Share تاریخ تازهها
Share to email
Share to Facebook
Share to X
By ار.اف.ای / RFI
5
22 ratings
The podcast currently has 202 episodes available.
در یکی دو هفتۀ گذشته چندین حرکت اعتراضیِ فردی در ایران بازتاب گستردهای در رسانهها و شبکههای اجتماعی داشت. نخستینِ آنها حرکت اعتراضی آهو دریایی معروف به «دختر علوم و تحقیقات» بود که نه تنها در میان ایرانیان بلکه در بیشتر کشورهای جهان مایۀ دلگرمی، تحسین و امیدواری به ویژه در میان زنان آن کشورها شد. دومین حرکت اعتراضی، خودکشی کیانوش سنجری، روزنامه نگار مبارز و معترض بود و سومین آنها حرکت اعتراضی حسین رونقی، فعال سیاسی و زندانی سیاسی سابق بود که در اعتراض به ممانعت نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم تدفین کیانوش سنجری، لبهای خود را دوخت.
حرکتهای اعتراضی فردی را در تاریخِ همۀ جامعههای انسانی میتوان سراغ کرد. کم نبودهاند جنبشها و انقلابهایی که با یک حرکت اعتراضی فردی یا زورگویی بیرحمانۀ صاحبان قدرت بر یک فرد و یا با یک خطای حکومتی در بزنگاهی تاریخی به راه افتاده باشند. نخستین جرقهٔ جنبش مشروطه خواهی زمانی زده شد که علاءالدوله، حاکم تهران، چند تن از تاجران تهران از جمله «حاج سید هاشم قندی» را که تاجری شریف و خوشنام بود به سبب افزایش قیمت قند به چوب بست.
جنبش سبز در خرداد ۱۳۸۸ خورشیدی (ژوئن ۲۰۰۹ میلادی) زمانی به راه افتاد که این گمان در میان مردم قوت گرفت که آرای انتخابات ریاست جمهوری را به سود احمدی نژاد دستکاری کردهاند. شورش جوانان تونس که سرآغاز «بهار عربی» در سال ۲۰۱۱ میلادی شد، با مرگ جوانی به نام محمد بوعزیزی به راه افتاد که در زیر فشار مأموران دولتی دست به خودکشی زده بود. خیزش «زن، زندگی، آزادی» با انتشار خبر قتل مهسا امینی به دست گشت ارشاد آغاز شد.
البته اگر پیششرطهای لازم برای به راه افتادن آن جنبشها آماده نمیبود، بیشک حرکتهای اعتراضی فردی، خطاهای حکومتی یا ستم حکومتگران بر یک فرد به نتیجهای نمیانجامیدند. بنابراین، نباید انتظار داشت که هر حرکت اعتراضی فردی برانگیزندۀ جنبشی جمعی باشد. پیش از ظهور رسانههای ماهوارهای و شبکههای اجتماعی، حرکتهای اعتراضی فردی به اندازۀ امروز نبود. از سوی دیگر، مردم یا از آنها بیخبر میماندند و یا بسیار دیر از آنها آگاه میشدند.
پژوهشگران جنبشهای اجتماعی در عصر کنونی، جنبش سبز را به سبب اهمیتی که شبکۀ اجتماعی توئیتر در سازماندهی تظاهرکنندگان داشت، نخستین «جنبش توئیتری» نام نهادند. آن جنبش در سال ۱۳۸۸ خورشیدی برابر با ۲۰۰۹ میلادی به راه افتاد. در شورشهای «بهار عربی» در سال ۲۰۱۱ این نقش را فیسبوک به عهده داشت. از همین رو، آن شورشها به «انقلابهای فیسبوکی» معروف شدند.
چند سال بعد، انبوهی از شورش های مردمی و اعتراضات گسترده در سراسر جهان به راه افتاد که سازماندهی آنها به یاری شبکههای اجتماعی انجام گرفت. جنبشهای اعتراضی گسترده در شیلی، لبنان، ایران، عراق، هنگ کنگ، جنبش فعالان محیط زیست و جنبش «جلیقه زردها» در فرانسه، همه وامدار شبکههای اجتماعی بودند. جنبش «زن، زندگی، آزادی» یکی از باشکوهترین آن جنبشها بود.
کارشناسان فصل مشترک همۀ آن جنبشها را به راه افتادن خود به خودی آنها میدانند. آنها بدون آمادگی و بدون رهبر با یک جرقه به راه افتادند. همۀ آنها را میتوان شورشهای مردمی خودانگیخته نامید که تن و جان آدمیان را بیپروا در تیررس گروههای سرکوب و نیروهای امنیتی قرار دادند تا نشان دهندۀ فوریت چارهاندیشی برای اوضاع و احوال تحمل ناپذیر باشند. آنها هیچ ایدئولوژی متحد کننده، هیچ پروژۀ سیاسی مشخص یا استراتژی انقلابی نداشتند. اما کم و بیش همۀ آنها خواستار دموکراسی، عدالت، اخلاق و برابری بودند.
در همۀ آن جنبشها، کنشگران از شبکههای اجتماعی برای هشدار دادن، اطلاعرسانی به افکار عمومی، نشان دادن خشونت پلیس، هماهنگ کردن کوششهای خود و تدوین خواستههای جنبش استفاده کردند. چنان که به عقیدۀ بیشتر کارشناسان، امروز ظهور و گسترش جنبش اجتماعی بییاری شبکههای اجتماعی و رسانههای ماهوارهای تصورناپذیر است.
اما شبکههای اجتماعی و رسانههای ماهوارهای در عین حال که از بسیاری جنبهها به یاری این جنبشها میآیند، از بعضی جنبهها مایۀ آسیبپذیری آنها نیز هستند. درست است که توانایی راه اندازی سریع تظاهرات گسترده به این جنبشها اجازه میدهد تا از دشواریهای سازماندهی پرهیز کنند، اما راه اندازی سریع تظاهرات گسترده آن جنبشها را از فرایند درازآهنگ ضروری برای تصمیمگیری و توانایی پاسخگویی به سرکوب از راههای تاکتیکی محروم میکند.
نقطه ضعف دیگر این جنبشها در همین وابستگی آنها به رسانههای ماهوارهای و شبکههای اجتماعی نهفته است. شکی نیست که صاحبان آن رسانهها و شبکهها از نظر سیاسی یا اقتصادی بیطرف نیستند. بنابراین، ممکن است با خواستهها و جهتگیریهای سیاسی آن جنبشها موافق نباشند و احتمال دارد برای بیاعتبار کردن آنها از راه پخش اطلاعات نادرست و ایجاد سردرگمی بکوشند. برای مثال، در فرانسه جنبش «جلیقه زردها» را که جنبشی اصیل بود، پس از مدتی توانستند بیاعتبار کنند.
رسانهها و شبکههای اجتماعی جنبش «جلیقه زردها» را به سبب نفوذ چند تن عنصر مشکوک در صفوف آن به «یهودستیزی» متهم کردند و حتی مدعی شدند که جنبش از مقامهای روسی فرمان میبَرد. گردانندگان رسانهها و شبکههای اجتماعی حتی میتوانند با پخش اطلاعات نادرست جنبشی را به بیراهه بکشند.
در دوران پیش از اینترنت سالها طول میکشید تا جنبشهای اجتماعی بتوانند تظاهرات گستردهای سازمان دهند. سازماندهی چنان تظاهراتی، درواقع، نقطۀ اوج آن جنبشها بود و نه مانند امروز نقطۀ آغاز آنها. از همین رو به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان، کنشگران سیاسی و اجتماعی در جهان امروز میباید در رابطۀ خود با شبکههای اجتماعی و رسانههای ماهوارهای تجدید نظر کنند و مطیع چشم بسته و ساده اندیش آنها نشوند.
شور و شوقی که انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا در میان بعضی از ایرانیانِ مخالف جمهوری اسلامی برانگیخته بود، پس از گذشت یک هفته اندکی فرونشسته است. به نظر میرسد انتشار گفتارهای تحلیلی ژرفتر و دقیقتر دربارۀ سیاست خارجی ترامپ به ویژه در ربط با اوکراین و خاورمیانه بیشتر آنان را به این نتیجه رسانده است که برای پایان دادن به عمر جمهوری اسلامی نبایستی بیش از اندازه به ترامپ و سیاستهای یک بام و دو هوای او امید ببندند. البته امید بستن گروههایی از ایرانیان به ترامپ برای رهایی از دست جمهوری اسلامی فهمیدنی است.
یکی از روشنگریهای کارشناسان و تحلیلگران غربی دربارۀ ترامپ در روزهای گذشته پیوند نگران کنندۀ او با پوتین و به طور کلی با روسیه است. تاکنون تحلیلگران انگشتشماری در رسانههای فارسیزبان خارج از کشور از «همسویی» بعضی از سیاستهای ترامپ با سیاستهای راهبردی پوتین سخن گفتهاند، اما پژوهشگران و کارشناسانی در کشورهای غربی و حتی آمریکا معتقدند که به جای سخن گفتن از بعضی همسوییها باید از «همدستی» آن دو سخن گفت.
رژیس ژانته، نویسندۀ کتاب «آدم ما در واشینگتن: ترامپ در دست روسها» که انتشارات فرانسوی «گرَسه» نزدیک به یک ماه پیش آن را منتشر کرده، میگوید: چهل سال است سرویسهای مخفی روسیه ترامپ را با کنجکاوی و حتی با نوازش دنبال میکنند. این پژوهشگر حتی پا فراتر میگذارد و مینویسد: دونالد ترامپ، درواقع، «پروردۀ» آن سرویسهاست.
