Share چهرهها و گفتگوها
Share to email
Share to Facebook
Share to X
By ار.اف.ای / RFI
5
11 ratings
The podcast currently has 54 episodes available.
میهمان این هفتۀ «چهرهها و گفتگوها»، امیرحسین گنجبخش، هرچند بر کشتیِ دانش و پژوهش ناخدائی میکند، اما در آبهای گاه پُرتلاطم و گاه خُفتۀ سیاست نیز میراند و آن یک را همواره با این دیگری همراه کرده است. اگر یافتههای علمی او در بارۀ کاربردهای درمانی فتونیک از اعتبار و توجۀ جهانی برخوردار است و دریچههای تازهای به دانش انسانی گشوده، نوشتهها و گفتههای وی در باب رویدادها و تحولات جامعۀ ایران نیز از نگرشی روشن به پهنۀ سیاست و اجتماع حکایت میکند. این گفتگو برای نخستین بار در ۲۳ ژوئن ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در اختیار کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
«چهرهها و گفتگوها» امروز میزبان فیزیکدانی است که در دایرۀ بیولوژی و پزشکی پژوهش و آموزگاری میکند. او مهندس الکترونیک، دکتر در مهندسی پزشکی، پژوهشگر ارشد در موسسۀ ملی سلامت آمریکا، رئیس بخش کاربردهای بیوفتونیک در موسسۀ ملی سلامت کودک و رشد انسانی و استاد دانشگاه مریلند است.
دکتر امیرحسین گنج بخش اما، چنانکه پیش از این آمد، در کنار اینهمه، از دیرباز دستی بر آتش سیاست نیز دارد. او در روزگار دانشجوئی، چنانکه آن هنگام حال و هوای چیرۀ زمانه در دانشگاههای ایران بود، به افکار و اندیشههای چپ رادیکال کشش یافت و پس از چندی هموند سازمان پیکار شد. او هنگامی که در پی «گریز ناگزیر» از ایران به پاریس آمد به جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران، که در پایتخت فرانسه پایه گذاری شده بود، پیوست و سپس همراه چند تن دیگر اتحاد جمهوری خواهان ایران را بنیاد نهاد و دیرتر همپای هماندیشانی چند، سازمان جمهوری خواهان ملی ایران را پایه گذاشت که همچنان از مسئولان آنست. او یکی از تدارک بینندگان راهبرد انتخابات آزاد برای گذار مسالمت آمیز به یک نظام دموکراتیک در ایران است و در بارۀ آن بر این باور که «اهمیت استراتژی انتخابات آزاد در خود آن نیست، بلکه در پیش شرطهای آنست که عبارتند از آزادی احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی». او تاکید میکند که «شرط گذار مسالمت آمیز، عقب کشیدن حکومت است و هیچ نمونهای در جهان وجود ندارد که اینگونه گذار بدون عقب نشستن حکومت صورت گرفته باشد». او «بزرگترین مانع توسعۀ سیاسی را نهاد ولایت فقیه و سازمانهای وابسته نظیر شورای نگهبان» میداند و یادآوری میکند که برای برگزاری انتخابات آزاد نیز، باید نخست این مانع اساسی را از سر راه برداشت.
امیرحسین گنج بخش در بارۀ پرداختنِ همزمان به کار علم و سیاست و انگیزههای خود در هر یک از این دو زمینه، «تحقیق و تدریس در حوزۀ تحصصی» خود را «مسیر کار و زندگی» خود میداند، اما بیان چگونگی افتادن در رودخانۀ سیاست را «پیچیده» میداند و میگوید بخشی از آن «شرایط در دانشگاههای آن زمان بود که حال و هوای بسیار سیاسی داشت و خواه ناخواه به آن فضا کشیده میشدید». آن هنگام، این گفتار که «حکومت شاه، حکومتی است مستبد، حکومتی است وابسته به خارجی، غیرعادلانه و غیره هر جوانی را به سمت سیاست میکشید و اتفاقی هم که روی داد این بود که دوران جوانی ما با [برآمدن] انقلاب همزمان شد و این ایده و فکر که قرار است تغییر و تحولات بزرگی در ایران به سمت مثبت رخ دهد و ایران به یک کشور بسیار قدرتمند و با عدالت و مستقل و غیره و غیره بدل شود، هیجانانگیز مینمود، اما [این تصور] بسرعت عوض شد.» او در بارۀ پایداری این کشش در خود میگوید «سیاست امری هیجان انگیز است» در مورد من، انگیزۀ پرداختن به سیاست دلبستگی به ایران است. او تاکید میکند که «وقتی مملکت خود را در موقعیت و شرایط کنونی میبینید، واقعاً باعث دل سوختن است» و نمیشود از پرداختن به آن پرهیز کرد.
امیرحسین گنج بخش در بارۀ توافق اتمی ایران که اینک به دیوار دشواریها برخورد کرده، بر این باور است که «برجام پنجرهای بود که به رغم مخالفت بسیاری نمایندگان دموکرات و جمهوری خواه در دوران اوباما گشوده شد و بخت او این بود که مخالفان دو سوم آراء لازم را برای وتو کردن تصمیم رئیس جمهوری در اختیار نداشتند». او یادآوری میکند که «آقای خامنهای از روز اول با برجام مخالف بود و قصد برهم زدن آن را نیز داشت» و هنگامی که سخن از برجام دوم به میان آمد، او «با زهرخندهای خاص خود» هشدار داد که چنین خبری نیست و «ما رفع خطر کردهایم»، زیرا هدف اساسی ایران در این زمینه دور کردن خطر جنگ بود، وگر نه «به کار خود [در حوزۀ اتمی] ادامه دادند».
امیرحسین گنج بخش میگوید آیتالله خامنهای «اینک دیگر خود را رهبر مسلمین میداند و یک ارتش متشکل از لبنانی، پاکستانی، افغانی و ایرانی بر پا کرده است و [برای تامین] آن عمق استراتژیک [مورد نظر خود در برابر] آمریکا و اسرائیل» تلاش میکند.
او بر این باور است که اگر منافع ایران در نظر باشد، برای این کشور «تنها یک راه وجود دارد و آن اینست که هر چه زودتر از سوریه خارج شود و برجام ۲ و ۳ را که جز داشتن رابطۀ معقول و منطقی با جهان و دست برداشتن از مناسبات استعماری [با برخی کشورها و گروهها] چیز دیگری نیست، بپذیرد».
از نظر امیرحسین گنج بخش سیاست کنونی مقامات ایران، «اقتصاد این کشور را ورشکسته کرده و امنیت ملی را به میزان زیادی به خطر انداخته است».
او تاکید میکند که جمهوری اسلامی ایران «به جای اینکه از نیروی انسانی و منابع زیرزمینی و موقعیت ژئوپولیتیک خود به عنوان قوی ترین کشور منطقه به نفع رشد اقتصادی و برقراری مناسبات خوب با کشورهای همسایه از جمله اسرائیل استفاده کند، آنها را به [ابزار] جنگ افروزی و ایجاد تنش و در افتادن با بزرگترین نیروی نظامی جهان تبدیل کرده است و این خود نمونۀ کاملی از دید ولی فقیه است که شهید کردن ایران برای او پیروزی است. امنیت ملی ایران، پیش از همه از سوی آقای خامنهای مورد تهدید قرار دارد».
امیرحسین گنج بخش تاکید میکند که «نه عربستان، نه اسرائیل و نه آمریکا، هیچیک دشمن ایران نیست و علی خامنهای دشمن تراشی را ابزار حفظ خود کرده است». او یادآوری میکند که برنامۀ «غنی سازی اورانیوم در ایران از آغاز نیز توجیه اقتصادی نداشت و در دورۀ جنگ با عراق به امید دست یافتن به سلاح اتمی آغاز شد» و پس از جنگ «کوشش کردند پیگیری آن را با داشتن منافع اقتصادی توجیه کنند، اما در واقع منافعی ندارد».
