کرده ایم در جهت عکس عمل نماییم یعنی به جای پیروی از یک الگوی معین هدفمان این خواهد بود که ببینیم اصولا جامعه ایران چگونه جامعه ای بوده است و این چگونه بودن را کدام علل سبب ساز شده اند و نهایتا اینکه چگونه بودن را کدامین علل سبب ساز شده اند و نهایتا اینکه چگونه عوامل درونی جامعه ایران شکل کلی مناسبا ت اجتماعی ، اجتماعی و سیاسی ان را ترسیم کرده اند.
فصل دوم:ایران چگونه جایی است؟
شرایط اقلیمی فلات ایران با نوع ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی اش تا حدود زیادی ارتباط مستقیم دارد. کمبود آب بنیادی ترین ویژگی شرایط محیطی ایران می باشد و ایران با متوسط ریزش باران کمتر از یک سوم میانگین دنیا جز مناطق خشک جهان می باشد. از عومل کم آبی ایران می توان به این موارد اشاره کرد: رشته کوه های مرتفع در شمال وغرب کشور که مانع ورود ابرهای باران زا به مناطق مرکزی فلات ایران می شوند، فقدان رودخانه هایی که د ر تمام فصول سال جاری میشوند در جنوب کشور و در حاشیه ی خلیج فارس هم علی رغم مجاورت با دریای آزاد به دلیل گرمای زیاد، کمبود باران و شوری خاک، وضعیت با سایر مناطق چندان تفاوتی ندارد.وضعیت جغرافیایی سخت باعث بوجود آمدن شرایط اجتماعی شده است که برای توسعه کشورمناسب نبوده است. پراکندگی اجتمعات اسکان یافته ، زندگی عشایری و صحرا گردی و بالاخره تمرکز مطلق قدرت در دست حکومت از جمله عوامل مهمی هستند که ارتباط مستقیم با شرایط اقلیمی ایران پیدا می کنند.
نخستین پیامد بلند مدت شرایط جغرافیایی ایران عبارت است از پراکندگی و دور بودن مناطق محل زندگی انسان ها از یکدیگر.
فواصل زیاد بین مناطق مسکونی به نوبه خود باعث می شود که تماس بین مناطق مختلف بسیار کم باشد. در نتیجه بسیاری از مناطق مسکونی به حالت خود کفا، محصور و بدون ارتباطات گسترده ای با محیط بیرون از خود، بقا و دوام یافته اند. محدودیت تولید و آب و زمین نیز از عوامل دیگر بود که باعث در حصار قرار گرفتن مناطق اسکان یافته می شد.
زندگی صحرا نشینی یا عشایری نیز از شرایط محیطی ایران سرچشمه می گیرد. به خاطر کمبود آب و مراتع و اختلاف نسبتا عمیق در دمای بین مناطق مختلف باعث شد تا شماری از ساکنان فلات داخلی ایران، همواره برای تامین موادغذایی خود و احشامشان از یک منطقه به منطقه ی دیگر حرکت کنند.
جنگ های بی پایان در میان قبایل و طوایف مختلف از یک سو و بین آنان و اجتماعات اسکان یافته از سویی دیگر باعث شدند ایران در طول تاریخ خود در مقاطع مختلف، با بی ثباتی زیادی رو به رو باشد این بی ثباتی ها باعث شد که از قرن یازدهم تا قرن بیستم تمامی حکومت هایی که در ایران به قدرت رسیدند مبنا و منشا قبیلگی داشتند.
به دلیل ماهیت و خاستگاه اجتماعی صحرانشینان، در طی این قریب به هشتصد سال، ساختارهای متحول سیاسی و اجتماعی که متناسب با جوامع شهرنشین باشند فرصت چندانی برای رشد نیافتند. آنچه این روند را قدرت بخشید پراکندگی شهرها و مناطق مسکونی از یکدیگر بود به نحوی که هر یک از آنها به مثابه ی یک جزیره ی دورافتاده به حالتی خود کفا و درون حصار خود قرار داشتند. سیکل اقتصادی در بسیاری ازآنها در حالتی بسته بود. به این معنا که تولید در حد و مرز خودکفایی و برآوردن احتیاجات اولیه ساکنینش صورت می گرفت. به خاطر فقدان تولید مازاد بر مصرف،مبادله کالا با محیط بیرون اصلا صورت نگرفت، اگر به این مجموعه بی ثباتی، هرج و مرج، قتل، غارت و...بیفزاییم آنچه حاصل می شود به جز ایران عقب مانده چیز دیگری نیست.
پیامد مهم دیگرشرایط اقلیمی ایران، تمرکز قدرت در دست حکومت بود.اگر رابطه ی پیامدهای با مسئله ی عقب ماندگی بالنسبه واضح بود، ارتباط بین موضوع اخیر با مسئله ی عقب ماندگی کمتر از چنین وضوحی برخوردار است. به این معناکه تمرکز قدرت در دست حکومت لزوما منجر به عقب ماندگی نمیشود بلکه این تمرکز نتایجی را به بار می آورد که به نوبه ی خود ارتباط مستقیم تری با مسئله ی عقب ماندگی پیدا می کنند. به عبارت دیگر این طور نیست که تمرکز قدرت در دست حکومت با نفس پیشرفت و ترقی جامعه ای در تضاد قرار گیرد. بخشی از پیشرفت اقتصادی و توسعه ی اجتماعی ایران قبل اسلام که منجر به پیدایش یکی از بزرگترین امپراتوری های عصر باستان شده بود به یکپارچگی و اقتدار حکومت های هخامنشیان و ساسانیان بازمی گردید.
از سوی دیگر اثرات بلند مدت تر تمرکز قدرت در دست حکومت باعث شده که امکان بوجود آمدن برخی از تحولات اجتماعی که لازمه ی پیشرفت و توسعه هستند، یا به طور کامل از میان برود و یا عمیقا کاهش یابد. ازجمله ی این تحولات پیدایش نهادهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مستقل از حکومت است. در ایران برخلاف جوامع غربی هرگز مجال شکل گیری تشکیلات و سازمان های صنفی مستقل از حکومت به وجود نیامد. این پدیده که از آن به نام استبداد شرقی هم نام برده می شود ، در عمل بدین معنا بود که مشارکت مردم در امر هدایت جامعه، مدیریت و توسعه ی آن ناچیز بوده است. در نتیجه استعدادها و توانایی های فردی در ایران کمتر مجال برای شکوفایی پیدا می کرد.
این که چرا در ایران حکومت به چنین اقتداری دست یافت به نحوی که در زیر جثه ی سنگین آن کمتر نهاد اجتماعی دیگری توانست عرض اندام نمایدتحقیق و تفحص کاملی را می طلبد. آنچه مسلم است از دیر باز و از زمان پیدایش اولین نطفه های اجتماعات اسکان یافته در ایران "آمریت" و اقتدار حکومت وجود داشته است. شایدیک دلیل آن را بتوان به سرشت قبیله گرایی و صحرانشینی در ایران نسبت داد.