به گفتۀ او، روسها و به طور کلی الیگارشهای روس و حتی گروههای مافیایی نزدیک به کرملین در بعضی از هفت ورشکستگیِ مالی ترامپ در طی زندگانی تجاریاش به یاری او شتافتهاند از جمله در سال ۲۰۰۹ که «کازینوی تاج محل» او اعلام ورشکستکی کرد. در آن سال هیچ بانک آمریکایی به سبب شهره بودن ترامپ به بدحسابی نخواست خطر کند و به او وام دهد.
به نوشتۀ «ایو بوردیّون»، روزنامهنگار و کارشناس مسائل بینالملل، در سال ۱۹۸۷ رهبران کرملین این تاجر جاهطلب و لافزن را که میخواست عضوی از «جتستِ سیاسیِ بینالمللی» باشد، آدم مناسبی برای دستآموز کردن یافتند و درهای مسکو را برای پروژههای بلندپروازانۀ او در زمینۀ ساختمانسازی و املاک مسکونی به روی او گشودند. روابط ترامپ با روسیه پس از روی کار آمدن ولادیمیر پوتین بیش از پیش نزدیکتر شد. روز پنجشنبه ۷ نوامبر پوتین پیروزی ترامپ را در انتخابات آمریکا تبریک گفت و او را «مردی شجاع» خواند.
به گفتۀ این کارشناس، با این حال به یقین نمیتوان گفت رئیس جمهور روسیه دربارۀ همتای آمریکاییاش چه میاندیشد. پوتین در مقام افسر سابق «سرویس امنیتِ فدرال روسیه» نیک میداند که صداقت هدیهای است به دشمن. بنابراین، نفوذناپذیری و رفتار دوپهلوی او را باید فهمید. «رژیس ژانته» معتقد است که «پوتین از ترامپ استفاده میکند» و شاید او را کاسبکار یا حتی «احمق مفید» میداند، اصطلاحی که نخستین بار لنین آن را برای توصیف یک لابیگر آمریکایی به کار برد.
گفت و گوی تلفنی ترامپ با پوتین در ۷ نوامبر که چند و چون آن را روزنامۀ «واشینگتن پست» و خبرگزاری رویترز به نقل از منابع آگاه فاش کردند، نشاندهندۀ روابط نزدیک او با رئیس جمهور روسیه است. در آن گفت و گو که دو روز پس از انتخاب ترامپ انجام شد، رئیس جمهور منتخب آمریکا از همتای روس خود خواست «از تشدید جنگ در اوکراین خودداری کند». گویا محور اصلی گفت و گو موضوع «جنگ در اوکراین» و «صلح در اروپا»، بود.
البته ستایش ترامپ از پوتین به این معنا نیست که او در مقام رئیس جمهور آمریکا ممکن است به منافع کشورش به سود روسیه خیانت کند. با این حال، یک چیز روشن است و آن اینکه هردوی آنان درک مشترکی از جهان دارند. هردو ستایشگر زور اند و هنجارهای جامعههای لیبرال را به چیزی نمیگیرند. به گفتۀ رژیس ژانته، در چهل سال گذشته سخنی از ترامپ نشنیدهاید که برای مسکو آزاردهنده باشد. انزواطلبی او به یکه تازی روسیه در عرصۀ ژئوپلیتیک میدان میدهد؛ تئوریهای توطئۀ او و عیبجوییهایش از نهادهای آمریکایی با سیاستهای بیثبات کنندۀ پوتین در جهان سازگار است. همین چندی پیش بود که گفت: اگر ارتش روسیه به خاک عضوی از اعضای ناتو حمله کند، آمریکا لزوماً به یاری آن نخواهد شتافت. سالهاست که ترامپ خواهان قطع کمکهای آمریکا به ناتو است.
آندرو مککیب، معاون اخراج شدۀ مدیر دفتر تحقیقات فدرال آمریکا، در مصاحبه با مجلۀ «فارین پالیسی» میگوید: سرویسهای امنیتی و اطلاعاتی آمریکا به تحقیقات خود دربارۀ رابطۀ ترامپ و پوتین ادامه میدهند. امروز تنها چیزی که در اختیار داریم پرسشهای تازه است. حقایق قانعکنندۀ جدید ما را به پرسشهای نگرانکنندۀ دیگری دربارۀ روابط میان آن دو رهنمون شده است.
رابطۀ ترامپ با پوتین رفتار او را با جمهوری اسلامی نیز مشروط خواهد کرد. برخلاف خوشبینی گروههایی از ایرانیان، بسیاری از کارشناسان معتقدند که ترامپ این بار سیاستهایش را دربارۀ ایران بیش از آن که با نتانیاهو هماهنگ کند، با پوتین هماهنگ خواهد کرد. بیجهت نیست که مقامهای جمهوری اسلامی از انتخاب ترامپ چندان سراسیمه نشدهاند. زیرا گمان میکنند که پوتین شرط دوستی را به جا خواهد آورد.
اما آنان فراموش میکنند که روسها در روابطشان با ایران بسیار بدعهدی کردهاند. در پیمانهایی که آنان از قرن نوزدهم تاکنون با ایران بستهاند، همواره به ایران زور گفتهاند. حتی در پیمان های دوستی نیز هرگز به ایران به چشم متحد ننگریستهاند. به گفتۀ بعضی از کارشناسانِ روابط بینالملل، پوتین در حال حاضر به ایران به چشم وسیلهای برای پیشبرد سیاستهای منطقهای و جهانیاش مینگرد.
مقامهای جمهوری اسلامی زد و بندهای پوتین را در سال ۲۰۱۶ با اسرائیل و آمریکا در سوریه نباید فراموش کرده باشند. بنابراین، امیدی هم که جمهوری اسلامی به پوتین بسته است چه بسا «امید واهی» باشد.
چرا گروههایی از ایرانیانِ مخالف جمهوری اسلامی به پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا امید بستهاند؟ آیا جنگ لفظی ترامپ با جمهوری اسلامی به جنگی راستین برای برچیدن آن خواهد انجامید؟ غالب هواداران ایرانیِ ترامپ گمان میکنند که او این بار سیاست «فشار حداکثری»اش را با شدت بیشتری از سر خواهد گرفت و با تنگ کردن عرصه بر جمهوری اسلامی زمینه ساز سقوط آن خواهد شد. این ایده را نزدیکان ترامپ تبلیغ میکنند.
گابریل نوُروُنا، عضو «بنیاد یهودی امنیت ملی آمریکا» و مشاور پیشین وزارت خارجۀ آمریکا دربارۀ ایران، روسیه و چین، معتقد است که ترامپ در صورت انتخاب شدن به استراتژی «فشار حداکثری» بر رژیم ایران بازخواهد گشت. هدف این استراتژی وارد آوردن فشارهای بیامان اقتصادی و دیپلماتیک بر جمهوری اسلامی به منظور قطع درآمدهای صادراتی آن است تا جایی که جمهوری اسلامی مجبور به مذاکره شود.
به گفتۀ این کارشناس، ترامپ همیشه آمادۀ مذاکره بوده است، اما قرار نیست این بار از جمهوری اسلامی دعوت به مذاکره کند. استراتژی «فشار حداکثری» در پی تضعیف توان نظامی جمهوری اسلامی و گروه های تروریستیِ وابسته به آن است. البته ترامپ از درگیری مستقیم خودداری خواهد کرد، اما برای این کار امتیازی به جمهوری اسلامی نخواهد داد. او جمهوری اسلامی را تا لبۀ پرتگاه سقوط پیش خواهد راند.
اما کارشناسانی به ویژه در اروپا معتقدند که ترامپ خواسته و ناخواسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی میریزد. زیرا اگر نیک بنگریم میبینیم که سیاستهای او دربارۀ ایران در نخستین دورۀ ریاست جمهوریاش روی هم رفته به سود جمهوری اسلامی تمام شده است. به نوشتۀ ژیل پاریس، کارشناس و روزنامه نگار سرشناس فرانسوی، از نظر ترامپ یکی از نشانههای بیکفایتی دموکراتها و مشاوران جو بایدن این است که ایالات متحد آمریکا را در دو جنگی که امروز در اوکراین و خاور میانه جریان دارد به طور غیرمستقیم درگیر کردهاند.
به گفتۀ این کارشناس، ترامپ میراث دیپلماتیکش را به ویژه در خاور میانه به فراموشی میسپارد. برای مثال، «پیمان ابراهیم» او و عادی سازی روابط دیپلماتیک میان اسرائیل و کشورهای خلیج فارس مانند امارات متحد عربی و بحرین یا به رسمیت شناختن ناگهانی حاکمیت مراکش بر صحرای غربی نه از یک استراتژی اندیشیده و سنجیده، بلکه از منطق معاملهگری و بده بستان بازاری پیروی میکرد.
به خاطر داریم که ترامپ در مراسم امضای «پیمان ابراهیم» در ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ گفت: این توافقها پایهای برای صلح همه جانبه در منطقه خواهد بود. و سپس افزود: پیمان ابراهیم که هیچکس در زمان ما فکرش را نمیکرد در چند دهۀ آینده به صلحی استوار بر منافع مشترک، احترام و دوستی متقابل خواهد انجامید. به گفتۀ ژیل پاریس، در پس این ادعای خودنمایانه واقعیتی نهفته بود که ترامپ بر آن سرپوش میگذاشت و آن اینکه کشورهای امضا کنندۀ آن پیمان هرگز با سلاح رو در روی اسرائیل نایستاده بودند. از سوی دیگر، ترامپ در گفتارش به عمد نمیخواست واژهای را بر زبان بیاورد و آن واژۀ «فلسطینیها» بود. پیش از ترامپ، هیچیک از دولتهای دموکرات و جمهوریخواه اینچنین به انکار فلسطینیها برنخاسته بودند.