بگفتۀ او «قدرت ایران در دست یافتن به سلاح اتمی نیست، بلکه در حضور دولتی سه هزار ساله است که با پادشاهان خوب و بد، وزیران خوب و بد، اما همواره در آن سرزمین پا بر جا بوده و اینک عامل عمدهای که قصد نابود کردن آن را دارد، همین نهاد ولایت فقیه است».
امیرحسین گنج بخش در این گفتگو، چنان که سنت این برنامه است، به کودکی و جوانی خود نیز اشاره دارد و میگوید او «به دلیل شغل پدر که دیپلمات بود» در پاکستان به دنیا آمده و تا سه سالگی در این کشور بزرگ شده است. او تحصیلات خود را در مدرسۀ فرانسه زبان رازی در تهران انجام داده، سپس به دانشکدۀ علم و صنعت رفته و پس از آن برای ادامۀ تحصیل به فرانسه آمده است. امیرحسین گنج بخش در این گفتگو به فضای خانوادگی و فضای سیاسی آن دوران بویژه در دانشگاههای ایران اشاره دارد و به «توهمات سیاسی دوران انقلاب» نیز میپردازد.
او همچنین از طرحهای پژوهشی خود در زمینۀ «بیوفتونیکس» که استفاده از نور در پزشکی است یاد میکند و برخی از آنان را برمیشمارد.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
«چهرهها و گفتگوها» این بار میهمان یک صد سالهای دارد که در میانۀ جنگ اول جهانی در تهران بدنیا آمد و پس از انجام تحصیلات مقدماتی در همین شهر، هنگامی که تنها ۱۵ سال داشت عازم آلمان گردید تا آموزش خود را در کشوری که آن روزها در ایران نماد پیشرفت علمی و صنعتی بود پی گیرد. آنچه سخن غلامحسین ملکی را از جاذبۀ ویژهای برخوردار میسازد، آگاهی به تحول باورناپذیر زمانه و ادراک اینهمه دگرگونی در درازای تنها یک زندگی است. این گفتگو در ۹ آوریل ۲۰۱۶ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن، بی کم و کاست، در اختیار کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
میهمان این برنامۀ «چهرهها و گفتگوها»، هنگامی که در آوریل ۲۰۱۶ این گفتگو با او انجام گرفت جوان یک صد سالهای بود که جوانی در چشمانش و شور زندگی و شوق آفرینندگی در وجودش موج میزد و میگفت «دهها طرح تازه» در اندیشه دارد که اگر فرصت یابد به آنها خواهد پرداخت. صد سالگی برای او تنها برگ برگ یادها و خاطرههائی بود که همه در حافظۀ او تازه و زنده مینمود.
غلامحسین ملکی که برای ورزش روزانه خود ساحل مدیترانه را در شهر نیس با شتابی باورنکردنی میپیمود، تکرار میکرد که در سراسر زندگی شرارۀ ساختن و کارآفریدن در او روشن بوده است و هنوز نیز زبانۀ همان اشتیاق به زندگی وی گرما میدهد.
او در دبیرستان «ثروت» تهران که بعدها «ایرانشهر» نام گرفت سالهای نخست آموزش متوسطه را پشت سر گذاشت و، چنانکه خود در این گفتگو فاش میکند، در نوجوانی «به بهانۀ» درمان به آلمان رفت و نخست در هامبورگ و سپس در برلن به تحصیل پرداخت.
او در این گفتگو به دوران کودکی خود اشاره دارد و «خانۀ بزرگ پدری در محلۀ شاه آباد تهران را [به یاد میآورد] که بعدها برادران [او] در آن دو سینمای حافظ و سعدی را درست کردند». پدر او، حاج محمود ملکی، در آن دوران تاجر بود و «از بادکوبه نفت وارد ایران میکرد». شرح چگونگی سفر او از تهران به آلمان نیز از زبان خود وی شنیدنی است. او در این گفتگو به خاطرات خود در همکاری با اسماعیل کوشان و شاه بهرام شاهرخ که در دورۀ جنگ جهانی دوم دست اندر کار برنامۀ فارسی رادیو برلن بودند اشاره دارد، اما تاکید میکند که در آن دوران «چیزی از سیاست درک نمیکردم» و اندیشه در کارنامه و سرنوشت رهبران آلمان آن دوران که «جهان را به آتش و خون کشیدند و بسیاری کشورها را به فلاکت و بدبختی کشاندند» او را از سیاست و کار سیاسی بیزار و برکنار کرده است.
غلامحسین ملکی که در آلمان به دانشکده کشاورزی رفته بود، در همین کشور به تحصیل حقوق نیز پرداخت و در رشتۀ اقتصاد و علوم سیاسی دکترا گرفت و دو سال پس از پایان جنگ به ایران بازگشت و هر چند کوتاه زمانی نخست در وزارت کار و سپس در سازمان برنامه و بودجه بکار پرداخت، اما خیلی زود به بخش خصوصی روی آورد و همۀ همّ خود را در صنعتی کردن کشور بکار بست و بویژه برای افزایش تولید سیمان و قند کارخانههای متعدد به ایران آورد و به سازمانهای دولتی و یا شرکتهای غیردولتی واگذار کرد.
غلامحسین ملکی که در ۳ دی ماه ۱۲۹۵ برابر با ۲۴ دسامبر ۱۹۱۶ در تهران زاده شده بود، در ۸ مرداد ماه ۱۳۹۹ برابر با ۲۹ ژوئیۀ ۲۰۲۰ در شهر نیس در جنوب فرانسه درگذشت.
این گفتگو با وی در نیس صورت گرفت و بیان خاطرات او که آن هنگام همچون آبشاری پُرتلاطم و بی انتها فرو میریخت، جائی برای پرسشهای بیش نگذاشت.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» سالهای دراز «تمیس»، ایزدبانوی دادگستر، را به نامزدی خود گرفته و در ستایش شایستگیهای او به شاگردان خود درس گفته و سالهای فراوان دیگر، پدیدههای روزگار خود را در ترازوی داوری او گذاشته و زمانی نیز هر چند به دانش و هنر مناسبات دولتی روی آورده، دست از اندیشه در کششها و دلبستگیهای نخستین خود نشسته است. قاسم فاضلی، از آنچه گفته شد دریافتید، حقوقدان و دیپلمات است. او در این گفتگو به چگونگی تحول اوضاع در افغانستان میپردازد و نیز به مردم و کشور دوران کودکی خود اشاره دارد. این گفتگو در ۱۰مارس ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در دسترس کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» استاد حقوق در دانشگاه کابل و سپس در دانشگاه پاریس و چندی نیز رئیس ادارۀ حقوقی سازمان «مخابرات رادیوـ تلویزیونی فرانسه [Télédiffusion de France]» بوده است. وی پس از آن به میدان سیاست گام نهاد و در پی سقوط نخستین حکومت طالبان بر افغانستان در سال ۲۰۰۱ و برآمدن دولت حامد کرزی نخست مشاور حقوقی وی گردید، سپس به سفارت این کشور در پراگ رفت و آنگاه سفیر افغانستان در سازمان یونسکو شد و به پاریس آمد و اینک چند سالی است که بازنشسته شده است.
دکتر محمد قاسم فاضلی تا کنون کتابهای چندی نیز در زمینۀ حقوقی تالیف کرده که از جملۀ آنها میتوان به «مصطلحات حقوقی انگلیسی ـ دری»، «شرکتهای مختلط اقتصادی در افغانستان»، «بررسی قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان» و نیز کتابی در بارۀ «تاریخ و فعالیتهای سازمان یونسکو» اشاره کرد.