جدای از تاثیر بافت قبیله گرایی، به نظر می رسد بتوان بر روی دلیل عمیق دیگری نیز در توجیه چرایی اقتدار بی چون و چرای حکومت در ایران دست گذارد. این تحلیل نیز در نهایت ارتباط مستقیمی با شرایط اقلیمی ایران و مشخصا مسئله ی کمبود آب پیدا می کند. این کمبود آب باعث شده که ازهمان زمان پیدایش تمدن در ایران، انسان ها برای تامین آب مورد نیازشان به تلاش های زیادی از جمله: کشیدن کانال، حفر قنات، ایجاد سد و آب بند و..... دست بزنند. ضرورت" مشارکت دسته جمعی انسان ها"انسان ها برای تهیه ی آب ، مسئله ی مدیریت و به تدریج ریاست منابع آبی را به دنبال خود به وجود می آورده است. به نظر می رسد که این ریاست به مرور زمان و با تکامل جوامع اسکان یافته تبدیل به ریاست جامعه یا حکومت شده باشد.
چنین شیوه نگرشی نسبت به حکومت و جایگاه رفیع ان تبعات اجتماعی مهمی را به بار اورد . از جمله مهمترین انها ضعف امر قضا و به رسمیت شناخته نشدن حقوق اجتماعی انسانها بود. کم رنگ بودن نهاد مالکیت وبه رسمیت شناخته نشدن ان از ناحیه حکومت و صاحبان قدرت پیامد دیگر بود. با قدرتی که حکومت پیدا نمود و اقتداری که از ان برخوردار گشت ، احترام به حقوق دیگران از حق تملک انان بر اب و زمین گرفته یا حق تشکیل اجتماعات صنفی ، سیاسی ، دینی، قومی، فرهنگی و ... معنا و مفهوم جدی نمی توانست داشته باشد . حکومتهای مختلفی که به قدرت رسیدند نه تنها خود را مالک سرزمین های تحت تصرفشان می دانستند و به دلخواه در ان دخل و تصرف مینمودند ، بلکه خود را مالک و صاحب مردمانش نیز میدانستند. در بهترین حالت ، مردم برای حکام و سران قبایل چیزی بیش از رعیت به شمار نمی امدند و به جز انقیاد و اطاعت محض از حکومت وظیفه دیگری نداشتند.
در یک کلام ، نه تنها شرایط طبیعی حاکم بر فلات ایران چندان مناسب پیشرفت و توسعه نبود بلکه نوع ساختار سیاسی و اجتماعی که در نتیجه این شرایط به وجود امد نیز به نوبه خود موانع بیشتری را بر سر راه پیشرفت ایران قرار می داد.
فصل سوم : از صعود تا نزول (1800- 1000م.)
در فصل دوم دیدیم که شرایط اقلیمی ایران چندان مناسب توسعه نبود از برخی استثنائات که بگذریم غالب اجتماعاتی که در ایران به وجود امدند شامل مناطقی پراکنده و بدون ارتباط چندانی با محیط بیرون بودند. این مناطق به لحاظ اقتصادی نیز خود کفا بودند و به دلیل محدودیت امکانات طبیعی ، تولید مازاد بر مصرف چندانی برایشان باقی نمی ماند که به مناطق دیگر صادر نمایند . ویژگی مهم دیگر اجتماعی فلات ایران عبارت بود از پیدایش زندگی عشایرگی یا صحرا نشینی که خود مانع دیگری بود بر سر راه پیشرفت.
علی رغم شرایط نامناسب، اقوام و طوایف اولیه ای که در ایران ساکن شدند توانسته بودند به پیشرفت های قاب توجهی دست یابند. کلید درک توفیق نسبی آنان علی رغم شرایط طبیعی شرایط طبیعی نامساعد در تلاش های انسانی خلاصه می شود.
ایرانیان توانسته بودند به کمک نیروهای انسانی بنای یک امپراتوری قدرتمند را بگذارند.تلاش های انسانی باطبع مسئله ی سازماندهی و تشکیلات اجتماعی را به وجود می آورد که به تدریج به پیدایش حکومت و تمرکز قدرت در دست آن مبدل شد. به عبارت دیگر اگر در ایران عهد باستان اقتصادی بالنسبه نیرومند به وجود آمده بود، به واسطه ی برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود،بلکه نتیجه ی تلاش انسانی بود، تلاشی که اگر مانعی بر سر راه آن به وجود می آمد می توانست مشکلات اساسی بر سر راه کل شالوده ی اقتصادی جامعه قرار دهد.
به نظر می رسد با هجوم دسته های صحرانشین آسیای میانه به ایران از اوایل قرن یازدهم میلادی به تدریج چنین مانعی بوجود آمدند.این که چرا و چگونه این قبایل توانستند وارد ایران شوند و حتی حکومت های نیرومندی هم بوجود آوردند به درستی معلوم نیست. آنچه مسلم است، به دنبال فروپاشی امپراتوری مقتدر ساسانی،قدرت مرکزی در ایران از میان برداشته شد بنابراین عاملی که در گذشته مانع از ورود صحرانشینان به ایران می شد عملا از میان رفته بود. به علاوه با ورود اسلام به ایران مناطق شمال شرقی ایران که همجوار با آسیای میانه و ماوراءالنهر بود توسعه قابل توجهی کرده بود. عامل دیگری میتوانست باعث وسوسه ی قبایل در حمله به ایران شود، مراتع سرسبز ناحیه ی خوارزم و طبرستان بود. به هر حال اگر پیرامون اسباب و عللی که باعث هجوم قبایل آسیای میانه به ایران گردید ابهاماتی وجود داشته باشد، در مورد نتایج آن کمتر می توان تردید نمود. نبرد های بی پایان میان قبایل ودستجات صحرانشین که بر ایران هجوم آورده بودند از یک سو و میان مهاجمین با قوای محلی از سویی دیگر، صدمات و ضایعات جدی و جبران ناپذیری برساختار اقتصادی و اجتماعی مستقر در ایران وارد آورد . بیشترین لطمعه بر پیکر کشاورزی و شالوده ی اقتصادی آن وارد آورد. جنگ های عدیده به همراه تاخت وتازهای طولانی صحرانشینان که غالبا در کنار شهرها یا اطراف مناطق آباد اتفاق می افتاد لطمات جدی بر تولید و توان اقتصادی آنان وارد آورد. ازجمله لطمات وارده و یکی از مهم ترین آنان از بین رفتن باغات، کشتزارها و مزارع بود. مهاجمین به دلیل سرشت کوچنده و صحرا گردشان،به کشاورزی که زیر بنای اقتصاد زندگی ساکن بود با دیدی بسیار منفی و حقیر می نگریستند، چرا که حیات اقتصادی انان در گرو دام و احشام بود. لذا برای انان مراتع و چراگاه اهمیت داشت،نه زراعت که لازمه ی آن اسکان و مراقبت دائم بود.قربانی بعدی تهاجم آنان سیستم آبیاری پیشرفته ی ایران بود که در طی قرون متولی با تلاش پی گیر اجتماعات اسکان یافته ایجاد شده بود. این سیستم "بشر ساخته"نیاز به مراقبت دائم انسان ها داشت، انسان هایی که بسیاری از آنها در نتیجه ی این یورش ها ازبین رفتند و یا خود نیز به دسته های صحرانشین پیوستند . بنابراین آن دسته از منابع آبی که در جریانات حملات صحرانشینان از میان نرفته بودند، در سال های بعدی و به واسطهی فقدان نیروی انسانی لازم برای نگهداری آنها به تدریج در معرض نابودی قرار گرفتند.