به گفتۀ ژیل پاریس، طرح صلح ترامپ که بر آن عنوان «معاملۀ قرن» نهاده بودند، درواقع، طرحی یکجانبه به سود اسرائیل بود. ترامپ حاکمیت اسرائیل را بر بلندیهای جولان به رسمیت شناخت، سفارت آمریکا را از تلآویو به بیتالمقدس منتقل کرد و سفیری برای سفارت آمریکا برگزید که از شهرکسازیهای اسرائیلی در کرانۀ باختری پشتیبانی میکرد. او دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین را در واشینگتن بست و همۀ کمک های مالی آمریکا را به «آژانس امدادرسانی و کاریابی برای آوارگان فلسطین» لغو کرد.
به گفتۀ ژیل پاریس، در طرح صلح ترامپ سراسر کرانۀ باختری ضمیمۀ خاک اسرائیل شده بود. درواقع، آن طرح چیزی نبود جز طرح «اسرائیل بزرگ» که نتانیاهو در پی واقعیت بخشیدن به آن بود. طرح صلح ترامپ زمانی به نقطۀ اوج خود رسید که نخست وزیر اسرائیل در ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۳ یعنی دو هفته پیش از حملۀ حماس به جنوب اسرائیل و کشتار غیرنظامیان اسرائیلی، نقشۀ «خاورمیانۀ جدید»ش را از تریبون سازمان ملل به جهانیان عرضه کرد. در آن نقشه که قرار بود آرامش را به خاورمیانه بازگرداند نوار غزه و کرانۀ باختری جزو خاک اسرائیل شده بود. جالب اینکه جو بایدن در راهی که ترامپ گشوده بود، گام برداشت و عربستان سعودی را نیز وارد «پیمان ابراهیم» کرد.
خروج ترامپ از برجام نیز به نتیجۀ اعلام شدۀ او نرسید. به گفتۀ ژیل پاریس، ترامپ با خروج از برجام و به کار بستن «فشار حداکثری» بر ایران اعلام کرد که میخواهد جلو برنامۀ هستهای و موشکی جمهوری اسلامی را بگیرد و آن را از فعالیتهای تروریستی در سراسر جهان به ویژه در خاورمیانه بازدارد.
اما هیچیک از این وعدهها به واقعیت نپیوست. ژیل پاریس معتقد است که سیاست «فشار حداکثری» شکست خورد. زیرا ترامپ نتوانست قدرتهای بزرگی مانند چین را راضی کند تا به آن بپیوندند. جهانیان بیرون رفتن ترامپ را از برجام به حساب بدقولی آمریکاییها نوشتند. از سوی دیگر، ایران به برنامۀ هستهای خود تا آستانۀ ساختن بمب هستهای ادامه داد. موشکهای بالیستیک بیشتر و پیشرفتهتری تولید کرد و از مسلح کردن نیروهای نیابتیاش بازنایستاد.
پرسشی که ترامپ و هوادارانش باید به آن پاسخ دهند این است که چرا سیاستهای ترامپ در خاورمیانه به ویژه دربارۀ ایران به شکست انجامید. انداختن همۀ تقصیرها به گردن جانشین ترامپ دمیدن شیپور از سر گشاد آن است. وانگهی، جو بایدن نه به برجام بازگشت، نه پیمان ابراهیم را پاره کرد و نه در پشتیبانی مالی و نظامی از اسرائیل کوتاهی کرد. او حتی همین چندی پیش برای دفاع از اسرائیل نیرو و تجهیزات جنگی بیشتری به منطقه فرستاد. در حالی که برنامۀ ترامپ، همان طور که بارها اعلام کرده، پا پس کشیدن ایالات متحد آمریکا از همۀ جنگهای منطقهای است.
صبح روز شنبه ۲۶ اکتبر پس از حملۀ هوایی اسرائیل به ایران رسانههای وابسته به جمهوری اسلامی اعلام کردند که آن حمله خسارتهای محدودی به بار آورده و وضعیت عادی است. نهادهای دولتی ایران میکوشند عملیات اسرائیل را کماهمیت جلوه دهند تا جایی که حتی سپاه پاسداران از «شکست» آن عملیات سخن میگوید.
اما اسرائیلیها مدعیاند که با ۱۴۰ جنگنده دستکم ۲۰ پایگاه نظامی ایران را در یک عملیات سه مرحلهای هدف قرار دادهاند. منابع ایرانی این ادعا را رد میکنند و آن را «آوازهگری اسرائیل» میخوانند. آنها حتی به مردم گفتهاند که رهبران اسرائیل از ترس واکنش احتمالی ایران، حمله را از پناهگاهها هدایت میکردند. گفته میشود رسانههای ایران دربارۀ شمار کشتگان نیز حقیقت را به مردم نمیگویند.
تا میانۀ ماه اکتبر بسیاری از کارشناسان احتمال میدادند که اسرائیل در واکنش به حملۀ موشکی اول اکتبر جمهوری اسلامی، تأسیسات هستهای و نفتی ایران را هدف قرار دهد. بعضی از آنان حتی از یک «فرصت طلایی» سخن میگفتند که جمهوری اسلامی با حملۀ موشکیاش به دست اسرائیل داده است. اما جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا، به تأکید از اسرائیل میخواست که تأسیساتی از این دست را هدف قرار ندهد. زیرا حمله به چنین تأسیساتی ممکن بود به جنگی تمام عیار بینجامد. به همین سبب، پس از حملههای شبانۀ اسرائیل به پایگاههای نظامی ایران، آمریکاییها از جمهوری اسلامی خواستند پاسخی به آن حملهها ندهد تا بلکه تبادل مستقیم آتش میان ایران و اسرائیل پایان پذیرد.
حملۀ اسرائیل به زیرساختهای حیاتی کشور مانند تأسیسات هستهای، نفتی و انرژی میتوانست جمهوری اسلامی را در وضعی بسیار دشوار و حتی مرگبار قرار دهد. اما با پافشاری رئیس جمهور آمریکا، نتانیاهو حملههای هواییاش را به هدفهای نظامی متعارف محدود کرد.
رسانههای آمریکایی پیش از حملۀ اسرائیل اعلام کرده بودند که اگر پاسخ اسرائیل سخت و به عبارتی دندان شکن نباشد، ایران ممکن است از واکنش انتقامجویانه خودداری کند. به گزارش نیویورک تایمز، مقامهای ایرانی گفته بودند اگر حملۀ اسرائیل خسارت و تلفات زیادی نداشته باشد، ایران پاسخی نخواهد داد. به همین سبب، اسرائیل عملیات خود را به چند پایگاه نظامی و تأسیسات ذخیرۀ موشک و پهپاد محدود کرد. به رغم خط و نشانهایی که بعضی از فرماندهان نظامی میکشند، بیشتر کارشناسان بر این عقیدهاند که ایران واکنشی نشان نخواهد داد.
به عقیدۀ آنان، جمهوری اسلامی اکنون دیگر به ناتوانیِ نظامی خود در برابر اسرائیل پی برده است و میداند که در وضع بسیار شکنندهای قرار دارد؛ به ویژه از آن رو که نیروهای نیابتیاش در منطقه کم و بیش تار و مار شدهاند. امروز دیگر کسی از «محور مقاومت» سخنی نمیگوید. محور مقاومت دربرگیرندۀ حزبالله لبنان، گروههای شبه نظامی شیعۀ عراقی، انصارالله یمن، گروهای شبه نظامی سوریِ طرفدار بشار اسد و نیز سازمانهای حماس و جهاد اسلامی فلسطین بود. در یک سال گذشته اسرائیل بیشتر این سازمانها و گروهها را تار و مار یا زمینگیر کرد.
تا همین چندی پیش رهبران جمهوری اسلامی از «محور مقاومت» زیر عنوان عامل تعیین کننده در «عمق راهبردی» یا «عمق استراتژیک» یاد میکردند. «محور مقاومت» به جمهوری اسلامی امکان میداد تا در برابر خطر حمله به خاک کشور، نیرویی بازدارنده در خارج از کشور داشته باشد. بنابراین، از نظر رهبران جمهوری اسلامی «محور مقاومت»، در اصل، نیرویی بازدارنده در برابر حملۀ احتمالی اسرائیل یا ایالات متحد آمریکا به ایران بود. آنان مدعی بودند که اگر حملهای به ایران بشود نیروهای «محور مقاومت» منطقه را به آتش خواهند کشید.
اما امروز با از میان رفتن «محور مقاومت» کار جمهوری اسلامی به جایی رسیده است که وزیر امور خارجهاش دست به دامن دبیرکل سازمان ملل میشود تا با برگزاری نشست فوریِ شورای امنیت جلو حملههای آیندۀ اسرائیل را که سالانه میلیاردها دلار کمک نظامی از ایالات متحد آمریکا دریافت می کند، بگیرد.