این گفتگو هر چند پیش از تسلط دوبارۀ طالبان بر کابل و برقراری امارت اسلامی در این کشور از نیمۀ ماه اوت ۲۰۲۱ انجام گرفته، اما همچنان تازه است.
قاسم فاضلی در بارۀ سرنوشت کشور زادگاه خود در چند دهۀ اخیر با اشاره به یک ضربالمثل رایج در میان مردم که بر اساس آن «هیچ کس همسایۀ خود را انتخاب نمیکند»، تاکید دارد که «افغانستان در محلی واقع شده است که خطر گزند بیرونی همواره آن را تهدید میکرده است».
او تاکید می کند که در میانۀ قرن گذشته «پادشاه افغانستان در جهت پیشرفت دموکراسی و حقوق بشر و تاسیسات دولتی در این کشور تلاش کرد و در این زمینه موفقیتهای بسیاری نیز بدست آورد، اما کودتای سازمان یافته از سوی محمد داوود خان، خطر مداخلۀ اتحاد جماهیر شوروی را با خود آورد و حکومت کمونیستی در افغانستان برقرار شد». قاسم فاضلی یادآوری میکند که «اقدامات و روشهای نظام کمونیستی در حیات فردی و اجتماعی موجب شکل گرفتن مقاومت گستردهای از سوی مردم در این کشور شد و به سیزده سال جهاد علیۀ حکومت انجامید».
او تاکید میکند که «پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان و بر جا گذاشتن وارثین خود، حفیظ الله امین و نور محمد ترکی، مقاومت مردم همچنان ادامه داشت و حتی در دورۀ دکتر نجیبالله نیز کاهش نیافت و او نیز قربانی گرایش خود شد».
او یادآوری میکند که «مجاهدین نیز که پس از سقوط حکومتهای کمونیستی ادارۀ کشور را در دست گرفتند، به سبب ازهم پاشیدگی و اختلافات عمیق میان خود، موفق به ایجاد جبهۀ واحد و تشکیل یک دولت مورد قبول مردم نشدند» و پاکستان با بهره گرفتن از بی ثباتی و پراکندگی نیروهای کشور، جنبش طالبان را براه انداخت و «افغانستان زیر نظام پر خشونت طالبان که شکلی از داعش است قرار گرفت».
قاسم فاضلی در این گفتگو به نقش «القاعده» و حضور رهبران آن در افغانستان و نزدیکی آنان به طالبان اشاره دارد و پس از یادآوری حملات انجام گرفته به دو برج «مرکز تجارت جهانی» در نیویورک، تاکید میکند که «آمریکائیان در صدد خشک کردن منبع [این پدیده] بر آمدند و نه برای جنگ با افغانها، بلکه برای از میان بردن کسانی که حملات به نیویورک را سازمان داده بودند، به افغانستان لشکر کشید».
قاسم فاضلی یادآوری میکند که «آمریکائیان هنگامی که به افغانستان آمدند [در مبارزۀ خود با القاعده] به کمک مردم این کشور نیاز داشتند و از همین روست که من فرضیۀ جنگ با مردم افغانستان را رد میکنم و اتفاقا همین شد که طالبان شکست خوردند و حدود سه سال تا ۲۰۰۳ وضع کشور رو به بهبود گذاشت و روند صلح عملی شد و چنین تصور میرفت که بکلی نجات یافته است».
او «آغاز جنگ در عراق را یکی از عوامل روی آوردن طالبان به تروریسم در افغانستان» میداند و تاکید میکند که «پاکستان همواره در صدد ضمیمه ساختن خاک افغانستان به قلمروی خود و ایجاد یک کشور نیرومند اسلامی برای مقاومت در برابر هند بوده است» هر چند تا کنون به چنین هدفی دست نیافته است.
قاسم فاضلی از بروز «اختلاف و تنش میان حکومت حامد کرزی و دولت آمریکا، بویژه در آخرین سالهای ریاست جمهوری او» ابراز تاسف میکند و میگوید «اگر به مسائل بر اساس سنجش و ملاحظات ژئواستراتژیک نگریسته میشد، افغانستان باید متحد آمریکا میماند تا پایههای حکومت قانونمند در افغانستان محکم تر شود. این تنش در روند آغاز شده سکته ایجاد کرد». او با اشاره به «سنت قوم گرائی قوی در افغانستان» بر این باور است که «احتمالاً حامد کرزی زیر یک سلسله فشارهای قومی که در درون برای او گران تمام میشد، از آمریکا فاصله گرفت».
قاسم فاضلی تاکید میکند که دو نامزد جانشینی حامد کرزی، اشرف غنی و دکتر عبدالله عبدالله، در بارۀ نتیجۀ انتخابات دچار اختلاف نظر شدند و تقسیم قدرت میان آنان به شکلی صورت گرفت که در واقع تمام قدرت در دست اشرف غنی متمرکز ماند و همین سبب بی اثر شدن نهادهای سیاسی و حقوقی کشور شد، از اعتبار آنان کاست و مردم نیز نسبت به آنان بی اعتقاد شدند».
او در بارۀ امکان ایجاد یک «دولت مصالحۀ ملی» در افغانستان بر این باور است که گروه در قدرت، هر گونه سازش با نیروی مقابل را ناممکن میداند و گروه مقابل سخن از سازش را به معنای خالی کردن جا برای دیگران تلقی میکند» و از همین رو در این زمینه خوشبین نیست.
قاسم فاضلی میگوید «ابزار کار طالب کشتن است، خون ریختن است، تبلیغ عقاید دینی است و در اندیشۀ طالب اینکه افغانستان صاحب مدرسه و مزرعه و خیابان و نان شود، وجود ندارد».
او در این گفتگو به نوجوانی و خانواده و افغانستان دوران کودکی خود نیز اشاره دارد. او یادآوری میکند که پدر و نیاکان او «از مستوفیان کشور بودند و در دولت سازی همواره با پادشاهان این کشور همکاری کردهاند». او تحصیلات خود را در مدرسۀ فرانسه زبان «استقلال» کابل به پایان برده و با کسب نمرات درخشان در امتحانات دیپلم متوسطه، از بورس دولتی برای ادامه تحصیل در فرانسه بهره برده است. قاسم فاضلی در پاریس همزمان با آموزش در «مدرسۀ عالی مخابرات» دکترای حقوق خود را نیز با نگارش پایان نامهای در بارۀ «سازمان پست جهانی» بدست آورده است.
او میگوید «مردم افغانستان دوران کودکی من، همه در تلاش آموختن و دنیا را دیدن بودند. انسانهائی ساعی که کوشش میکردند، دنیا را بشناسند و پیش بروند».
قاسم فاضلی یادآوری میکند که چگونه لشکرکشی شوروی به افغانستان، او را مورد آزار و اذیت قرار داد و چگونه سازمان دادن به برخی مقاومتها و اعتصابات در دانشگاه که در آن هنگام وی ریاست دپارتمان حقوق جزای آن را بر عهده داشت، موجب افزایش تهدیدات شد و وی ناگزیر کشور را ترک کرد و به فرانسه آمد.
این گفتگو را در اینجا گوش کنید...