ویرانی و تخریب حاصله از ورود قبایل آسیای مرکزی به ایران با هجوم مغول ها در نیمه ی اول قرن سیزدهم میلادی (هفتم هجری) ابعاد گسترده و عمیقی یافت. هولناک ترین بعد هجوم مغول ها عبارت بود از کشتار وسیع مردم، به نحوی که بسیاری از شهرهای آباد و بزرگ ایران با خاک یکسان شدند یا بخش عمده ای از ساکنین خود را از دست دادند. به علاوه مغولان با انتقال هزاران صنعتگر ایرانی به دشت گبی (مغولستان امروزی) صدمهی دیگری بر پیکر اقتصاد ایران وارد ساختند. تاثیرات بلند مدت به قدرت رسیدن قبایل بر ساختارهای اجتماعی ایران در فصل بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. اما تا آنجا که مربوط به ملاحظات فوری تر می شود بایستی گفت : با رسیدن قبایل آسیای مرکزی به حکومت، سبک و الگو های صحرانشینی و زندگی عشایری که تا قبل از آن صرفا بخشی از جامعه ایران را در بر می گرفت، از قرن یازدهم به بعد به نحوی گسترده و در قالب الیگارشی حاکم بر تمامی حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران سایه افکن شد.
فصل چهارم : تاثیر هجوم قبایل بر ساختار نهادهای اجتماعی ایران
در فصل سوم، برخی از نتایج هجوم قبایل آسیای میانه را بر زیربنای اقتصادی ایران قرون وسطی بررسی نمودیم. در این فصل تاثیرات اجتماعی این تحول را مورد ارزیابی قرار می دهیم. آن چه به طور کلی می توان گفت این است که به قدرت رسیدن قبایل به استثنای پیدایش "ارتش" ، در مجموع،ساختارهای جدیدی را بوجود نیاورد بلکه مناسبات اجتماعی قبلی را سرعت بخشیده و استوارتر ساخت. به عنوان مثال حق مالکیت را قبل از به قدرت رسیدن قبایل نیز در ایران چندان از سوی حکومت به رسمیت شناخته نمی شد، با به قدرت رسیدن آنان بی اعتبارتر هم شد، تمرکز قدرت در دست حکومت و در درجه ی مشروعیتش یا وضعیت قضا و امنیت اجتماعی نیز وضعیت مشابهی داشت.
از آنجا جملگی این قبایل با پیکار به قدرت می رسیدند و پس از تسخیر قدرت نیز دایما از ناحیه ی قبایل رقیب در تهدید بودند، بنابراین برای تحکیم بقا و موقعیت شان، نیاز مداوم به قوای نظامی داشتند. این نیاز و تداوم آن، ضرورت در اختیار داشتن یک قوای نظامی منسجم و حرفه ای را بوجود آورد که به تدریج مبدل به ارتش شد.ارتش به نوبه ی خود نیاز به بودجه ای معین و دایمی داشت که منبع تامین آن مالیات بود. بنابراین با به قدرت رسیدن قبایل، فشار حکومت برای اخذ مالیات افزایش یافت. این فشار در مواردی نتیجه ی عکس می داد و باعث می شد که کشاورزان منطقه ای آنجا را رها کنند ودر مجموع بیش از انچه رونق پدید آورد، باعث رکود و کاهش تولیدات شد.
اما در خصوص بحث اصلی تر، یعنی تاثیر به قدرت رسیدن قبایل بر مناسبات اجتماعی، به نظر می رسد که جدای از مشکلاتی که به هنگام تغییر قدرت از یک قبیله به قبیله دیگر پیش می آمد، مشکل اساسی تر و عمیق تر به شیوه ی حکومت صحرانشینان و ماهیت اجتماعی شان بازمی گردید. واضح است که با به قدرت رسیدن یک قبیله، تمامی نرم ها و مناسبات ساده و ابتدایی بافت پدرسالاری نیز وارد حکومت می گردید و بالطبع حاکمیت سعی می نمود جامعه را بر اساس آن اداره نماید،نرمهایی که نه تنها برای پیشرفت و توسعه جوامع اسکان یافته مناسب نبودند بلکه در عمل نیز همچون مانعی بر سر راه تحول و تکامل اجتماعی این جوامع قرار گرفتند. به عبارت دیگر دیگر به قدرت رسیدن قبایل در ایران از قرن یازدهم میلادی به این طرف نه تنها کمکی به رفع مشکلات و معضلاتی که بر سر راه توسعه و تکامل ایران قرار گرفته بودند ننمود، بلکه با در نظر گرفتن تبعات اجتماعی بلند مدت این تحول، می توان گفت که این موانع و مشکلات عمیق تر و گسترده تر شدند.
به قدرت رسیدن قبایل قزلباش و تشکیل سلسله ی صفویه در قرن شانزدهم میلادی نیز تاثیری در روند عقب ماندگی ایران به بار نیاورد. تنها تفاوت عمده ی بین قزلباش ها با قبایل دیگر در تداوم حاکمیت آنان بود. حکومت آنان به مراتب بیش از قبایل دیگر به درازا انجامید که نتیجه ی آن ثبات بالنسبه طولانی بود که به مدت دو قرن بر ایران سایه افکند. تاثیر این ثبات عمدتا در اقتصاد بود و جنبه های اجتماعی وسیاسی ایران همچنان بدون تغییر و تحول باقی ماند. یکی از مهمترین این جنبه ها رکود علمی و روی گردانی از دانش های طبیعی بود که در سایه ی حکومت صفویه عینا ادامه یافته و به دوره بعد از آنان انتقال یافت. بررسی این روند، موضوع فصل بعد است.
فصل پنجم:خاموش شدن چراغ علم
خاموشی چراغ علم ار جمله مسایلی است که ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با پدیده ی عقب ماندگی پیدا می کند. نیاز به توضیح چندانی نیست اگر رشد علمی و فعالیت های فکری در جامعه ای متوقف یا حتی کند شوند آن جامعه دچار رکود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می شود و به ورطه ی عقب ماندگی می افتد. در ایران نیز چنین شد وبا خاموشی چراغ علم عقب ماندگی از راه رسید. حتی اگر تردید نموده و نخواسته باشیم چنین حکم قطعی صادر کنیم،حداقلش این است که پشت نمودن به علوم یکی از عوامل بنیادی عقب ماندگی در ایران شد. اما سوال مهم تر این است که این خاموشی یا پشت نمودن به فعالیت های علمی و روش های خردگرایانه چگونه بوجود آمد. آن چه به این سوال اهمیت بیشتری بخشیده و به تعبیری آن را پیچیده تر می کند این واقعیت است که از قضا این روی گردانی در جامعه ای اتفاق افتاد که خود از پیش کسوتان علوم و معارف بود.
علی رغم قدمت موضوع بایستی اذعان داشت که این سوال هنوز مورد کنکاش و بررسی چندانی قرار نگرفته است.برخی از پاسخ هایی که به این سوال داده شده به غایت سطحی هستند و به نظر نمی رسد اساسا صورت مسئله را چندان درک کرده باشند. برخی هجوم مغول ها را به میان می کشند و برخی نیز به سراغ نظریه پردازی های پیچیده تر می روند و بالاخره گروهی نیز مشکل را در اسلام می بینند. در مجموع این پاسخ ها چندان قابل قبول نیستند و اگر مورد بررسی موشکافانه و دقیقی قرار بگیرند جملگی با ابهامات اساسی روبهرو می شوند.