البته مقامهای جمهوری اسلامی رسماً اعلام میکنند که از حق خود برای پاسخگویی به حملۀ اسرائیل چشمپوشی نخواهند کرد، اما کارشناسان معتقدند که پاسخ فوری جمهوری اسلامی با منافع راهبردیِ آن سازگار نیست. به همین سبب، رسانهها و تلویزیون دولتی ایران بر طبل «پیروزی» میکوبند و ادعاهای اسرائیل را آوازهگری یا تبلیغات میخوانند. آنها در عین حال میکوشند ابعاد واقعی خسارتهایی را که حملۀ اسرائیل به تأسیسات تولید موشکهای بالیستیک و پهپاد ایران وارد آورده از افکار عمومی پنهان کنند.
بعضی از کارشناسان پا فراتر مینهند و میگویند در پس تهدیدهای لفظی جمهوری اسلامی توافقی ضمنی با رهبران اسرائیل نهفته است و گویا دو کشور تا آیندهای نامعلوم تصمیم به تنشزدایی گرفتهاند. شکی نیست که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که تا یک هفتۀ دیگر برگزار خواهد شد، در روابط ایران و اسرائیل بسیار اثرگذار خواهد بود. گفته میشود هماکنون سرنخ روابط دو کشور در دست کاخ سفید است. بنابراین، بعید به نظر می رسد که تنشها میان دو کشور تا جایگیر شدن جانشین بایدن در کاخ سفید افزایش یابد.
بعضی از کارشناسان، سهم تندروهای جمهوری اسلامی را در برافروختن آتش جنگ با اسرائیل کم نمیدانند. اما به گفتۀ ناظران باریک بین، پیروزیهای برقآسای اسرائیل در چند ماه گذشته به ویژه با پشتیبانی بیدریغ آمریکا، تندروهای رژیم را به هراس افکنده است. به گفتۀ آنان، تاکنون تندروهای جمهوری اسلامی جنگطلبی را بهانهای برای بقای سیاسی خود و وسیلهای برای ادامۀ حیات رژیم میدانستند، اما اکنون فهمیدهاند که شعله ور شدن آتش جنگی تمام عیار با اسرائیل میتواند به حیات آنان و جمهوری اسلامی پایان دهد. بیجهت نیست که پس از حملۀ اسرائیل به سرکوب و اعدام مخالفان در داخل روی آوردهاند و هراسافکنی در دل مردم را از سر گرفتهاند.
احتمال حملۀ اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران در روزهای آینده از موضوعهای پربسامد رسانههای ایران در هفتۀ گذشته بود. اسرائیل به داشتن زرادخانۀ هستهای اذعان نمیکند اما منکر داشتن چنین زرادخانهای هم نیست. کارشناسان از این سیاست دوپهلو زیر عنوان «ابهام هستهای» یاد میکنند. دشمنان اسرائیل نمیدانند که آیا آن کشور مجهز به سلاح هستهای است یا نه. به عبارت دیگر، آنها در این باره دچار نوعی «دودلی» اند. درواقع، سیاست «ابهام هستهای» برای اسرائیل نوعی «خلاء بازدارندگی» ایجاد کرده است. دولت اسرائیل این «خلاء بازدارندگی» را تا اوایل دهۀ ۲۰۰۰ میلادی با اصل سیاسی مناخیم بِگین زیر عنوان «دکترین بِگین» جبران میکرد.
برپایۀ دکترین بِگین، اسرائیل برای جلوگیری از دستیابیِ دشمنانش به سلاحهای کشتار جمعی از جمله فناوری هستهای نظامی میتواند دست به حملۀ پیشگیرانه بزند. دولت آن کشور این دکترین را نخستین بار در گرماگرم جنگ ایران و عراق در سال ۱۹۸۱ با بمباران رآکتور اتمی «اوُسیراک» عراق زیر عنوان «عملیات اُپرا» به کار بست. گفته میشود در آن عملیات اسرائیلیها از اطلاعاتی که ایران در اختیار آنان گذاشته بود، سود جستند.
در آن زمان مناخیم بِگین نخست وزیر اسرائیل بود. او در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: اگر رآکتور «اوُسیراک» را نابود نمیکردیم، هولوکاست دیگری در تاریخ قوم یهود روی میداد. هرگز! هرگز! این را به دوستان خود بگویید، به هر کسی که میبینید بگویید، ما با همۀ امکاناتی که در اختیار داریم از مردم خود دفاع خواهیم کرد. به هیچ دشمنی اجازه نخواهیم داد سلاح کشتار جمعی برضد ما تولید کند.
چند روز بعد، بگین در مصاحبه با «سی بی اس» این نکته را نیز افزود: حمله به رآکتور اوُسیراک سرمشقی برای دولتهای آیندۀ اسرائیل خواهد بود. هر نخست وزیر آیندۀ اسرائیل در اوضاع و احوالی مشابه به همین شیوه عمل خواهد کرد.
در «عملیات اُپرا»، هشت فروند جنگندۀ اف ۱۶ اسرائیلی بی آنکه شناسایی شوند توانستند صدها کیلومتر را در حریم هوایی عراق بپیمایند و رآکتور اتمی عراق را بمباران کنند. آن عملیات نخستین عملیات پیروزمند تاریخ برای نابودی یک رآکتور اتمی در جهان بود.
سالها بعد، نیروی هوایی اسرائیل دومین عملیات پیروزمند خود را برای نابودی رآکتور اتمی دیگری انجام داد. در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ میلادی سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل نشانههایی از یک برنامۀ هستهای را در شمال شرقیِ سوریه شناسایی کردند. دولت اسرائیل این بار نیز به «دکترین بِگین» متوسل شد و برای از میان بردن آن رآکتور اتمی در ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ دست به حملهای با عنوان «عملیات بیرون جعبه» یا «عملیات باغ میوه» زد.
نیروی هوایی اسرائیل در آن عملیات از جنگندههای اف ۱۵ و اف ۱۶ که دارای توانایی نبرد الکترونیکی نیز بودند استفاده کرد. جنگندهها پس از ورود به حریم هوایی سوریه با نابود کردن ایستگاه رادار توانستند از سامانههای پدافند هوایی سوریه بگذرند و تأسیسات هستهای «الکِبار» سوریه را بمباران کنند.
تأسیسات هستهای «الکِبار» مجتمعی در صحرایی نزدیک دیرالزور در شمال غرب دَمِشق بود که به کمک کرۀ شمالی ساخته میشد. اسرائیلیها آن تأسیسات را ۶ ماه مانده به آغاز کار آن با خاک یکسان کردند. دولت اسرائیل مسئولیت عملیات «باغ میوه» را پس از گذشت ۱۱ سال در ۲۱ مارس ۲۰۱۸ رسماً پذیرفت و بنیامین نتانیاهو خطاب به جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد: اسرائیل هرگز اجازه نخواهد داد قدرتی شکل بگیرد که آینده کشور ما را تهدید میکند.
در سالهای اخیر اسرائیل از راه حملههای دقیق و حساب شدۀ سایبری به تأسیسات هستهای ایران بر نیروی بازدارندگی پیشگیرانهاش افزوده است. کارشناسان احتمال میدهند که آن کشور در سالهای آینده از سیاست «ابهام هستهای» دست بکشد و زرادخانۀ هستهایاش را آشکار کند. از آن پس، سیاست «بازدارندگی سایبری»اش را میتواند با پشتوانۀ نیرومند «بازدارندگی هستهای» پیش ببرد.
احتمال حملۀ اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران در روزهای آینده همچنان وجود دارد. بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی، در واکنش به احتمال چنین حملهای گفته است: سازمان انرژی اتمی ایران برای هر سناریویی آماده است. آنها میدانند که دیگر حتی با حمله به تأسیسات هستهای برگرداندن ایران به عقب امکان ندارد.
به گفتۀ سیدحسین موسویان، سفیر سابق ایران در آلمان و مذاکره کنندۀ ارشد هستهای پیشینِ ایران، اگر اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران حمله کند، ایران بیدرنگ به سوی ساختن بمب هستهای پیش خواهد رفت. در دورۀ ترامپ ایران به تعهدات خود در توافق «برجام» که جامعترین توافق تاریخ هستهای جهان بود، عمل میکرد. ترامپ با خارج شدن از برجام بیشترین تحریمها را بر ایران تحمیل کرد. این اشتباه استراتژیک ترامپ سبب شد که ایران از سویی تعهدات برجامی خود را کاهش دهد و از سوی دیگر بر توان هستهای خود بیفزاید و به یک کشور در آستانۀ دستیابی به بمب هسته ای تبدیل شود.
به گفتۀ موسویان، حمله به تأسیسات هستهای ایران سبب خواهد که مردم با وجود همۀ مشکلات برای دفاع از کشور متحد شوند. البته، گروههایی از کنشگران سیاسیِ ایرانی به ویژه در خارج از کشور معتقدند که با حملۀ اسرائیل به تأسیسات هستهای، مردم به جان آمده برای سرنگونی رژیم به پا خواهند خاست.
عماد آبشناس، یکی دیگر از کارشناسان ایرانی نزدیک به رژیم، در مقالهای که در «اسپوتنیک ایران» نوشته است میگوید: هر گونه حملۀ اسرائیل به هر گونه تأسیساتی در ایران، این بهانه را به ایران می دهد که به تأسیسات مشابهی در اسرائیل حمله کند. یعنی اگر اسرائیل به تأسیسات انرژی ایران حمله کند، ایران نیز به تأسیسات انرژی اسرائیل حمله خواهد کرد. اگر به تأسیسات اتمی حمله کند، ایران نیز به تأسیسات اتمی اسرائیل حمله خواهد کرد. اگر غیرنظامیان را هدف قرار دهد، ایران نیز غیرنظامیان اسرائیلی را هدف قرار خواهد داد. اگر به تأسیسات زیربنایی حمله کند، ایران نیز به تأسیسات زیر بنایی اسرائیل حمله خواهد کرد.