میهمان این هفتۀ «چهرهها و گفتگوها» صدائی آشناست که بی می و ساقی مدهوش میکرد و نوای دلنوازی است که پرندۀ روح را در آسمانِ ادب فارسی به پرواز میآورد و دریچۀ جان را به هوای همیشه تازۀ شعر و موسیقی میگشود. او سالهای دراز، و اینک دور، صدای آشنای جعبۀ جادوئی بود که در دورانی دریغانگیز، ایران را به جهان پیوند میزد. آذر پژوهش در این گفتگو به آغاز دشوار کار رادیو در ایران اشاره دارد و یادآوری میکند چگونه تلاش چند نسل آن را به رسانهای بدل ساخت که چیزی از همتایان خود در جهان کم نداشت. این گفتگو برای نخستین بار روز ۱۴ آوریل ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در دسترس کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
میهمان این هفتۀ «چهرهها و گفتگوها»، از پیش کسوتان رادیو ایران و از گویندگان و اجراکنندگان برنامههای فراموش ناشدنی و نمادین آن است. صدای آشنای او که روزگاری گُهرهای پنهان شعر فارسی را از لابلای صفحاتِ گاه فراموش شده بیرون میکشید و دُرهای تازه به ساحل غلطیده را جلا و تلالو میداد، امروز پس از دههها، خاطره انگیز و بیاد ماندنی، همچنان روح نوازی میکند.
او سالها گویندۀ «مشروح خبرها» بود، در برنامههای «شما و رادیو» و «داستانهای شب» شرکت داشت، برنامۀ «با زندگی آشتی کنید» را در دورهای مینوشت، در برنامۀ «هنر برای مردم» حاضر بود، به تهیۀ گزارش میپرداخت، اما شاید بیش از همۀ اینها، صدای او به برنامۀ «گُلها» پیوند خورده و در یادها جاودانی شده باشد.
آذر پژوهش که بگفتۀ خود «از سالهای نخستین تا دیرباز در رادیو ایرانِ» پیش از انقلاب حضور داشته، بر ضرورت یادآوری تلاشهای دست اندرکاران اولیۀ رادیو در این کشور تاکید دارد «تا نسل جوان و امروز ایران که آن دوران را نمیشناسند، آگاهی یابد که این بنا چگونه خشت به خشت نهاده شده و [بکوشد] از این میراثی که بر جای مانده، نگهداری کند».
آذر پژوهش یادآوری میکند که نخستین کانال رادیوئی در ایران به نام «رادیو تهران» در سال ۱۳۱۹ گشایش یافت و بویژه در دوران ریاست نصرتالله معینیان، از سال ۱۳۳۳ به بعد گسترش یافت.
آذر پژوهش بخوبی به یاد میآورد که در آن سالها، رادیو در یک بنای دو طبقه در ضلع غربی میدان ارک و در کنار ساختمان وزارت کشور قرار داشت و در آن تنها «یک استودیوی کوچک» ساخته شده بود که «برنامۀ کودک» و نیز برنامۀ «گُلها» در آن اجرا میشد. استودیوی پخش مستقیم برنامهها با یک فرستندۀ ۵ کیلوواتی در ساختمان موسوم به «بی سیم پهلوی» در جادۀ قدیم شمیران نرسیده به سید خندان برپا شده بود.
او به یاد میآورد که «اجرا کنندگان برنامهها ـ خوانندگان، نوازندگان و گویندگان ـ صبح در همان ساختمان کوچک میدان ارک جمع میشدند و از همان محل با یک اتوموبیل استیشن کهنه که وزارت کشور در اختیار رادیو گذاشته بود به بی سیم پهلوی میرفتند تا در آنجا به اجرای برنامهها بپردازند». آذر پژوهش میگوید که «گاه این اتوموبیل در راه خراب میشد و از کار باز میماند و بنابراین زیر برف و باران نوازندگان با ساز و تار و تنبور در سربالائی جادۀ منتهی به استودیوی پخش پیاده به راه میافتادند». همۀ اینها، با این حال، چنانکه از سخنان او پیداست برای وی یادهای زنده و خوش آن دوران را میسازد. او یادآوری میکند که «کل بودجۀ رادیو برای تمامی هزینهها در آن هنگام یک میلیون و ٧۰۰ هزار تومان بود که ۸۰ درصد آن به حقوق کارکنان تعلق میگرفت». او تاکید میکند که نصرتالله معینیان از «یک رادیوی ضعیف و فقیر و کم اثر، رسانهای ساخت که با رادیوهای پرشنوندۀ آن روز دنیا رقابت کند». بگفتۀ وی « نصرتالله معینیان نخستین کسی بود که بامداد به رادیو میرسید و آخرین کسی بود که شب آن را ترک میکرد، به کارکنانی که انتخاب کرده بود اعتماد داشت، برای تقویت بنیۀ مالی رادیو، تبلیغات بازرگانی را وارد کار کرد بشکلی که بعدها درآمد حاصل از این کار به بودجۀ کلی کشور نیز کمک میکرد، کلاسهای تخصصی برای تربیت کادر رادیو ایجاد شد و اینگونه بود که رادیو تهران به رادیو ایران و سپس به صدای ایران تغییر نام داد و برنامۀ ۲۴ ساعتۀ آن نه تنها در پایتخت که در سراسر کشور پخش میشد».
آذر پژوهش در این گفتگو به کودکی و خانوادۀ خود نیز میپردازد و یادآوری میکند که چگونه در جوانی هنگامی که مسئولیت روابط عمومی استانداری آذربایجان غربی را بر عهده داشت و اخبار استان را فراهم میآورد، به «خواندن» همان خبرها در رادیو گمارده شد و این چنین گویندگی رادیو رضائیه را بر فعالیت پیشین خود افزود.
او میگوید «پس از آمدن به تهران، یک روز برای خرید شیرخشت به بازار رفته بودم، تابلوی ادارۀ کل انتشارات رادیو را دیدم، شوق گذشته زنده شد، بی درنگ وارد شدم و بسیار ساده یک خبر و یک شعر و ... خواندم و فردای همان روز در کنار تقی روحانی که از من امتحان گرفته بود، اخبار ساعت ۱۴ را اجرا کردم و به این ترتیب کار من در رادیو آغاز شد».
آذر پژوهش در این گفتگو به چگونگی تدارک و اجرای «برنامۀ گُلها» که یکی از به یادماندنیترین برنامههای رادیوئی در ایران است نیز اشاره دارد و میگوید «سرپرستی این برنامه را شادروان داوود پیرنیا فرزند مشیرالدوله بر عهده داشت که مردی فرهیخته بود و هنرمندان بسیاری را جذب این کار کرد».
این گفتگو را میتواند در اینجا گوش کنید...
میهمان این هفتۀ «چهرهها و گفتگوها» فرزندی از بامیان است که سوگِ بوداهای سرزمین خود را در دل دارد و اندیشۀ بازآوردن آنان را به خانۀ خود در سر می پروراند. او که از کودکی نخست جهان محدود پیرامون خود را بر بوم ذهن و سپس ذهن خروشان خود را بر برگ کاغذ مینشانده، امروز تصویرگری توانا، سرشناس و پُرکار است. حفیظ پاکزاد، که کودکی خود را در روستاهای سرسبز و شادی برانگیزی چون «فیروز بهار» و «گوهرگین» گذرانده و یاد آنها را در ذهن خود جاودانه کرده، میگوید «نگران طبیعت» است و همواره به این فکر میکند که چگونه در کار نقاشی خود میتواند دیگران را متوجۀ ارزش طبیعت سازد. این گفتگو برای نخستین بار در ۳ نوامبر ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن بی کم و کاست در اختیار کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها»، که روزی با دستان کوچک خود گُلها و بناهای پیرامون خود را نقش میزد، امروز در فرانسه دیوار کاخها و شهرها و موزهها را میآراید. او که در خانوادهای کهن و سرشناس در ولایت بامیان به جهان آمد، از کودکی شیفتۀ نقاشی شد و از همین رو در «صنایع مستظرفه» و سپس «هنرهای زیبا» تحصیل کرد و در هر دو شاگرد ممتاز گردید. حفیظ پاکزاد اینک نقاشی است که از ترکیب نقطههای ریز، هزارها و صدهاهزار نقطۀ ریز، دیوارنگارههای بزرگ میآفریند و از این رو نقاشی نقطه چین، Pixeliste، بشمار میآید.