در تحلیلی که در این فصل ارئه شد سعی کردیم تا قبل از هر چیز توصیف صحیحی از صورت مسئله به عمل آوریم. سپس در پاسخ چرایی "خاموشی چراغ علم" موضوع را از سه زاویه مورد بررسی قرار دادیم: چگونگی ظهور عصر طلایی یا رونق علمی اسلام؛ ورود قبایل آسیای میانه به ایران و جامعه اسلامی درکل و تاثیرات بلندمدت این تحول؛ و بالاخره تغییر و تحولات فکری و معرفتی مسلمین.
می دانیم که در میان اعراب زمان جاهلیت از علوم خبر و اثری نبود. امادر جریان گسترش اسلام در زمان خلفای راشدین و بنی امیه، برخی از مناطقی که بدست مسلمین افتاد به لحاظ علمی بسیار غنی و پیشرفته بودند (بخشهایی از ایران و امپراتوری بیزانس به اضافه ی اسکندریه و قاهره). اعراب در یک الی یک و نیم قرن اولیه ی ظهور اسلام چنان به سراغ علوم نرفتند. جنگها ی اولیه وسیع در تحکیم قدرت، مجال چندانی برای فعالیت های اجتماعی باقی نگذاشت. ضمن آنکه برخی نیز غافل بودن اعراب از علوم یا حتی ضدیت آنان را علت عدم شکوفایی علوم در زمان بنی امیه می دانند. به هر حال آنچه مسلم است به مدت قریب به یک قرن حکومت بنی امیه، مسلمین به لحاظ علمی، چندان حرکت قابل توجهی انجام ندادند.
اما با به قدرت رسیدن بنی عباس از اواسط قرن هشتم میلادی (دوم هجری) اوضاع یکباره تغییر کرد. ثبات سیاسی و رونق اقتصادی که به تدریج با به قدرت رسیدن بنی عباس به وجود آمد باعث گردید تا به لحاظ اجتماعی مرکز امپراتوری سلام تا حدودی دگرگون شود.
خلفای اولیه بنی عباس علاقه و تمایل زیادی به دانشمندان و فعالیت های علمی نشان دادند پایتخت دارالاسلام به تدریج مرکز تجمع علماء و دانشمندن مختلف از گوشه و کنار جهان متمدن آن روز شد. کم نبودند در میان آنان دانشمندان غیر مسلمان که به دلیل ضدیت کلیسا با علوم ،موطن خود را در امپراتوری بیزانس یا مناطق مسیحی نشین دیگر تر ک گفته و به قلمرو اسلام مهاجرت کرده بودند. جدای از حمایت حکومت ،آنچه در پیدایش رونق علمی نقش به سزایی داشت عبارت بود از موفقیت زبان عربی.
جدای از آنکه زبان خدا به عربی بر مسلمین نازل گردیده بود، عربی همچنین زبان رسمی حکومت و زبان الیگارشی حاکم نیز بود. در نتیجه عربی به صورت عامل پیوند و ارتباطات در میان نخبگان امپراتوری جدید درآمد. زبان مادری یا بومی دانشمندان و علمای غیرعرب، هر چه بود، جملگی به زبان عربی تسلط داشتند و به آن زبان می نوشتند و مطالعه می کردند. با تشویق، ترغیب و پشتیبانی جدی حکومت، صدها کتاب و رساله ی پیرامون علوم، فلسفه، منطق،الهیات و تاریخ از یونانی، عبری کلدانی،آشوری، فارسی، سانسکریت و چینی به عربی ترجمه گردید. به تعبیری می توان گفت که مسلمین بر عصاره ی دانش و تمدن های دیگر دست یافتند. این تحول به همراه درجه ای از ثبات سیاسی، رونق اقتصادی و مهم تر از همه حمایت جدی حکومت از دانشمندان و فعالیت های علمی آنان دست به دست یکدیگر داده و به تدریج عصر طلایی رونق علمی را در اسلام پدید آوردند؛عصری که در آن مسلمین بیش از دو قرن پرچمدار علوم دنیا شدند.
تحول دیگری که قبل از پیدایش عصر طلایی شروع به شکل گیری نموده بود مباحث نظری، متافیزیکی و به تعبیر امروز مسایل عقیدتی و جهان بینی بود. بخشی از این مباحث نشات گرفته از مشکلات و مسایل روزمره و اجرایی و سعی در کارگشایی آنها بود و بخش دیگر ناشی از مسایل و مباحث عقیدتی. از آنجا که بخشی از تاکید اسلام بر زندگی این دنیایی ایمان آورندگان است، بنابراین بسیاری از مسایل اجرایی و روزمرهی مسلمین می بایستی طبق چارچوب شرع انجام گیرد.متولی این امر حضرت ختمی مرتبت (ص) بودند که در زمان حیاتشان در راس مسلمین قرار داشتند. پس از معظم له، خلفای راشدین که از دید مسلمین (به استثنای شیعیان) جانشین ایشان شناخته می شدند کم و بیش از بخشی از آن مشروعیت برخوردار بودند. اما درگیری های سیاسی،رقابت های شخصی، رقابت بین خانواده های سرشناس، رقابت بین طوایف و قبایل عرب، رقابت بین مهاجرین و انصار، بین مکیان و مدنی ها، به علاو ی مشکلات و معضلات اجرایی که در یک جامعه ی جوان و تازه شکل گرفته بوجود می آید و بالاخره انواع و اقسام مخالفت ها و توقعات و انتظارات از حکومت که باعث بوجود آمدن نارضایتی های مختلفی ازنهاد خلافت می شد همگی دست به دست یکدیگر دادند و به تدریج آن قداست و مشروعیت مطلقی که مسلمین نسبت به حکومت رسول الله داشتند کمرنگ تر گردید. اولین مخالفت های علنی با حکومت در زمان عثمان بوجود آمد. در زمان حضرت علی (ع)مخالفت ها با حکومت بیشتر گردید که منجر به نبردهایی مابین مسلمین شد. در طی قریب به یک قرن حکومت بنی امیه از حکومت به زیر کشانده شدند.
تحولاتی که پیرامون حکومت بوجود آمد و از جمله سست شدن موقعیت اجتماعی اش باعث گردید تا جامعه ی اسلامی برای رتق و فتق امور شرعی اش به تدریج نهاد دیگری را بوجود آورد تا خلایی را که از این ناحیه به وجود آمده بود پر نماید. این نهاد جدید علماء و فقها بودند.