به گفتۀ این کارشناسِ نزدیک به رژیم، هر کشوری در منطقه بخواهد حملۀ اسرائیل را تسهیل کند، هدف انتقام ایران قرار خواهد گرفت. در واقع، حملۀ اسرائیل به ایران این بهانه را به ایران خواهد داد که هدفهای بسیاری را که امروز به نوعی تهدید امنیتی برای ایران و متحدان آن به شمار میروند، نابود کند. فراموش نکنید که موشک های ایران برای دکور تولید نشدهاند و تک تک آنها برای هدفی ساخته شدهاند. آمریکاییها خوب متوجه ماجرا شدهاند.
باری، باید دید این خط و نشان کشیدنها چگونه به عمل درخواهد آمد.
از ۴۹ کشور با اکثریت مسلمان در جهان که زیر عنوان «کشورهای مسلمان» از آنها یاد میکنند، تنها جمهوری اسلامی ایران است که از زمان پایه گذاریاش تاکنون به حمایت همه جانبه از فلسطینیان برخاسته و دشمنی با اسرائیل را به یکی از محورهای اصلیِ سیاست خارجی خود تبدیل کرده است. امروز حتی کارگزاران رژیم نیز در رسانهها میپذیرند که جمهوری اسلامی نه تنها سودی از این دشمنی نبرده بلکه داراییهای کشور را به باد داده، مردم را فقیر و بیچاره کرده و اکنون هستی خود را در معرض خطر میبیند.
از ۴۹ کشور با اکثریت مسلمان در جهان که زیر عنوان «کشورهای مسلمان» از آنها یاد میکنند، تنها جمهوری اسلامی ایران است که از زمان پایه گذاریاش تاکنون به حمایت همه جانبه از فلسطینیان برخاسته و دشمنی با اسرائیل را به یکی از محورهای اصلیِ سیاست خارجی خود تبدیل کرده است. امروز حتی کارگزاران رژیم نیز در رسانهها میپذیرند که جمهوری اسلامی نه تنها سودی از این دشمنی نبرده بلکه داراییهای کشور را به باد داده، مردم را فقیر و بیچاره کرده و اکنون هستی خود را در معرض خطر میبیند.
دشمنیِ جمهوری اسلامی ایران با اسرائیل اساساً جنبۀ دینی و اعتقادی دارد. آخوندهای شیعه و مقلدانشان، چنان که تاکنون نشان دادهاند، اعتقادی به منافع و مصالح ملی کشور ندارند. دشمنی آنان با اسرائیل از هیچ منطق عقلانی پیروی نمیکند. در سالهای پیش از انقلاب دشمنی تودۀ عوام با اسرائیل از سویی نتیجۀ تبلیغات آخوندها و در رأس آنان روحالله خمینی بود و از سوی دیگر، نتیجۀ تبلیغات چپگرایانِ ضعیفنواز و ضدامپریالیست که دشمنی با اسرائیل را بخشی از مبارزۀ ضدامپریالیستی میدانستند.
آنان حمایت بیدریغ آمریکا را از اسرائیل برنمیتافتند. زیرا آن کشور افزون بر کمکهای گستردۀ مالی و تسلیحاتی به اسرائیل، قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل را دربارۀ فلسطینیان همواره و به تنهایی وتو میکرد. چنان که اکنون نیز پشتیبان بی قید و شرط اسرائیل است. جالب است که هم آخوندها و هم چپگرایان دربارۀ ستمی که در کشورهای دیگر دنیا مانند روسیه و چین و برمه بر مسلمانان میرود سخنی نمیگویند.
پشتیبانی چپگرایان از خمینی و دیدگاههای ضد اسرائیلی او در درجۀ نخست به این سبب بود که او را ضدامپریالیست میدانستند. خمینی در سخنرانی ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ که به ناآرامیهای ۱۵ خرداد آن سال انجامید از جمله گفت: « امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را بردهاند در سازمان امنیت و گفتهاند شما سه چیز را کار نداشته باشید، سپس هر چه میخواهید بگویید. یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسرائیل را و یکی هم نگویید دین در خطر است. اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد. اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند. اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند. میخواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد. میخواهد این مملکت دارای ثروتی نباشد. میخواهد به دست عمال خود ثروتها را تصاحب کند».
در گذشته بعضی از آخوندها به آیۀ ۳۹ سورۀ الحج قرآن استناد میکردند که در آن «به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده، اجازه جهاد داده شده است. زیرا دستخوش ستم شدهاند و خدا یار و یاورشان است». آنان با این گونه استدلالها حمایت از فلسطینیها را توجیه شرعی میکردند.
ایران دومین کشور خاور میانه پس از ترکیه بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت. در زمان شاه روابط ایران و اسرائیل برپایۀ منافع مشترک دو کشور در خاور میانه تنظیم شده بود. رشد جریانهای پانعربیسم و برتریجویی بعضی از کشورهای عربی در منطقه دو کشور را به هم نزدیک کرد. اما پس از انقلاب ۱۹۷۹ رهبران جدید ایران بی هیچ درنگی دشمنی با اسرائیل را آغاز کردند. با این حال، هنگامی که ارتش عراق به ایران حمله کرد اسرائیلیها برای جلوگیری از پدید آمدن ائتلافِ عربی در برابر ایران از فروش اسلحه به جمهوری اسلامی خودداری نکردند. اسناد نشان میدهند که روابط تجاری ایران و اسرائیل تا مدتی پس از جنگ ایران و عراق نیز به طور غیررسمی ادامه یافت.
اما دیری برنیامد که جمهوری اسلامی دشمنی با اسرائیل را با شدت بیشتری از سر گرفت. بسیاری از کارشناسان عرب و ناظران بینالمللی معتقدند که استقبال کشورهای عربی از پیمان «ابراهیم» در سال ۲۰۲۰ برای مقابله با ماجراجوییهای منطقهای جمهوری اسلامی ایران بود که میخواست با دامن زدن به آتش اختلافات میان شیعیان و سنیها در کشورهای عربی، نیروهای نیابتیاش را برضد دولتهای عربی برانگیزد.
کمکهای مالی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی به حماس و جنبش جهاد اسلامی فلسطین بر کسی پوشیده نبود. با این حال، آنچه تا چندی پیش دربارۀ نقش مستقیم جمهوری اسلامی در حملۀ ۷ اکتبر حماس به اسرائیل در رسانهها گفته میشد، بیشتر از روی حدس و گمان بود. امروز برپایۀ یک رشته اسناد به دست آمده از مخفیگاههای حماس در غزه گفته میشود که رهبران جمهوری اسلامی پیش از حملۀ ۷ اکتبر حماس به اسرائیل از طرح این حمله اطلاع داشتند و حماس در آن حمله از کمکهای راهبردی و تاکتیکی گستردۀ جمهوری اسلامی برخوردار بوده است.
در چند ماه گذشته جمهوری اسلامی به سبب شکست نیروهای نیابتیاش در جنگ با اسرائیل، درگیریِ مستقیم نظامی با اسرائیل را آغاز کرده است. با حملۀ موشکی اول اکتبر با نام عملیاتیِ «وعدۀ صادق ۲» که دومین و مهمترین حملۀ موشکی ایران به اسرائیل پس از حملۀ ۱۳ آوریل گذشته بود، خطر حملۀ نظامی اسرائیل به ایران کم و بیش همۀ ایرانیان را نگران کرده است.
به گفتۀ بسیاری از کارشناسان ایرانی در داخل، رهبران جمهوری اسلامی در دشمنی با اسرائیل و پیشبرد سیاستهای ماجراجویانۀ نظامیشان در منطقه هرگز از ایرانیان نظر نخواستهاند. مردم ایران تاکنون ناظر بیارادۀ سیاستهای منطقهای رژیم بودهاند و اکنون خطر حملۀ نیرویی خارجی کشورشان را تهدید میکند.
در این میان، گروههایی از ایرانیان برای رهایی از دست جمهوری اسلامی در شبکههای اجتماعی و رسانههای خارج از کشور از حملۀ احتمالی اسرائیل استقبال میکنند بیآنکه به این حقیقت بیندیشند که احتمال سقوط رژیم با یک حملۀ نظامی از خارج بسیار اندک است و تاوان چنین حملهای را سرانجام مردم ایران باید بپردازند. گروههایی از ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی نیز با انگیزۀ میهندوستی و دفاع از کشور به توجیه ماجراجوییهای رژیم پرداختهاند و بر طبل «ناسیونالیسم ایرانی» میکوبند.
پس از تشکیل اسرائیل، بیشتر کشورهای عربی در دفاع از عربهای فلسطین یکی پس از دیگری وارد جنگ با اسرائیل شدند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باید روابطشان را با آن کشور عادی کنند. اما گویا جمهوری اسلامی تصمیم گرفته است در دفاع از فلسطینیان تا پای جان و ویرانی کشور بایستد.