حفیظ پاکزاد، نقاش فرانسویِ افغان تبار، سوگوار بوداهای بامیان است، از آنها به زمان حال سخن میگوید و خود را به سبب تخریب آنها را از سوی طالبان «زخم خورده» میداند. او تاکید میکند که بوداهای طالبان از نگاه زیباشناختی و تاریخی دارای اهمیت بسیارند زیرا این مجمسهها بازتاب «دو تمدن یونانی و شرقی ـ بودائی هستند که به آنها شخصیت و چهرهای یگانه میبخشد». به گفتۀ او «شکل بوداهای بامیان با آنچه در دیگر کشورها، مانند هند و تایلند و دیگر جاها وجود دارد، کاملاً متفاوت» بود.
حفیظ پاکزاد یادآوری میکند که «بر اساس پژوهشهای انجام گرفته از سوی گروههای تحقیقاتی فرانسوی، آمریکائی و ژاپنی، نقاشیهای ترسیم شده در مغارههای پیرامون بوداها حدود هزار و پنج صد سال پیش با رنگ و روغن صورت گرفته، در حالیکه نخستین نقاشیهای رنگ و روغن غربی به دورۀ رنسانس و بنابراین حدود پنج شش سدۀ پیش باز میگردد». او به پیوند میان بوداها و مردم بامیان نیز اشاره دارد و بر اینکه اینان از آنها «با احترام فراوان پرستاری میکردند» تاکید میکند.
حفیظ پاکزاد که یکی از تابلوهای او به سبک «هیپررئالیسم» با نقش مجمسۀ بزرگ بودا در بامیان هم اینک در موزۀ معروف «گیمه، Guimet» در پاریس در زمرۀ کلکسیون هنرهای آسیا جای گرفته، میگوید «من طفل بامیان هستم، هنگامی که به دیدن بوداها میرفتم، با آنها راز و نیاز میکردم، و درد از میان رفتن آنها تا کنون دوا نشده است». او نمایش این تابلو در موزۀ گیمه پاریس را از این نظر دارای اهمیت میداند که یادآور وجود بوداها و تخریب آنها از سوی طالبان است و تاکید میکند که با توجه به فنون موجود میتوان آن مجسمهها را در جای خویش بازسازی کرد.
حفیظ پاکزاد سبک «هیپررئالیسم» را برتر از تصویر میداند و با اشاره به کاستیهای عکس، میگوید در این سبک، نقاش در تصویر خود حال و هوائی میآفریند که آن را قابل لمس میکند.
او بر تفکیک میان سبک خویش، پیکسِلیسم Pixelisme، و سبک دیگری که ژرژ سورو، پُل سِنیاک و یا کامی پیسارو نمایندگان برجستۀ آن هستند و پوئنتیسم Pointillisme نام دارد، تاکید میکند و تصویر یکپارچۀ جهان و کائنات را چنانکه در نگاه نخست به نظر میآید، در واقع تمرکز نقطهها میداند که تنها با زیر ذره بین گذاشتن قابل رویت و تشخیص است.
حفیظ پاکزاد بر این باور است که «زیبائی» برای هر تصویرگری «خاص خود اوست» و زیبائی برای او «در هر چیزی است که شادی ایجاد میکند». او بر ارزش آثار فرانسیس بیکن تاکید فراوان میکند، اما میگوید برای او دشوار است که بتواند تابلوهای این نقاش برجسته را از منظر زیبائی در خانۀ خود بگذارد.
او میگوید که «محیط بر من اثر بسیار میگذارد» و تاکید میکند که «امپرسیونیسم» فرانسوی بر نگاه و کار او سایه انداخته است.
حفیظ پاکزاد تابلوئی دارد به نام «ژوکوند افغان» که بر پایۀ تصویر شناخته شدۀ «استیو مک کری Steve McCurry»، عکاس سرشناس آمریکائی از «شربت گُل» کشیده شده است. در این تابلو، دختر افغان، بر خلاف ژوکوند لبخندی بر لب ندارد. حفیظ پاکزاد تاکید میکند که «زنان در اروپای قرون وسطی حق لبخند زدن داشتند و تابلوی داوینچی بازتاب روزگار خویش است، اما در تابلوی من شربت گل لبخند بر لب ندارد، زیرا زنان افغانستان در روزگار ما حق لبخند زدن ندارند. آنان اما با چشمان خود میخندند».
حفیظ پاکزاد نسبت به آیندۀ کشور زادگاه خود خوشبین نیست و تاکید میکند که برای بازسازی افغانستان باید اساس را بر آموزش و مدرسۀ نوین گذاشت و از این راه نسلی تربیت کرد که بتواند افغانستان فردا را بر پایۀ اصول درست بنیان گذارد.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» روزگاری داستانهای خیالی را بازمیپرداخت و با نمایش، به آنها هستی بی پایان میداد و باز، کار از سر میگرفت و در پایان نیز آنچه میماند خیالی در یاد بود. جمشید گُلمکانی امروز، نه داستانهای خیالی که، رویدادهایِ واقعیِ درگذر را هستی پایدار میبخشد. او مستند ساز است و اثر مستند را «زمینه ساز فکر کردن میداند». او چنانکه میگوید، خود، ایران را در پی انقلاب هنگامی ترک کرده است که دیگر در آن امکان فکر کردن نداشته است. این گفتگو برای نخستین بار در ۱٧ فوریۀ ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک در تارنمای این رادیو در دسترس کابران قرار میگیرد.
میهمان این برنامۀ «چهرهها و گفتگوها» که دیروز، دیروزی دور، به کار تئاتر دل خوش داشت، امروز به مستندسازی روی آورده است و برای گذر از آن به این، چندی نیز در رودخانۀ روزنامه نویسی که سر در آبهای گذرانِ پُرشتاب دارد و تن به دریاچۀ ساکن تاریخ میسپارد، پارو زده است. جمشید گُلمکانی، چنانکه آمد، روزنامه نگار، عکاس و مستندساز است و در کار او اینهمه با هم پیوند تنگاتنگ دارد. میگوید «مستندسازی برای من ثبت رویدادهائی است که ریشه در گذشته دارند و بر آینده اثر میگذارند و از همین رو پدیدههای دوران بشمار میآیند».
از همین روست که بگفتۀ او، مستندهای وی، «سبک گزارشی» ندارد و در آنها «بیشتر به چراها» پرداخته شده است. او بر این باور است که «مستندساز نوعی مورخ است که کمتر به رویدادها و بیشتر به انسانها میپردازد» و بهر روی «انسانها مستند [او] هستند».
او تاکید میکند که مستندهای خود را با نگرشی «پیش ساخته» آغاز نمیکند، بلکه «سرشت کار او ثبت وقایع همزمان با پدیدار شدن آنهاست و از همین رو پایان کار هرگز پیشاپیش شناخته نیست».
جمشید گُلمکانی که «ایران، خیزش مردم به ستون آمده» در بارۀ رویدادهای پس از انتخابات ۱۳۸۸، «برلین، اولین محاکمۀ تروریسم ایران» و نیز «برلین، وقایع محکومیت تروریسم دولتی ایران» در بارۀ قتل دکتر صادق شرفکندی، دبیرکل وقت حزب دموکرات کردستان ایران و چند تن از همراهان او در سپتامبر ۱۹۹۲ در رستوران «میکونوس» در برلین، از جمله کارهای اوست، تاکید میکند که او «مبارز» نیست، اما خود را «ناظر مسئول» میداند و واقف است که اگر کاری را در دست میگیرد، حتما در آن باره نظر و گرایشی دارد، وگر نه به سراغ آن نمیرفت، اما در مستندهائی که میسازد، در جستجوی «تحمیل نظر و گرایش خود» نیست و او تنها «زمینه فکر کردن را در اختیار بیننده» میگذارد.