منابع این نهاد جدید برای تدوین تنظیم و کارگشایی امور حقیقی و شرعی مسلمین عبارت بودند از قران ، سنت و احادیث منقول از حضرت رسول الله به کمک این منابع ، فقها می بایستی این مسایل حقوقی ، جزایی و اجرایی را که جامعه رو به گسترش مسلمین با انها مواجه میشدند حل و فصل نمایند. از انجا که بعضی از این مسائل در چارچوب منبع فوق مستقیما و یا به وضوح قابل حل و فصل نبودند لذا به تدریج مسئله رای شخصی فقها پیش امد و به کمک این رای بود که بسیاری از مسائل جدید حل و فصل شدند این روند اگرچه بعضی از مشکلات را تا حدودی حل و فصل می نمود اما واضح است که چون پای رای و استنباط شخصی به میان امده بود اولا رای یک فقیه در مورد یک مسئله شخصی ممکن بود با رای فقیه دیگر متفاوت باشد ثانیا تعمیم و گسترش استنباط و اجتهاد در عمل و غیر مستقیم از از اهمیت سنت و حدیث می کاست . بنابراین و به تدریج برخی از علما با لااخص در حوزه مکه و مدینه که بیشتر متاثر از صحابه و نزدیکان رسول الله می بودند احساس ناخشنودی و نارضایتی از گسترش رای و اجتهاد نموده و بیشتر جانب سنت و حدیث را گرفتند . نتیجه تاریخی این تحول پیدایش دو گرایش متفاوت در نگرش فقها بود یک گرایش بیشتر متمایل به رای ، اجتهاد و استنباط فردی فقیه بود در حالی که نگرش دوم بیشتر پایبند به احادیث و سنت رسول الله و در مرتبه بعدی به احادیث منقول از صحابه .
انچه این تقسیم بندی را پر رنگ تر و عمیق تر نمود ورود مباحث متافیزیکی و فلسفی در میان علما و فقها بود . مباحثی پیرامون ذات خدا ، جبر و اختیار ، معاد، قابل رویت بودن یا نبودن خداوند در قیامت ، تعریف عدل و... باعث شدند تا صف بندی میان اندیشمندان مسلمان عمیق تر شود . جهت کلی برداشت علمای سنت گرا و موضع گیریشان در قبال مباحث فوق بیشتر تمایل به پذیرش نص صریح قران و پیروی مطلق از احادیث و روایات تسلیم به تقدیر و مسلوب الا ختیار بودن انسان داشت .
در مقابل علمای خرد گرا بیشتر گرایش به تعقل ، تفسیر و تاویل و ازادی عمل انسان داشتند . تا قبل از به قدرت رسیدن بنیعباس شاید بتوان گفت که موازنه قدرت بیشتر به نفع سنت گرایان بود اما با شروع عصر طلایی این توازن به نفع جریان خرد گرا تغییر یافت . طبیعت علم گرای جریان حاکم بر مرکز داراسلام با نحله های فکری عقل گرا بیشتر دمساز بود تا سنت گرا ، بنابراین پای جریانات عقل گرا همچون معتزله به حکومت باز گردید و پشتیبانی حکومت از انان باعث تفوق و پیشی گرفتنشان از رقبای دیگر شد.
اما به هیچ روی به معنای ان نبود که سنت گرایان از میان رفته یا تسلیم حاکمیت شوند برعکس انان منتظر فرصت بودند تا ضد حمله خود را شروع کنند فرصتی که از نیمه دوم قرن نهم و پس از به قدرت رسیدن متوکل پیش امد. بر عکس خلفای قبلی متوکل به شدت جانب سنت گرایان را گرفت و با هر گونه بحث و جدل مخالفت ورزیده وان را ممنوع نمود و از قرن دهم فشار حکومت به فلاسفه رسید و به تدریج عرصه بر دانشمندان و فعالیت های آنان تنگ شد.
اگر چه حکومت نقش به سزایی در در پیش افتادن طیف سنت گرایان به زیان طیف خرد گرا و همچنین در رو به تعطیل رفتن فعالیتهای علمی و تحت قرار گرفتن دانشمندان بر عهده داشت اما واقعیت این است که طبیعت با ویژگی های علمی که در عصر طلایی در بغداد شکل گرفت به گونه ای بود که از پاره ای جهات ان را اسیب پذیر ساخته بود .
نخست آنکه علمی را که در عصر طلایی به وجود امده بود میتوان عاریتی نامید به این معنا علمی نبود که که در بغداد و در طی قرون و اعصار طولانی و به تدریج تحول و تکامل یافته باشد بلکه علمی بود که از مناطق مختلفی که جزء جهان اسلام شده بودندو با مناطقی که حتی جزئ امپراتوری اسلامی هم نبودند گرفته شده و در بغداد گرد هم امده بود همان طور هم متفرق شود .ویژگی دیگر این علم باز می گشت به نقش ترجمه در ان بخش از از شالوده علمی که در بغداد پایه گذاری شده بود بر گرفته از اثار علمی تمدن های دیگر بود . مشکل دانش و معرفتی که بر اساس ترجمه باشد این است که اولا ممکن است درست فهمیده نشود ثانیا اشکالات و نارساییهای ان کمتر میتواند توسط استفاده کنندگانش شناسایی و اصلاح گردد و بالاخره علم مبتنی بر ترجمه عالمان و پیروانی مقلد بار می اورد به نحوی که انچه را که ترجمه کرده اند غالبا به گونه ای مطلق و بدون نقادی میپذیرند . ویژگی سوم علم در عصر طلایی وابستگی ان به حکومت بود . فی الواقع تکیه گاه اصلی فضای علمی حاکم بر بغداد بر روی شانه حکومت قرار داشت . میزان وابستگی این به گونه ای بود که اگر تکیه گاه از میان میرفت فعالیت های علمی کمتر این شانس را داشت که بتواند روی پای خود بایستد . ویژگی اخر این است که بخشی از فلسفه منطق و الهیات عصر طلایی نه تنها مورد پذیرش علمای سنت گرا نبود بلکه انا ن به شدت مخالفشان بودند و سرانجام زمانی که فرصت یافتند به قلع و قمع و تعطیل ان پرداختند .
علی رغم رکودی که در بغداد حاکم گردید در ایران فعالیت های علمی ادامه یافت . خاندان های مختلفی که در ایران حکومت میکردند کمتر سیاست بغدادرا به اجرا گذاردند اما پس از هجوم قبایل اسیای مرکزی در قرن یازدهم میلادی ئر ایران نیز فضایئ بغداد حاکم گردید . روسای قبایل که حکام و سلاطین ایران شده بودند اسلام اورده و نسبت به دین رسمی سر سپردگی کامل نشان می دادند . در نتیجه نگرش حاکمیت بغداد نیز در ایران حاکم گردید صاحبان قدرت سعی میکردند تا هر اندیشه و جریانی را که مخالف حکومت بود قلع و قمع نمایند . اگر در ابتدا سر سپردگی حکام ترک به بغداد به واسطه جلب حمایت خلیفه و جلب مشروعیت از راس حکومت می بود ، از نیمه دوم قرن یازدهم و با قدرت رسیدن قبایل در قالب سلسله سلجوقیان سیاست همسازی و یکسو نگرانه با دار الخلافه به صورت رکن اصلی حکومت ایران در امد . خواجه نظام الملک مغز متفکر نظام سلجوقیان سیاست یکدست نمودن و متمر کز ساختن قلمرو وسیع ترکمن ها را با کارایی و تدبیر کم نظیری به اجرا در اورد و توانست سرزمین های پهناوری را قبایل ترکمن از ماوراء النهر تا دریای سیاه به ضرب شمشیر گرد هم اورده بودند با تدبیر اداره کند . وسعت امپراتوری سلجوقیان به اضافه فقدان تجربه و دانش اجتماعی و سیاسی حکام جدید زا یک سو و هرج و مرج سیاسی و اجتماعی ناشی از جابجایی .