پس از دومین حملۀ موشکی جمهوری اسلامی ایران به اسرائیل در اول اکتبر، جهانیان منتظر واکنش ارتش اسرائیل به این حمله اند. چند روز پیش بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، در پیامی ویدئویی گفت: هیچ کشوری در جهان از جمله اسرائیل چنین حملهای را به شهرها و شهروندان خود نمیپذیرد... جمهوری اسلامی دو بار از خاک خود به ما حمله کرده است، از جمله یکی از بزرگترین حملات بالستیکی تاریخ جهان.
حملۀ موشکی اول اکتبر جمهوری اسلامی ایران به خاک اسرائیل با نام عملیاتیِ «وعدۀ صادق ۲» دومین و مهمترین حملۀ موشکی آن کشور به اسرائیل پس از حملۀ ۱۳ آوریل گذشته بود. در این دومین حمله، جمهوری اسلامی بیش از ۱۸۰ موشک به سوی اسرائیل شلیک کرد. اسرائیل به شلیک راکتها و موشکهای کوتاه بُرد حزبالله از خاک لبنان و حماس از نوار غزه عادت کرده است و سامانههای دفاعیاش برای رهگیری و نابودی آنها طراحی شدهاند. اما این بار، موشکهای بالیستیک میان بُرد پیشرفته بودند که پس از پیمودن چند صد کیلومتر از ایران به آسمان اسرائیل میرسیدند.
جمهوری اسلامی این موشکها را به انتقام ترور اسماعیل هنیه در تهران و کشته شدن حسن نصرالله و عباس نیلفروشان در بیروت شلیک کرد. به رغم آنکه در رهگیری و نابودی آنها نیروهای آمریکایی و بریتانیانی نیز شرکت داشتند، اما بسیاری از ناظران معتقدند که سامانههای دفاعی اسرائیل و حامیانش نتوانستند همۀ آن موشکها را رهگیری و نابود کنند، چنان که شمار چشمگیری از آنها به هدفهایی در خاک آن کشور اصابت کردند. به نوشتۀ وال استریت ژورنال، تنها ۳۲ فروند از موشکهای شلیک شده در محدودۀ پایگاه هوایی نِواتیم در اسرائیل فرود آمدند.
به گزارش رویترز، سپاه پاسداران روز سه شنبه اول اکتبر اعلام کرد که در حملۀ آن روز برای نخستین بار از موشک بالستیک مافوق صوتِ «فتاح» استفاده کرده است. این موشک به طور رسمی در سال ۲۰۲۳ رونمایی شد و گویا جدیدترین موشک در زرادخانۀ بالستیک ایران است. موشک «فتاح» می تواند بیش از ۱۴۰۰ کیلومتر را با سرعتی در حدود ۱۶۰۰۰ تا ۱۸۵۰۰ کیلومتر در ساعت بپیماید. از همه مهمتر، چنان که رسانههای ایران اعلام میکنند، سامانههای ضد موشکی موجود در جهان نمیتوانند این موشک را به آسانی رهگیری و در فضا نابود کنند.
موشکهایی که جمهوری اسلامی در نیمه شب ۱۳ آوریل به سوی اسرائیل شلیک کرده بود، موشکهای بالیستیک از نوع «خیبر شکن» و «قدر-۱۱۰» بودند. این موشکها در قیاس با موشک «فتاح» قدیمی و، به عبارتی، سُنتیاند. در آن روز جمهوری اسلامی بیش از صد فروند از این موشکها را به سوی اسرائیل شلیک کرد. گفته میشود بُرد موشک «خیبر شکن» ۱۴۵۰ کیلومتر و بار مفیدِ آن ۱۵۰۰ کیلوگرم و بُرد موشک «قدر-۱۱۰» ۲۰۰۰ کیلومتر و بار مفیدِ آن ۱۰۰۰ کیلوگرم است. یعنی این موشکها میتوانند انواع کلاهکها از جمله کلاهک اتمی با خود حمل کنند.
اما، چنان که میدانیم، سامانههای دفاعی اسرائیل و متحدانش در منطقه بسیاری از موشکهای ۱۳ آوریل را رهگیری و نابود کردند. وزارت دفاع جمهوری اسلامی ایران از همان سالهایِ اول جنگ با عراق سرمایۀ هنگفتی به توسعۀ صنعت موشکسازی اختصاص داد. به گزارش مؤسسۀ بینالمللی مطالعات استراتژیک، ایران اکنون دارای وسیعترین و متنوعترین زرادخانۀ موشکهای بالیستیک در خاورمیانه است.
واما چرا جمهوری اسلامی ایران به توسعۀ موشکهای بالستیک روی آورد؟ کم و بیش همۀ کارشناسان دلیل اصلی آن را ضعف نیروی هوایی ایران میدانند. ایران پیش از انقلاب نیروی هوایی پیشرفتهای داشت. خمینی و همراهانش ضربههای مهلکی به نیروی هوایی ایران زدند. با این حال، نیروی هواییِ کشور به رغم آسیبهایی که در انقلاب دید، از جنگ ایران و عراق سربلند بیرون آمد و توانست ۷۰ فروند از جنگندههایِ اف ۱۴ را حفظ کند. در سال ۱۹۷۹ که انقلاب پیروز شد، در نیروی هوایی ایران صد هزار نفر مشغول کار بودند. ۵۰۰۰ خلبانِ کارآزموده در آن خدمت میکردند که بیشترشان در نیروی هوایی آمریکا آموزش دیده بودند.
کشورها برای حمله به هدفهای دوردست، نیازمند نیروی هوایی کارآزموده و جنگندههای پیشرفتهاند. وگرنه ناگزیرند به توسعۀ صنعت موشکهای بالیستیک روی آورند. اسرائیل پیروزیهایش را در جنگ با دشمنانش در درجۀ نخست وامدار نیروی هوایی کارآزموده و جنگندههای پیشرفته است. موشکهای بالیستیک نمیتوانند جایگزین نیروی هوایی شوند. از سوی دیگر، به گفتۀ بسیاری از کارشناسان، کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل با کاردانی و فناوری نظامی پیشرفته، میتوانند برای رهگیری و نابود کردن حتی پیچیدهترین و جدیدترین موشکهای بالیستیک سامانههای دفاعی بسازند.
از همینرو، کارشناسان معتقدند که در پس توسعۀ موشکهای بالیستیک برنامۀ توسعۀ سلاح هستهای نهفته است. زیرا موشکهای بالیستیک به خودی خود توان بازدارندگی ندارند. جمهوری اسلامی برنامۀ موشکیاش را دفاعی میداند. اما چرا قطعنامۀ ۲۲۳۱ شورای امنیت که در ۲۰ ژوییۀ ۲۰۱۵ تصویب شد، ایران را ملزم میکرد تا ۸ سال پس از آغاز برجام از هرگونه فعالیتی در جهت ساختن موشکهای بالیستیک که برای حمل کلاهک هستهای طراحی میشوند خودداری کند؟
بر کسی پوشیده نیست که جمهوری اسلامی موشکهای بالستیک پیشرفته دارد. اما همۀ این موشکها را اسرائیل به یاری متحدانش میتواند رهگیری و در فضا نابود کند. خطر جدی این موشکها برای اسرائیل زمانی است که بتوانند کلاهک هستهای با خود حمل کنند. بنابراین، نگرانی اصلی آن کشور و آمریکا و به احتمال زیاد کشورهای منطقه از توسعۀ برنامۀ هستهای ایران است.
احتمال هستهای شدن ایران کابوسی است که اسرائیل را رها نمیکند. بنابراین، آن کشور تصمیم گرفته است هرچه زودتر از این کابوس رها شود. در این میان، کس نمیداند که با نابودی تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی چه بر سر مردم ایران خواهد آمد.
اسرائیل با کشتن حسن نصرالله و فرماندهان ارشد حزبالله در یکی دو هفتۀ گذشته و اکنون با حملۀ زمینیاش به جنوب لبنان، نه تنها این سازمان سیاسی- نظامی را به کل زمینگیر کرد بلکه به اعتبار آن در افکار عمومی لبنانیها و به طور کلی مردم منطقه نیز آسیب فراوان زد. یکی از پرسشهایی که کارشناسان در این مدت مطرح کردهاند این است که آیا حزبالله پس از تحمل ضربههایی چنین مهلک میتواند دوباره برخیزد و به حیات خود ادامه دهد؟
پس از حملههای برقآسای اسرائیل به حزبالله و پیروزیهای کمنظیر آن، کارشناسان بینالمللی و رسانههای جهانی دربارۀ جنبههای گوناگون این سازمان بسیار گفته و نوشتهاند. یکی از مهمترین موضوعها دربارۀ آن موضوع «تأمین مالی» و منابع درآمد آن است. همه میدانند که حزبالله با جمهوری اسلامی ایران پیوندی تاریخی و ناگسستنی دارد.
کمکهای تسلیحاتی جمهوری اسلامی به حزبالله بر کسی پوشیده نیست. اما این سازمان هستی و حتی اعتبار خود را در میان شیعیان لبنان همواره مدیون کمکهای مالی بیدریغ ایران بوده است. حسن نصرالله بارها گفته بود: حزبالله افتخار میکند از ایران کمک مالی میگیرد.
در دسامبر ۲۰۲۰ گروه هکر ناشناسی به مجموعهای از اسناد «مؤسسۀ قرضالحسنۀ حزبالله» دست یافت که نشاندهندۀ ابعاد حیرت انگیز کمکهای مالی جمهوری اسلامی به حزبالله بود. چند سال پیش تِیلور ستابْلِتون، کارشناس روابط خارجی و خاورمیانۀ «بنیاد دفاع از دموکراسی»، در حساب توئیتری خود نوشت: «در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ ایران سالانه ۷۰۰ تا ۸۰۰ میلیون دلار به حزب الله کمک مالی کرده است».