جمشید گُلمکانی یادآوری میکند که تنها منبع مالی مستند سازان شبکههای تلویزیونی هستند که موضوع و شکل هر مستندی را بر سازندگان تحمیل میکنند و هر چند او کوشش میکند به صورت تمام عیار به خواست آنها تن ندهد، ناگزیر باید خود را در چارچوبی قابل قبول بگنجاند و در کارهای خود «حرفهای گُنده و قلُمبه سلُمبۀ روشنفکری» نزند و «از نظر شکل هنری زیاد ادا و اطوار» در نیاورد.
جمشید گُلمکانی در این گفتگو به کودکی و روند زندگی خود در جوانی اشاره دارد و میگوید در دورۀ نخست دبیرستان در مشهد به کار تئاتر گرایش یافت و در واقع نخستین گام «زندگی تئاتری» خود را همانجا برداشت، اما پس از آن «به دلایلی چند» وارد هنرستان روستائی شبانه روزی شد و «دیپلم مکانیک ماشینهای کشاورزی» گرفت. او پس از انجام خدمت سربازی در «سپاه ترویج و آبادانی»، به تهران رفت و عکاس و گزارشگر روزنامۀ آیندگان شد. او در بارۀ اثرات کار روزنامهنگاری در مستند سازی تاکید میکند که هم اینک نیز «نخست روزنامه نگار [است] و سپس مستند ساز».
وی «روز ۱٧ مرداد ۱۳۵۸» را که در آن شورشگرانِ آماده به خدمت پس از صدور دستور عام آیتالله خمینی به روزنامۀ آیندگان حمله ور شدند به خوبی به یاد دارد و کوتاه یادآوری میکند که پیش از آن چگونه نگرانی بر همکاران غلبه کرده بود، اما وظیفه خود میدانستند به کار ادامه دهند.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» با ذورقِ دانش بر رودخانۀ روان میراند و با مضرابِ ذوق، روح را مینوازد. او دانش آموختۀ روانشناسی، استاد موسیقی و نوازندۀ سرشناس سنتور است. هر ضربۀ زخمۀ او بر این سازِ دستکم دوهزار و پانصد ساله، بانگ تاریخ را بگوش میرساند و سخن او آهنگ هنگامۀ موسیقی ایران را برمیآورد. جلال اخباری در این گفتگو به گوشههائی از سرگذشت تاریخ موسیقی در ایران و جهان اشاره دارد و نیز بر فریفتگی و شیدائی خود برای این هنر تاکید میکند. این گفتگو برای نخستین بار در ۲۰ ژانویۀ ۲۰۱۸ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در دسترس کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
میهمان این برنامۀ «چهرهها و گفتگوها» در شهر کهن نیشابور، شهر شاپور، شهر خیام و عطار، زاده شده، در کنار فردوسی آموزش دیده، در تهران و همدان کار کرده و اینک دهههاست در پایتخت فرانسه سرگرم آموزش موسیقی است. او از پنج سالگی بسوی این هنر کشیده شد، نزد روحالله خالقی آموزش دید، با علینقی وزیری، حسین ملاح و احمد عبادی آشنائی یافت و همزمان در مشهد به دریافت مدرک کارشناسی در زبان و ادبیات فرانسه نائل آمد.
جلال اخباری که چندی در جامۀ مترجم، کارمند دولت بود، به ریاست امور فرهنگی دانشگاه همدان برگزیده شد و در همین دانشگاه تدریس کرد و هنگامی که برای انجام ماموریتی یک ساله در پاریس بسر میبرد، کشور او دستخوش انقلاب اسلامی شد و وی دیگر بدان بازنگشت و پس از چندی با عنوان استاد موسیقی به استخدام وزارت آموزش و پرورش فرانسه درآمد.
جلال اخباری، چنانکه بدان اشاره شد، دکتر در روانشناسی و اینک استاد بازنشستۀ موسیقی است. او در بارۀ پیوند میان این دو و آنچه هر یک به آن دیگری میدهد به سخن «بزرگ مرد ایران پورسینا» اشاره دارد که در آثار خود در باب موسیقی به پیوند آن با «علم النفس» نیز پرداخته است. جلال اخباری تاکید میکند که «گوش تنها راه ورود موسیقی به تن است و در واقع انسان با تمام وجود موسیقی را میشنود. یک قطعۀ ناب موسیقی تمام تن را به لرزه و هیجان میآورد». او یادآوری میکند که «از حدود صد سال پیش رشتۀ تازهای به نام موسیقی درمانی وجود دارد که در آن با بهره گرفتن از موسیقی به درمان برخی بیماریها پرداخته میشود». جلال اخباری خود نیز، در دوران تدارک پایان نامۀ دکترای روانشناسی خویش «در بیمارستان سَلپِترییِر پاریس مدتی در همین زمینه آموزش دیده و کار کرده» است.
او «موسیقی را تنها زبان مشترک کلیۀ ساکنان کرۀ زمین» میداند و یادآوری میکند که «الفبای آن در سراسر جهان، یکی است» هر چند هر سازنده و نوازندهای «با خو و شرایط خویش آن را شکل میدهد، یکی سنفونی میسازد، دیگری با تار خویش به آهستگی و نم نمَک چنان میزند که صدای آن از پنجره به بیرون نرود و مزاحمتی برای او نیافریند».
جلال اخباری بر پیوند و تحول موسیقی بر اثر پدیدههای تاریخی نیز اشاره دارد و تاکید میکند که «موسیقی ایرانی پس از اسلام سرکوفته شد، حرام شد» و همپای برخی دیگر هنرها پیش نرفت. او در بارۀ نبود اسناد و آگاهیها در بارۀ موسیقی کهن ایران که در اشعار اینهمه به آن اشاره شده است بر «نبود آهنگ دبیره برای نوشتن موسیقی» تاکید دارد و میگوید «برخی کشورها مانند مصر و روم و چین و ... با حروف و یا اعداد چیزهائی در این زمینه ثبت میکردند که همچنان مانده، اما در ایران چنین دبیرهای وجود نداشت و از آنجا که همواره بر سر موسیقی کوفته میشد، کسی به این کار رغبت نیافت». او یادآوری میکند که «در جهان مسیحیت در سدۀ سوم درهای کلیسا به روی موسیقی باز شد و شاهکارهای بسیاری این چنین پدید آمد، آمرزش خوانی موتسارت اتریشی، آمرزش خوانی گابریل فورۀ فرانسوی و یا آمرزش خوانی [جوزپه] وردی ایتالیائی جهانی است».
جلال اخباری با اشاره به اختراع خط موسیقی توسط «گی دارزو» در حدود هزار سال پیش و سپس تغییر آن به شکل کنونی در قرن چهاردهم میلادی از سوی فیلیپ دُ ویتری، رئیس کلیسای شهر «مو» در شرق پاریس، یادآوری میکند که در ایران «عبدالقادر مراغهای موسیقیدان بزرگی بوده است، ابن سینا، فارابی و ... موسیقی دانان بزرگی بودهاند، اما همۀ آنان در این زمینه نفرین میشدند». او به یاد می آورد که در سالهای نخست انقلاب «شماری مغازههای فروش کالاهای موسیقی به آتش کشیده شد»، هر چند در سالهای بعد این حملات کاهش یافت و «اینک شمار بسیاری جوانان با توانائی فراوان سرگرم ساختن و نواختن» هستند.