قدرت به همراه منازعات عدیده فرقه ای و عقیدتی از سوی دیگر خواجه را به این نتیجه رسانیده بود که تنها راه اداره چنین مجموعه گسترده و متفرقی ایجاد یک نظام متمرکز و نیرومند است . به منظور تربیت کادر چین نظامی خواجه مدرسه نظمیه را ایجاد کرد که وظیفه ان تربیت فقهایی سنت گرا و متعصب بود که بتواند سیایت یکسونگرانه منسجم حکومت را به اجرا گذارند . این که انگیزه خواجه نطام الملک در ایجاد یک نظام سفت و سخت که در ان فضایی برای هیچ گونه تفکر و عقیده دیگری وجود نداشت با انگیزه متوکل و دیگر حکام و علمای سنت گرای بغداد یا مکه و مدینه یکسان بود قابل بحث است اما در این که نتیجه اعمال این سیاست یکی بود کمتر میتوان تردیدی داشت.
در ایران نیز همان محیط خشک و تعصب الودی که حاکمیت بغداد سعی نموده بود از نیمه دوم قرن نهم میلادی به وجود اورد با تمامی تبعات زیانبار ان از قرن یازدهم به تدریج حاکم گشت .
البته بایستی توجه داشت که حکومت خلق کننده جریانات فکری سنت گرا نبود بلکه همان طور که پیش تر دیدیم اصولا از همان ابتدای شکل گیری امپراتور اسلام چه در رویارویی با مسائل اجرایی و چه در حوزه مسائل فلسفی به تدریج دو جریان نسبتا مشخص بوجود امدند: یکی در مجموع متمایل به استنباط فردی و عقل بود و دیگری با اعتقاد به ناقص بودن عقل انسان بیشتر متکی به سنت و حدیث . اولی نه تنها تضادی بین علم و دین نمی دید بلکه در تبیین و تحلیل مباحث دینی و اعتقادی از فلسفه کمک گرفته و خرد گرا بود دومی بلا عکس جزم اندیش و ضد فلسفه به دنبال ظهور فضای جدید و غلبه کامل ان ، جریان دوم بدل به جریان فکری حاکم شد وبه مرور سلطه خود را به تدریج بر فضای علمی جامعه حاکم کرد . از جمله شخصیت هایی که اندیشه اش در خدمت تفکر جزم گرای حاکم قرار گرفت ابوحامد امام محمد غزالی بود . اما در مورد غزالی باید این نکته اساسی توجه داشت که انگیزه او در دفاع بنیادیش از سنت و رویارویی با فلسفه و علوم طبیعی با انگیزه حکام و سلاطین هم عصرش متفاوت بود .
به هر حال و به هر کیفیت فضای خرد ستیز بغدا د به تدریج و از قرن پانز دهم میلادی با همه تبعات و اثار زیانبار ان در ایران ظاهر گردید . مهم ترین این تبعات ضدیت با فلسفه و خاموش شدن چراغ علم بود . گذشت زمان و تحولات سیاسی و اجتماعی به نظر نمی رسد کمک چندانی به از میان برداشتن این روند کرده باشد. زیرا به مرور زمان خرد گرایی در میان مسلمین بیشتر رو به زوال رفت تا جایی که در قرون بعدی کمتر فعالیت علمی در میان مسلمین انجام گرفت و اساسا علوم طبیعی و شاخه های دیگر علوم حتی تا اواسط قرن نوزدهم برای مسلمین بیگانه و نا اشنا بود . روی بر تافتن از علوم و دانش به علاوه نا اگاهی از تمدن ها و بی اطلاعی از اجتماعات و اقوام ملل دیگر دست به دست یکدیگر داده و نه تنها یکی از پایه های جدی عقب ماندگی ایرانیان را به وجود اوردند بلکه در مواجهه با اروپاییان که در قرون جدید پیش امد باعث گردید تا ایرانیان بهای سنگینی را برای جهل و بی خبری خود بپردازند.
فصل ششم: تماس شرق و غرب
همان طور که در مقدمه این کتاب متذکر شدیم از دیدگاه رادیکال و انقلابی جدیدی که با فرهنگ چپ وارد حیات سیاسی ایران گردید رابطه میان شرق و غرب خلاصه میشود در تضاد و رو یارویی میان ان دو . این ایده کلی به تدریج پرداخته گردید و با اقبال زیادی از سوی بسیاری از ایرانیان روبه رو گردید . حسن بزرگ این دید گاه در این است که با به کار گیری ان تکلیف عقب ماندگی ایران خلاصه و یک کاسه می شود . نه نیازی به بررسی تاریخ و تحولات اروپا هست نه نیازی به دانستن و اگاهی از چگونگی سیر تحولات در ایران . همچنین نه نیازی دیگر به شناخت شرایط اقلیمی اروپا هست و نه نیازی به دانستن این که ایران دارای کدامین ویژگی های طبیعی بوده است و این چگونه بودن ها چه نوع جوامع با کدامین ساختارها و چه نوع روابط اجتماعی را به وجود اورده است . پدیده عقب ماندگی به شکل ساده و کلی در تضاد و تقابل تاریخی خلاصه می شود که از دیر باز ما بین شرق و غرب بوده است تضادی که در پرتو آن یکی سعی داشته دیگری را در بند و عقب ماندگی نگه دارد . بنا براین برای بررسی اسباب و علل عقب ماندگی ایران ما نیاز چندانی به شناخت جامعه ایران نداریم بلکه کافی است که به تشریح رویارویی میان ایران و غرب بپردازیم. اما تصویری که در عالم واقع وجود دارد به مراتب از این مدل خیلی پیچیده تر و عمیق تر است نه به دلیل اینکه حجم تخاصمات و جنگ بین غربی ها با یکدیگر و شرقی ها با یکدیگر به لحاظ کمیت اساسا قابل مقایسه با حجم تخاصمات میان شرق و غرب نیست بلکه بیشتر به دلیل اینکه که شرق و غرب در مجموع مستقل از یکدیگر تحول یافتند و زمانی که از قرن هفدهم به بعد این تمدن با یکدیگر مرتبط شدند شرق قرن ها بود که در حال جا زدن بود در حالی که غربیان از برخی جهات توانسته بودند به پیشرفت های سرنوشت سازی نایل شوند . به عبارت دیگر شرق و غرب زمانی به یکدیگر رسیدند که همه چیز کم و بیش تعیین شده بود . برای درک بهتر این مطلب بایستی به نحوه ارتباط ان دو اشاره نماییم و ببینیم که ایا مسئله عقب ماندگی ایران اساسا ارتباطی با روابط میان شرق و غرب پیدا می کند؟
در ابتدا این سوال مطرح می شود که اصولا غرب چگونه جایی بوده است کدامین شرایط محیطی بر ان سایه افکنده بوده و در نتیجه چه نوع و کدامین رفتارها و ساختار اجتماعی در ان شکل گرفته اند . اروپارا در مجموع می توانیم شبه جزیره توصیف نماییم زیرا از سه طرف در محاصره دریاهای ازاد است . به علاوه در داخل قاره نیز رودهای بزرگ و طولانی قابل حمل و نقل که در چهار فصل سال در جریان هستند ارتباط اروپاییان را با یکدیگر و دریا از هر حیث کامل می کنند این مجاورت گسترده با اب باعث برخورداری از اب و هوای معتدل و ریزش باران کافی میشود که در نتیجه ان اروپا از استعداد های طبیعی کشاورزی و دامپروری غنی برخوردار گشته است . شرایط فوق باعث شدند تا اقوام مختلفی از مناطق سردسیر شمال اروپا به سوی مناطق مرکزی و جنوبی ان مهاجرت کنند و از هیات قبیلگی و صحرا نشینی خارج شوند وبه زندگی کشاورزی ودر نتیجه اسکان دایم روی اورند پدیده ای که نطفه اولیه ملت ها و اجتماعات گوناگون اروپا را تشکیل می داد . به دلیل شرایط طبیعی قاره اروپا این اجتماعات به فواصل کمی از یکدیگر تشکیل شدند به گونه ای که به سهولت می شد از یک منطقه به منطقه دیگر رسید . نزدیکی اجتماعات اسکان یافته در اروپا باعث به وجود امدن دو خصلت مهم در و تاریخی شد . اولا حجم ارتباط بین جوامع مختلف اروپایی زیاد بود . اگر این خصوصیات را نقطه قوت نزدیکی اجتماعات اروپایی به یکدیگر بدانیم نقطه ضعف ان عبارت بود از ظهر رقابت ها و تخاصمات پایان ناپذیر میان اروپاییان . این پدیده را می توان به بهترین شکلش در نظام فئودالی اروپا در قرون وسطی ملاحظه نمود.