به گزارش العربیه کمکهای مالی ایران به حزبالله در آغاز ۱۰۰ میلیون دلار در سال بود و سپس به ۲۰۰ میلیون دلار رسید. در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ با افزایش بهای نفت، میزان کمک مالی ایران به حزب الله به ۳۵۰ میلیون دلار در سال رسید. در کتابی پژوهشی به قلم دو پژوهشگر با عنوان «حزبالله و حماس؛ مطالعهای مقایسهای» از انتشارات دانشگاه جان هاپکینز، میزان کمکهای مالی جمهوری اسلامی به حزبالله تا یک میلیارد دلار در سال برآورد شده است. این میزان دربرگیرندۀ کمکهای تسلیحاتی نیست.
جدا از جمهوری اسلامی، دولت سوریه نیز به ویژه پس از شرکت گستردۀ حزبالله در کشتار مخالفان بشار اسد در جنگ داخلی، بخشی از تأمین مالی این سازمان را به عهده گرفته است. افزون بر این دو کشور، چندین سازمان غیردولتی در گوشه و کنار جهان مانند «انجمن حمایت از مقاومت اسلامی» نیز به حزبالله کمک مالی میکنند.
حزبالله از شیعیان لبنان و حتی از دیاسپورای شیعۀ لبنانی در جهان «خُمس» میگیرد. مؤمنان شیعۀ لبنانی یک پنجم درآمدشان را در اختیار حزبالله قرار میدهند. در اسلام، خُمس یا «مالیات اسلامی» به منظور رفع مشکلات مالی امت اسلامی و تقویت توان مالی حکومت اسلامی برای پاسخگویی به نیازهای امت اسلامی پدید آمده است.
اما حزبالله مدتهاست به منابع مالی غیرقانونی نیز روی آورده است. پژوهشهایی که در این باره انجام گرفته، نشان میدهند که این سازمان در تجارت غیرقانونی الماس، قاچاق مواد مخدر و حتی باجگیری فعال است. وزارت امور خارجۀ آمریکا آن را متهم به قاچاق هروئین و حشیش کرده است. حزبالله از زمان تشکیل شدنش در سال ۱۹۸۲ همواره در قاچاق مواد مخدر در استان بقاع در شرق لبنان و هممرز با سوریه دست داشته است. گفته میشود روی آوردن روزافزون این سازمان به قاچاق مواد مخدر نتیجۀ کاهش کمکهای مالی ایران براثر تحریمهای بینالمللی بوده است.
از اواخر دهۀ ۱۹۸۰ میلادی حزبالله به کمک بخشی از دیاسپورای شیعۀ لبنانی در آمریکای جنوبی با قاچاقچیان مواد مخدر در کلمبیا، آرژانتین، برزیل و پاراگوئه رابطه برقرار کرد. این سازمان با گرفتن فتوایی از علمای شیعۀ لبنانی، برای مشروعیت بخشیدن به تجارت مواد مخدر کلاه شرعی ساخت، زیرا این مواد سرانجام روانۀ بازارهای غربی میشوند و به نابودی دشمنان حزب الله میانجامند. بدینسان، قاچاق مواد مخدر به ویژه پس از کاهش کمک های مالی ایران، به یکی از منابع اصلی درآمد حزبالله تبدیل شد.
به گزارش فرماندهی جنوبی ایالات متحد آمریکا، حزبالله در منطقۀ مرزی میان برزیل، آرژانتین و پاراگوئه، در جعل مدارک و اسناد رسمی، چاپ اسکناسهای جعلی و قاچاق اسلحه نیز بسیار فعال است چنان که در سال ۲۰۰۴ درآمد آن از این راهها در این منطقۀ مرزیِ سه گانه به ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیون دلار میرسید.
در ژوئن ۲۰۰۵ در عملیات مشترک پلیس برزیل و اکوادور یک شبکۀ بین المللی قاچاق مواد مخدر کشف شد. گفته میشد مقصد نهایی درآمد حاصل از این قاچاق حزبالله لبنان بود.
در پی تحولات جهانی، حزبالله به کمک دیاسپورای لبنانی ساکن در غرب افریقا توانست دامنۀ قاچاق مواد مخدر را به کشورهایی مانند گینه بیسائو، بنین، موریتانی، کنگو و توگو نیز بکشاند. در غرب افریقا حزبالله در قاچاق الماس نیز دست دارد و قاچاقچیان آن زیر پوشش فعالیت تجاری، الماس از آنجا خارج میکنند و در بازارهای جهانی میفروشند.
در ایالات متحد آمریکا اعضای حزبالله در قاچاق سیگار و کلاهبرداری با کارت اعتباری نیز دست دارند. آنان با توسل به ازدواجهای غیررسمی «کارت سبز» میگرفتند و میکوشیدند به یک رشته فناوریها با کاربُرد دوگانه (یعنی همگانی و نظامی) دست پیدا کنند. با توجه به اینکه آمریکا حزبالله را سازمانی تروریستی میداند، اعضای آن نمیتوانند به طور قانونی برای آن سازمان پول جمعآوری کنند.
در اروپا، جمع آوری پول برای حزبالله بیهیچ کنترل دولتی مجاز است بی آنکه بررسی شود آیا این پول خرج فعالیتهای شاخۀ نظامی یا فعالیتهای اجتماعی آن میشود. بسیاری از کارشناسان تقسیم حزبالله به دو شاخۀ نظامی و سیاسی را در اروپا مسخره میدانند.
در تابستان ۲۰۰۹ دستگیری صلاح عزالدین، سرمایهدار شیعۀ لبنانی که حسابهای حزبالله را مدیریت میکرد، فساد مالی حاکم بر حزبالله را آشکارتر کرد. این شخص به اختلاس و کلاهبرداری بیش از یک میلیارد دلار متهم شد. او برای جمعآوری هرچه بیشتر پول برای حزبالله به مشتریان خود وعدۀ نرخ بهره تا ۶۰ درصد داده بود.
در اوایل سال ۲۰۱۸ وزارت دادگستری آمریکا گروه ویژهای به نام «تیم تأمین مالی حزب الله و نارکوتروریسم» ایجاد کرد تا با تأمین مالی حزب الله از راه قاچاق مواد مخدر به مبارزه بپردازد. این گروه در عین حال باید بررسی میکرد که آیا دولت اوباما تحقیقات و دستگیریها را در این باره به منظور تضمین موفقیت توافق وین در بارۀ انرژی هستهای ایران کُند کرده است یا نه.
باری، با چنین سابقهای که حزبالله در تأمین مالی خود دارد، میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا سقوط نظامی این سازمان در درجۀ نخست نتیجۀ سقوط اخلاقی آن نبود؟
پس از جنگ ۳۳ روزۀ حزبالله با اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و افزایش گام به گام توانِ نظامی آن، بیشتر کارشناسان گمان میکردند که این سازمان سیاسی- نظامی در کشاکش با اسرائیل به نوعی موازنۀ قدرت دست یافته است. اما عملیات غافگیرانۀ ارتش اسرائیل که از یک هفته پیش برای پس راندنِ حزبالله از مرزهای شمال اسرائیل آغاز شد و شامگاه روز دوشنبه ۲۳ سپتامبر دامنۀ بیسابقهای یافت، نشاندهندۀ ناتوانی حیرتانگیز این سازمان در برابر برتری اطلاعاتی، نظامی و تکنوژیکی اسرائیل است. بسیاری از کارشناسان معتقدند که حزبالله تاکنون در چنین موقعیت دشوار و حساسی قرار نگرفته بود، چنان که بعضیها این وضع را چرخشگاهی در تاریخ حزبالله میدانند.
حملههای موشکی و پهپادی چند روز گذشتۀ حزبالله به خاک اسرائیل که بیشتر جنبۀ بازدارندگی داشته نه تنها سودی نبخشیده بلکه، به گفتۀ کارشناسان، آسیبپذیری و ناتوانی بیش از پیش آن سازمان را به نمایش گذاشته است. دامنۀ عملیات گسترده و بیپروای اسرائیل بر ضد حزبالله، جمهوری اسلامی را نیز نگران کرده است. گفته میشود رهبری جمهوری اسلامی از حزبالله خواسته است در واکنش به عملیات اسرائیل احتیاط پیشه کند، زیرا ممکن است بهانه به دست رهبران اسرائیل بیفتد تا جنگ همه جانبهای را با آن سازمان آغاز کنند و نیروی زمینی اسرائیل دوباره وارد خاک لبنان شود.
در چنین حالتی چه بسا پای جمهوری اسلامی نیز به جنگ مستقیم با اسرائیل کشیده شود. بر کسی پوشیده نیست که حزبالله بدون پشتیبانی مالی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. این سازمان در سال ۱۹۸۲ به پیروی از افکار سیاسیِ خمینی و با ارادۀ سپاه پاسداران تشکیل شد و در فوریۀ ۱۹۸۵ با انتشار بیانیهای اعلام موجودیت کرد.
به گفتۀ رفیق خوری، نویسنده و روزنامه نگار لبنانی، این سازمانِ افراطیِ شیعی از همان آغاز تشکیل شدنش به دنبال چیرگیِ دینی و ایدئولوژیکی بر لبنان بوده است و میخواهد این کشور را در وابستگی به جمهوری اسلامی ایران و به عنوانِ بخشی از پروژۀ ولایت فقیه سازماندهی و اداره کند. سُنًیهای لبنان و دیگر گروههای مذهبی و قومی آن کشور حزبالله را یکی از علتهای اصلی انزوای سیاسی کشورشان در منطقه و جهان میدانند.