جلال اخباری در بارۀ سنتور بر این باور است که «این ساز در ابتدا صدتار نام داشته و از آنجا در زبان فارسی صدتار بخوبی تلفظ نمیشود، نخست به سنتار و سپس سنتور تبدیل شده است و ٧۲ تار یا سیم کنونی در واقع شکل سنتور کلاسیکی است که در سدۀ گذشته حبیب سماعی به کار آورد و به ابوالحسن صبا آموزش داد و آموزش ما نیز با همین ساز انجام گرفت».
او در این گفتگو تاکید میکند که پیانو در غرب از روی سنتور ساخته شده و در واقع از کنار هم نهادن دو یا سه دستگاه سنتور پدید آمده است که در آن چکشها به جای مضراب به سیمها ضربه میزنند.
جلال اخباری، هنگامی که به مجموعۀ «شورانه» او اشاره میکنیم که دربرگیرندۀ پنج آهنگ با صدای خانم «پروانه» به سبک اپرائی است، اما انتشار عمومی نیافته، بر لزوم تحول موسیقی ایرانی تاکید میکند و میگوید «در شگفتم که ما ایرانیها نخستین خریداران کالاهای مدرن و غربی هستیم و تلفن و ماشین و دستگاههای پزشکی و داروها و همه دیگر کالاها را از غرب میگیریم، اما در برابر مدرن کردن موسیقی میایستیم و در برابر تلاش برای آنکه موسیقی ما بتواند گستردگی بیابد صف آرائی میکنیم. چرا ما نباید سنفونی بسازیم، در حالیکه با این دوازده دستگاه بسیار قوی موسیقی ایرانی میتوان فراوان سنفونی ساخت».
او به جنگ میان موسیقیدانان ایرانی در گذشته اشاره دارد و میگوید «هنگامی که روحالله خالقی برای شعر معروف "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟"، سرودۀ شهریار، آهنگ پرآوازۀ خود را ساخت، شادروانان عبدالله دوامی و نورعلی خان برومند به جنگ با او برخاستند، زیرا هر تحولی را زیان رسان به موسیقی سنتی ایران میدانستند.
جلال اخباری در این گفتگو به کودکی خود نیز اشاره دارد و میگوید چگونه در نیشابور به موسیقی جلب شد و نیز چسان به زبان فرانسه علاقه یافت و چرا نام او «جلال» شد. وی همچنین یاد میآورد که همزمان با آغاز شورشهائی که منجر به انقلاب اسلامی در ایران شد، چگونه همکاران وی در دانشگاه بوعلی که «همگی آموزش دیدگانِ اروپا و آمریکا بودند، به روضه خوانی میرفتند و هر جا مردم دست به بالا میبردند، اینان نیز همراه میشدند». او به آنان «تاریخ اروپا را یادآوری» میکرده که مردم «چه جانی کندند و چه جانها دادند که انکیزیسیون را از میان بردارند و کلیسا را بر سر جای خود نشانند».
او همچنین به شیفتگی خود برای موسیقی اشاره دارد و تاکید میکند که اینک بیش از هفت دهه است که یک روز را بدون موسیقی به پایان نرسانده و این شیدائی و نجوا همچنان ادامه دارد.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» بار سنگین خاطرات و شاید بیش از آن آرمانها و ناکامیهای سه نسل را بر دوش گرفته و از قمصر کاشان به قلهک تهران برده و اینک در جستجوی منزل مقصود و یا راه رسیدن به آن انتظار میکشد. پریسا رضا در این گفتگو تاکید میکند که ادبیات برای او «اصل زندگی» است و یا دستکم «یکی از محورهای مهم حیات است»، اما نویسندگانی نظر او را جلب کردهاند که در نوشتههای خود به «مسائل تاریخی اجتماعی» پرداختهاند و از همین رو پیوند خود او نیز با ادبیات همین گونه است. این گفتگو برای نخستین بار در ٧ اکتبر ۲۰۱٧ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در دسترس کاربران تارنمای این رادیو قرار میگیرد.
«چهرهها و گفتگوها» این بار میزبان نویسندهایست که کودکی را در باغهای شمیران گذارانده، در آستانۀ جوانی، دورادور، شاهد طوفان انقلاب بوده و همزمان با فرارسیدنِ جوانی به فرنگ آمده است. او چنانکه خود میگوید آرزوی کودکی را در میان سالی برآورده و شاید این چنین میان زمان و آمالِ از دست رفته و دوران و امیال در دست پُل و پیوند زده است.
پریسا رضا اینک مینویسد و این چنین آنچه را از کودکی در دل میپرورانده و از جوانی بر دوش میکشیده، بر برگهای کاغذ مینشاند.
نخستین رُمان او به زبان فرانسه (Les jardins de consolation)، «باغهای تسلی»، در سال ۲۰۱۵ و دومین آنها (Le parfum de l’innocence)، «عطر بیگناهی»، دو سال پس از آن از سوی انتشارات گالیمار در پاریس به چاپ رسید. این دو رُمانِ که به نظر میرسد دفتر سومی نیز در پی خواهد داشت سرگذشتِ سه نسلِ یک خانوادۀ ایرانی است که با مهاجرت زن و شوهری بسیار جوان از قمصر کاشان به تهران آغاز میشود و تا آنجا که نوشته شده تا انقلاب سال ۵٧ پیش میرود و بشکلی تاریخ پنجاه سال نخست سدۀ چهاردهم خورشیدی ایران را پیش رو میگشاید، چنانکه، با کمی اغراق، این پرسش بر ذهن مینشیند که آیا تاریخ معاصر ایران لباس رُمان بر تن کرده و یا سرگذشت قهرمانان یک زندگی، فراوان تاریخی شده است؟
رضا پریسا میگوید «هر چند شخصیتهای این رُمان بر گرفته از خانوادۀ [او] نیست، اما زمان آن، زمان زندگی خانوادۀ» اوست و برخی خاطرات کودکی پدر نویسنده نیز در آن آمده است. او تاکید میکند که «قصد نوشتن رُمان تاریخی» نداشته، اما از آنجا که کتاب برای خوانندگان فرانسه زبان نوشته شده، اشاره به رویدادهای تاریخی گریزناپذیر بوده است.
او در پاسخ به این پرسش که آیا آوردن اسامی تاریخی و جزئیات رویدادهای سیاسی و مشاجرات جاری ایدئولوژیک در یک رُمان، سهم ادبی را کاهش نمیدهد و به کیفیت و حتی هویّت ادبی اثر زیان نمیرساند، اذعان میکند که «حتما چنین است، اما [او در کار نوشتن] دارای دغدغۀ تاریخی» است، زیرا «ایرانیان به روایت رسمی از تاریخ معاصر اعتماد ندارند و تاریخ خانوادگی خود را با تاریخ کشور» یکی میپندارند و از همین رو باور دارد که پرداختن به تاریخ قرن بیستم ایران کار پراهمیتی است.
پریسا رضا نگرش «روشنفکران ایرانی» در دو دهۀ پیش از انقلاب را که بگفتۀ او به فرهنگ غرب با نگاه «تحسین آمیز» مینگریستند، مورد انتقاد قرار میدهد و تاکید میکند که برای «تحول سنتها باید زمان طولانی» گذاشت. او «انقلاب اسلامی را آنتی تز مدرنیزاسیون سریع پیش از آن» میداند و بر این باور است «که سنتز این دو، چیزی میان فرهنگ شرق و غرب، در حال شکل گرفتن است و انجام خواهد گرفت».