بعد دیگر مجاورت اروپا با اب در تمایل زیاد به دریا نوردی و در نتیجه تسلط بر دریا خلاصه میشود . فالواقع جملگی قدرت های اروپایی از توان دریایی تجاری و نظامی قابل توجهی برخوردار بودند. سهولت ارتباط از یک سو و برخورداری از شرایط طبیعی مناسب که در موارد زیادی منجر به تولید مازاد بر مصرف میشد از سوی دیگر دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا بسیاری از جوامع اروپایی به امر تجارت با جوامع دیگر بپردازند.
اگرچه شرایط اقلیمی اروپا مطلوب بود اما تمدن های اولیه در شرق به وجود امدند . مجموعه ای از تنوع اب و هوا ، افتاب ، حرارت و خاک غنی در کنار رودخانه ها دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا کشاورزی و دامپروری نخستین بار در مشرق زمین به وجود اید . به علاوه تنوع اب و هوا باعث گردید تا در شرق تنوع محصولات کشاورزی به مراتب بیشتر از اروپا باشد . در نتیجه غرب در ابتدا وارد کننده محصولات شرقی اعم از کشاورزی یا به تعبیر امروزی تولیدی بود . مسیر تاریخی راه ابریشم پل ارتباطی ما بین شرق و غرب بود غربی ها که در ابتدا کالای چندانی برای صدور به شرق نداشتند برای تامین کسری موازنه تجاری خود مجبور شدند به جستجو و استخراج فلزات گران بها بپردازند . همچنی سعی نمودند با تولید و تهیه کالاهای دیگر این کسری موازنه را جبران نمایند عواملی که به نوبه خود سبب شدند تا غربیان برای کشف و دست یابی به منابع و امکانات جدید بیشتر به دریا و دریا نوردی روی اوردند . بالاخره انگیزه بعدی که اروپاییان را به سیر و جستجو و رفتن به سرزمین های ناشناخته دیگر سوق داد اعتقاد به گسترش ایین مسیحیت و مباره با شرک کفر بود . مجموعه این عوامل سبب شدند تا اروپاییان خیلی بیشتر از شرقیان روی به مکاشفه سیرو سیاحت و دست یابی و دست اندازی به مناطق دیگر اوردند این روند بالاخص از قرون وسطی به بعد پررنگ تر شد . تحولاتی همچون رنسانس انقلاب علمی و نیاز فزاینده به دست یابی به راهها و مسیر های دریایی تازه در نوردیدن اقیانوسها که نهایتا منجر به کشف دنیای جدید گردید جملگی باعث پیدایش انقلاب تجاری و مرکانتا لیسم در اروپا و بالاخص در غرب ان شدند تحولاتی که از دل انان انقلاب صنعتی سرمایه داری و نهایتا غربی که امروز می شناسیم تولد یافت .
با گسترش اسلام در قرن هفتم میلادی نخستین برخورد بین مسلمین و جهان مسیحیت به وجود امد . با فتح کامل خاور میانه مسلمین قلمرویی را که مسیحیان سرزمین مقدس خود میدانستند از ان خود ساختند . قدرت نظامی مسلمین باعث شد تا مسیحیان اندیشه باز پس گیری سرزمین مقدس را تا چهار قرن بعد به تعویق اندازند . در نیمه دوم قرن یازدهم دسته های مختلف مسیحی عمدتا از غرب اروپا گرد هم امده و برای باز پس گیری سرزمین مقدس راهی خاور میانه شدند حرکتی که در تاریخ به نام جنگهای صلیبی معروف گردید و سه قرن به طول انجامید . در طی این مدت خاور میانه و چندین بار بین مسلمین و اروپاییان دست به دست گشت تا سرانجام مسلمین در انتهای قرن سیزدهم میلادی با پیروزی کامل بر صلیبیون اروپایی انان را از کل منطقه خاور میانه بیرون راندند و با تخریب بنادر مشرف به مدیترانه امکان ورود مجدد انان را مسدود ساختند . این تحول به همره مشکلات دیگری که درمسیرهای دیگر تجارت میان شرق و غرب به وجود امد باعث گردید تا مسیر اصلی تجارت از قرن چهاردهم به بعد عمدتا از طریق مصر صور ت گیرد . بنابراین حیات تجاری بین شرق و غرب در دست فرما نروایان و سلاطین مملوک حاکم بر مصر افتاد . این تغییر زمانی اتفاق افتاد که به دنبال دو قرن تماس صلیبیون با شرق حجم تجارت بین شرق و غرب تماس چشم گیری یافته بود . سلاطین مملوک که نیاز به درامد بیشتری برای تامین مخارج روز افزون نظامیشان داشتند سعی نمودند تا انجا که مقدور بود با اخذ مالیات و عوارض بر مال التجاره که از قاهره به مقصد اروپا و با لعکس عبور میکرد نیاز های مالی خود را تامین نمایند . این سیاست به علاوه نزدیکی مملوک ها با تجار ونیزی که رقیب قدرت های دیگر اروپایی بودند باعث گردی که ارپاییان به فکر مسیر های دیگری برای ارتباط با شرق بیافتند . این نیاز بالاخص در مورد پرتغالی ها و اسپانیایی ها که در منتهی الیه دریای مدیترانه بودند و در نتیجه کالا برای انا ن گران تر از دیگران تمام میشد محسوس تر بود .