پریسا رضا بگفتۀ خود در خانوادهای «فرهنگی و روشنفکر و بی اعتقاد به رژیم شاه» با گرایش چپ غیر سازمانی زاده شده، در «دبستانهای کوچک خصوصی» که «بهشت برین» و «فردوس برین» نام داشتند درس خوانده و هنگامی که به سبب وقوع انقلاب دانشگاهها بسته شد و برخی استادان آنها به تدریس در دبیرستانها روی آوردند، آموزش خود را در دبیرستانهای «رازی» و «هدف» دنبال کرد و سپس از آنجا که در نظر پدر او «مهد تمدن، فرانسه بود» بی آنکه خود انتخاب کند برای ادامه تحصیل به این کشور آمد.
پریسا رضا در فرانسه به تحصیل در زمین شناسی پرداخت و سپس دکترای اقلیم شناسی گرفت و سالها در شرکتهای بزرگ مخابرات در این کشور بکار پرداخت و سپس از آنجا که بگفتۀ خود «از کودکی شیفته و خواستار نوشتن بود» دست به قلم برد و آنچه بر کاغذ آمد، «باغهای تسلی» شد. او در این گفتگو به دشواریهای نوشتن به زبان فرانسه در بارۀ پدیدهها و حتی احساساتی که در فرهنگی دیگر شکل گرفته و هنگام زایش با واژههای زبان دیگری شناسائی و بیان شدهاند، اشاره دارد و مهمترین سد را «جرئت» گام گذاشتن در این راه میداند.
گفتگوی کامل با پریسا رضا را میتوانید در اینجا گوش کنید...
میهمان امروز «چهرهها و گفتگوها» سالهاست که با کشتی جمعیت شناسی در آبهای جامعههای ایران و آسیای مرکزی و خاورمیانه و افریقای شمالی میراند و باروری و خانواده و شبکههای همیاری خانوادگی و مهاجرت و مشارکت سیاسی را زیر ذره بین نگاه خویش میگذارد. ماری لادیه فولادی جمعیت شناسی است که به سیاست و پدیدههای سیاسی و پیوند این یکی با آن دیگری توجهی ویژه دارد. او در این گفتگو به ناهمساز بودن تصاویری که در غرب از واقعیتهای اجتماعی ایران وجود دارد، اشاره کرده و با یادآوری برخی نتایج پویائی اجتماعی در این کشور، تاکید میکند که مقامات جمهوری اسلامی در هر دو جناح قائل به حضور زنان در عرصههای اجتماعی و سیاسی نیستند. این گفتگو برای نخستین بار در ۳۰ سپتامبر ۲۰۱٧ از رادیو بینالمللی فرانسه پخش شد و اینک پادکست آن در تارنمای این رادیو در دسترس کاربران قرار میگیرد.
«چهرهها و گفتگوها» این بار میزبان پژوهشگری است که حاصلِ تلاشها و کنکاشهای خود را تا کنون در دو کتاب، بیش از ۴۰ مقاله و همان شمار گفتار و نوشتار ارائه شده در نشستهای علمی منتشر کرده است. او پژوهشگر ارشد در مرکز ملی تحقیقاتِ علمی فرانسه (CNRS) و استاد مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) پاریس است. ماری لادیه فولادی در آخرین کتاب خود به زبان فرانسه که میتوان عنوان آن را «ایران، دنیای تناقضها» ترجمه کرد، میان واقعیتهای اجتماعی جامعۀ ایران و درک و دریافت آنها از سوی مقامات و برخی پژوهشگران غربی اختلاف بسیار میبیند و ریشۀ تحولات کنونی این جامعه را نه در سیاستهای نظام، بلکه در گرایش عمومی برآمده از انقلاب ۱۳۵٧ جستجو میکند.
او در این گفتگو تاکید میکند که «نیروی محرکۀ انقلاب، یعنی نیروی موثر در زایش آن، اسلامی و مذهبی نبود و کنشگران اصلی آن جوانان شهری بودند که علیه قدرت پدران برخاستند و تحرکی ایجاد کردند که دستکم تا سال ۱۳۸۹ پویا بود».
ماری لادیه فولادی یکی از تفاوتهای اساسی میان واقعیت جامعه ایران و دریافت آن در غرب را در موضوع باروری میداند و یادآوری میکند که «در پی انقلاب تصور چنین بود که با آمدن حکومت اسلامی زنان ایرانی به خانه رانده شده و میزان بارداری در این کشور افزایش خواهد یافت». او میگوید پژوهشهای آماری در این زمینه که موضوع پایان نامۀ دکتری اوست نشان داد که چنین نشد. او تاکید میکند که چنین نتیجهای حاصل نگاه «زنان جوانی که از کنشگران انقلاب بودند، تعریف جدیدی از نقش خود به عنوان زن و مادر داشتند که با تعاریف مادران و حتی خواهران سالمندتر خود تفاوت داشت و طرح خانوادگی مورد نظر آنها از دو فرزند فراتر نمیرفت».
او بر این باور است که «علاوه بر شاخصهای اقتصادی و اجتماعی موثر در کاهش باروری، حرکت شورشی زنان در انقلاب نیز در تسریع این کاهش بسیار تعیین کننده بوده است، زیرا روزهای انقلابی به زنان اجازه داد در یک حرکت اجتماعی سیاسی به خیابانها آیند و دوش به دوش مردان حرکت کنند و نسبت به توانائی خود به یک خودآگاهی تازه برسند و سپس آن را به عرصه خصوصی منتقل کرده و در کنترل باروری به کار میبندند».
او با این حال تاکید میکند که این پدیده «حاصل پویائی جامعه است و نباید آن را دستاورد [حکومت] جمهوری اسلامی دانست».
ماری لادیه فولادی در بارۀ انتخابات در جمهوری اسلامی ایران بسیار نوشته و در کتابی که از آن یاد کردیم، «ایران، دنیای تناقضها»، نیز بدان پرداخته است. وی در این باره تاکید میکند که دست اندرکاران انقلاب در آغاز به دلیل قدرت جنبش مردمی و نیز برای «مشروعیت بخشیدن به حرکتها و سیاست گذاریهای خود» نمیتوانستند اصل انتخابات را کنار بگذارند. با این حال، بگفتۀ وی، آنان سپس «محدودیتهای آشکاری در حق انتخاب افراد ایجاد کردند و بویژه پس از جنگ، انتخابات را به ابزاری برای [در انحصار گرفتن قدرت] از سوی دو گروه موسوم به اصول گرا و اصلاح طلب درآوردند». او میگوید «هر چند این انتخابات آزاد و دموکراتیک نیست، اما نتایج آن مهم است، زیرا در توازن قدرت میان گروههائی که با یکدیگر رقابت میکنند، بسیار مهم است».
ماری لادیه فولادی با اشاره به انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری در خرداد ٧۶ میگوید «پرانتز اصلاح طلبی توهمی را در مردم ایجاد کرد که گویا نظام جمهوری اسلامی قابل اصلاح است، اما رویدادهای سال ۸۸ نشان داد که رژیم قابل اصلاح نیست و براحتی آراء مردم را کنار میگذارد». بگفتۀ او «این وضعیت بر نگرش و خواست مردم نیز اثر گذاشته و آنان، چنانکه در ایران گفته میشود، به کف تمایلات و آرزوهای خود رضایت دادهاند و تنها میان بد و بدتر یکی را بر میگزینند».
او در این گفتگو، چنانکه رسم این برنامه است، از کودکی و جوانی خود میگوید، به روند تحصیلات خود میپردازد و به درسی که از انقلاب ایران گرفته اشاره دارد.
این گفتگو را میتوانید در اینجا گوش کنید...
The podcast currently has 54 episodes available.