اگرچه پیدا کردن راههای جدید برای دست یابی به شرق انگیزه مهمی برای تجار و دریا نوردان غربی بود اما عوامل نیرومند دیگری همچون رقابت بین قدرت های مختلف اروپایی ، رنسانس ، انقلاب تجاری ، تغییر در سا ختارهای اقتصادی و تولیدی اروپاییان ، شروع اضمحلال نظام فئودالی با پایان یافتن قرون وسطی و پیدایش تدریجی ناسیو نالیسم و ملت- کشور ، تبلیغ ایین مسیحیت و... نیز این روند را تشدید می کردند نتیجه همه این تحولات پیدایش عصر اکتشاف سرزمین های دیگر بود . انچه این تحول را امکان پذیر می ساخت تجربه اشنایی و تسلط نسبی بر دریا بود که اوپاییان از دیر باز به واسطه موقعیت جغرافیایی خود از ان بر خوردار بودند . افزون بر سابقه تاریخی استفاده از قطب نما و اسطر لاب که از مسلمین فرا گرفته بودند و به علاوه جا افتادن این باور که زمین کروی است همگی باعث شدند تا دریا نوردان اروپایی با اطمینان بیشتری دل به دریاهای ناشناخته بزنند این تحول نه تنها برای غرب بلکه اساسا برای کل جهان متمدن ان روز نقطه عطف و سر اغاز عصری کاملا جدید بود به گفته پروفسور بارنز مورخ اثر معروف تاریخ تمدن غرب است تحول اقتصاد غرب را از یک اقتصاد محلی و منطقه ای که در حوزه مدیترانه متمرکز میشد به یک اقتصاد جهانی و بین المللی مبدل نمود . در نظام بین المللی جدید دیگر فضای چندانی برای قدرت های قرون وسطایی وجود نداشت . مراکز تجاری که تقریبا از شروع تاریخ مدرن بشری در حوزه مدیترانه استقرار یافته و بیش از چند هزار سال مدیترانه را به صورت قلب تجارت و اقتصاد جهان در اورده بودند اکنون دیگرب به تدریج رو به خاموشی رفتند.
مراکز و اسامی تازه چون لیسبون ، بوردو، لیورپولو بریستولو امستردام جای مراکز قبلی همچون قاهره اسکندریه ، حلب ، شام، انطاکیه، قسطنطنیه،جنوا، سیسیل و ... را می گرفتند.
ستون فقرات و پیش نیاز زیر بنایی جدید ورود به نظام جدید نیروی دریایی بود . بنابراین از همان ابتدای قرن جدید برای قدرت هایی که مراکز ثقلشان در خشکی بود امید زیادی وجود نداشت . اما این همه مشکل نبود . بازیکنان جدید صحنه بین المللی که به تدریج از اواخر قرن پانزدهم در ابهای مشرق زمین ظاهر می شدند با خود قواعد و قوانین جدیدی نیز وارد میدان میکردند قواعد و قوانینی که برای شرقیان در حوزه دریا کاملا ناشناس بود . در حالی که بازیگران شرقی در طی قرون متمادی در ابهای شرق بر اساس همزیستی و رعایت منافع متقابل به داد و ستد پرداخته بودند ، با بازیگرانی رو به رو شدند که اساس بازیشان بر روی رقابت ، سلطه و از میدان به در کردن دیگران قرار داشت .
مشکل دیگر قدرت های شرقی از جمله ایران در این بود که توان نظامی انان در خشکی خلاصه می شد . علی رغم ان هم ترکان صفوی و هم ترکان عثمانی در خشکی دارای توان نظامی قابل ملاحظه ای بودند و ترکان عثمانی حتی در نیمه دوم قرن هفدهم توانسته بودند وین را به محاصره خود در اورند و نیمی از اروپا را در محاصره خود داشته باشند اما در دریا قدرت انان حتی به پای قدرت های دست دوم و دست سوم اروپایی هم نمی رسید . ترکان عثمانی حتی در اوج قدرتشان نتوانستند از تصرف چند جزیره کوچک در مدیترانه بالاتر روند . کارنامه ایرانیان حتی از این هم ضعیف تر بود زیرا در سال 1500 م . که پرتغالی ها پای در خلیج فارس گذاردند حکام صفوی به جز تسلیم چاره دیگری نداشتند . تبعات ضعف یا فقدان نیروی دریایی برای ایرانیان فقط در مسائل نطامی خلاصه نمی شد . در عصر جدیدی که از قرن شانزدهم به وجود امده بود نیروی دریایی فقط کاربرد نظامی نداشت ، بلکه ستون فقرات ارتباطات ، تجارت ، صادرات ، واردات ، دست یابی به مناطق جدید ، حمل و نقل و اطلاعات هم به شمار می امد . بنابراین بدون برخورداری از قدرت دریایی ، هیچ شانسی در عرصه رقابت بین المللی وجود نداشت.
بر خورداری از نیروی دریایی اگرچه شرط لازم برای ورود به صحنه جدید بین المللی بود اما به هیچ روی شرط کافی برای موفقیت در این صحنه نبود . اسباب و عوامل دیگری نیز میبایستی در کشورها وجود می داشت تا انان بتوانند مقهور رقبای خود نشوند . مهمترین انها عبارت بودند از اسباب و عواملی که بتوانند زمینه ساز انقلاب صنعتی شوند . چنین اسباب و عواملی نه تنها در میان قدرت های شرقی بالاخص ایرانیان وجود نداشت ، بلکه قدرت های حوزه مدیترانه هم فاقد ان بودند. . فی الواقع این زمینه ها حتی در میان دو ابر قدرت بزرگ قرن پانزدهم و شانزدهم یعنی پرتغال و اسپانیا که دنیای ان روز را میان خود تقسیم کرده بودند نیز وجود نداشت . بنابراین ستاره اقبال این دو ابر قدرت نیز از اواخر قرن هفدهم رو به افول گذاشت و تا پایان قرن هجدهم ، قرنی که از نیمه دوم ان انگلستان توانسته بود پذیرای انقلاب صنعتی شود از امپراتوری پرتغال و اسپانیا دیگر جندان صلابت و قدرتی بر جای نمانده بود . به سخنی دیگر و بر خلاف باور جا افتاده ما ، بر قدرت های اروپایی که نتوانسته بودند به موقع در مسیر تغییر و تحولات سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی لازم گام بردارند همان رفت که بر قدرت های مسلمان نظیر امپراتوری های صفوی و عثمانی . اسپانیا و پرتغال در نیمه دوم قرن بیستم نه تنها با قدرت های دیگر اروپایی قابل قیاس نبودند بلکه امپراتوری عثمانی به مراتب از هر دوی انها پیشرفته تر بود .
در یک کلام شرق و غرب در مجموع مسیر های جداگانه خود را پیمودند – اگرچه این مسیرها در انتها با یکدیگر تفاوت داشتند . یکی غرب در مسیر پیشرفت و توسعه بود ، پیشرفت و توسعه ای که بخشی از ان به سراغ تسلط بر منابع اقتصادی مناطق دیگر جهان از جمله شرقی ها رفت . دیگری در جهت عکس در مسیر انفعال، در جا زدن و درون خود بودن حرکت نمود .سرانجام وقتی این دو مجموعه به تدیج از قرن هجدهم به یکدیگر رسیدند نتیجه کار کاملا روشن بود . برتری و تسلط کامل یکی در مقابل ضعف و تسلیم دیگری. نتیجه ای که متاسفانه برای بسیاری از جوامع و ملل صرف نظر از انکه غربی بودند یا شرقی ، مسلمان بودند یا مسیحی عینا اتفاق افتاد.