بسیاری از کارشناسان معتقدند که حزبالله و متحدانش سببساز اصلی بحران ریشه دار اقتصادی و سیاسی لبناناند، زیرا ملاحظات سیاسی و منافع گروهیشان ایجاب میکند که تن به اصلاح نظام اقتصادی و سیاسی کشور ندهند. سه چهارم جمعیت ۷ میلیونی آن کشور زیر خط فقر زندگی میکنند.
باری، در حال حاضر آیندۀ درگیریها ناروشن است. چندی پیش رهبر حزبالله گفته بود که این سازمان برای جنگ تمام عیار با اسرائیل آماده است، اما تاکنون نشانهای از این آمادگی دیده نشده است. به گفتۀ کارشناسان، حزبالله دیگر گزینهای برای انتقامجویی شایسته از اسرائیل ندارد. مگر اینکه با تمام نیرو وارد جنگ با ارتش آن کشور شود. اما گویا جمهوری اسلامی رهبرحزبالله را از وارد شدن در چنین جنگی برحذر میدارد.
بعضی از کارشناسان بر این عقیدهاند که حملههای غافلگیرانۀ ارتش اسرائیل پیشدرآمد جنگی همهجانبه با حزبالله و حتی ایران است. حزبالله جز جمهوری اسلامیِ ایران پشتیبانی در منطقه ندارد. گفته میشود حتی سرنوشت آن به ارادۀ رهبر جمهوری اسلامی وابسته است.
در فوریۀ ۲۰۲۰ شیخ نعیم قاسم، معاون دبیر کل حزبالله، در مراسم چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی گفت: همه ملت ها، احزاب و رهبران باید زیر پرچم و رهبری جمهوری اسلامی ایران، امام خامنه ای، باشند و از اینکه ما را به داشتن رابطه با ایران متهم کنند نباید بترسیم. زیرا ارتباط با ایران سبب افتخار، عزّت، آزادی و سربلندی است و تجربه ثابت کرده است که هرکس در کنار ایران و مقاومت باشد به نتیجه می رسد.
حزبالله متهم به عملیات تروریستی برضد اسرائیل و حتی جامعههای یهودی در جهان است. در سال ۱۹۹۴ خودروی بمب گذاری شدهای ساختمانی را در بوئنوس آیرس که چندین انجمن یهودی در آن قرار داشت منفجر کرد. آن حملۀ تروریستی ۸۵ کشته و ۲۳۰ زخمی به جا گذاشت. در سال ۲۰۰۶ آلبرتو نیسمان، دادستان آرژانتینی، دولت ایران را به عنوان پشتیبان آن حمله و حزب الله را در مقام عامل حمله متهم کرد.
کشورهای کانادا، آمریکا، بریتانیا، هلند، استرالیا و بحرین حزبالله را رسماً سازمانی تروریستی میدانند. از مارس ۲۰۱۶ کشورهای عربستان سعودی، قطر، امارات متحد عربی، عُمان و کویت نیز آن را سازمانی تروریستی میشناسند. در دهم مارس ۲۰۰۵ پارلمان اروپا قطعنامه ای را به تصویب رساند که در آن آمده است: شواهد انکارناپذیر برای تروریسم حزبالله وجود دارد و اتحادیۀ اروپا برای پایان دادن به آن باید گامهای عملی بردارد. در ژوئیۀ ۲۰۱۳ وزیران امور خارجۀ اروپا شاخۀ نظامی حزبالله را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار دادند.
عملیاتِ نظامی حزبالله برضد غربیها در لبنان در ژانویۀ ۱۹۸۳ با پرتاب نارنجکی به سوی گشت نظامیِ فرانسه آغاز شد. در مارس همان سال جنگجویان آن سازمان به دو گشت نظامی آمریکا حمله کردند. آنان در آوریل آن سال در یک حملۀ انتحاری به سفارت آمریکا در بیروت ۶۳ تن را کشتند. در ۲۳ اکتبر همان سال در دو حملۀ انتحاریِ همزمان به نیروهای چند ملیتیِ حافظ صلح در بیروت ۲۴۸ آمریکایی و ۵۸ فرانسوی جان باختند. در آغاز، حزبالله منکر سازماندهی آن دو حمله شد، اما سپس مسئولیت آنها را پذیرفت. حزبالله حملههایی از این دست را یکی از روشهای جنگی خود میداند.
ابراهیم عقیل که اسرائیلیها او را جمعۀ گذشته در بیروت کشتند، یکی از فرماندهان ارشد حزب الله و از سازماندهندگان اصلی عملیات تروریستی بود. او در انفجار سفارت آمریکا در بیروت و حمله به نیروهای چند ملیتیِ حافظ صلح درلبنان نقش کلیدی داشت. دولت آمریکا برای ترور این فرمانده جهادی یا برای کمک به دستگیری او ۷ میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود. فرانسویها نیز از کشته شدن او شادمان شدند.
یکی دیگر از حربههای حزبالله در آغازِ فعالیتهای نظامیاش گروگانگیری بود. در سال ۱۹۸۵ آن سازمان دو فرانسوی را به گروگان گرفت. یکی از آنان جامعهشناس و پژوهشگر بود که در زندانِ حزبالله جان سپرد و دیگری روزنامهنگارِ سرشناسی بود که سرانجام پس از قول و قراری نهانی میان دولت فرانسه و جمهوری اسلامی ایران آزاد شد. در همان سال حزبالله چهار دیپلمات اتحاد شوروی را به گروگان گرفت. هنگامی که یکی از آنان را به قتل رساند، نیروی آلفا، دستگاه ضد تروریستی ک. گ. ب. نزدیکانِ تروریستها را شناسایی کرد و چند تنی از آنان را به قتل رساند. چنین بود که آن سازمان گروگانهای روسی را بیدرنگ آزاد کرد.
در فوریۀ ۱۹۸۸ افراد حزبالله یک سرهنگ آمریکایی را در لبنان ربودند. تکاوران اسرائیلی نیز در ژوئیۀ ۱۹۸۹ یکی از شیوخ شیعه و از رهبران معنوی حزبالله را در جنوب لبنان اسیر کردند تا با گروگان آمریکایی تاخت بزنند. اما پیش از آن، حزبالله او را کشته بود.
حزبالله در بیرون از لبنان نیز همواره دست به عملیات تروریستی زده است. این سازمان از ۲۳ فوریۀ ۱۹۸۵ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۸۷ چندین بار در فرانسه بمبگذاری کرد که روی هم رفته به کشته شدن ۱۵ تن و زخمی شدن ۳۰۰ تن انجامید. از آوریل ۱۹۸۸ حزبالله و جنبش اَمَل برای به دست گرفتن کنترل جَنوب بیروت به جان هم افتادند. جنگ میان آن دو سازمان شیعی در دو هفته ۶۰۰ کشته به جا گذاشت.
با چنین سابقهای بعید مینماید که امروز کسی یا نیرویی به یاری حزبالله بشتابد.
دیروز ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۴ دومین سالگرد کشته شدن مهسا امینی و آغاز جنبش سراسری ایرانیان به ویژه زنان و دختران جوان به نام «زن، زندگی، آزادی» بود. به همین مناسبت، از چند روز پیش در بعضی از شهرهای بزرگ اروپا، آمریکا و کانادا ایرانیان با برگزاری تظاهرات یاد مهسا امینی و جنبشی را که دو سال پیش به خونخواهی او به راه افتاد، گرامی داشتند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» که بعضیها هنوز زیر عنوان «انقلاب» از آن یاد میکنند، دستاوردهای فراوان داشت. بزرگترین دستاورد آن تحول فکری عمیقی بود که در میان ایرانیان به ویژه جامعۀ سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج ایجاد کرد. این جنبش جهانیان را متوجه دنیای شگفت انگیز جوانانی کرد که زیر عنوان «دهۀ هشتادی» یا «دهۀ هفتادی» از آنان یاد میکنند.
کم نبودند کارشناسانی که از همان آغاز متوجه شدند که جنبش این جوانان را با کاربستِ مفاهیم سیاسی، فلسفی و جامعهشناختیِ رایج نمیتوان توضیح داد و کسانی که کوشیدند آن را در قالبهای فکری کهنه بگنجانند، در نهایت، تصویری کژ و کوژ و سر و دم بُریده از آن به دست دادند. رهبران و تحلیلگران رژیم نیز نمیدانستند با چه جنبشی سر و کار دارند. زیرا قالبهای فکری کهنه برای تجزیه و تحلیل آن کافی و کارساز نبود.
اما جنبش «زن، زندگی، آزادی» افزون بر دستاوردهای ذهنی، دو دستاورد بزرگ عینی نیز داشت: نخست، مقاومت جمعی زنان در برابر حجاب اجباری و دوم، ناتوانی رژیم در واداشتن زنان به رعایت آن. پس از به راه افتادن جنبش، زنان و دختران جوانِ بیشماری با سربلندی و شجاعت بدون حجاب در فضای عمومی ظاهر شدند و به این کار همچنان ادامه میدهند. تندروهای رژیم آنان را تهدید میکنند، اما هنوز جرأت رویارویی گسترده با این زنان را ندارند. اگر رژیم برای در هم شکستن مخالفت و مبارزۀ کنونی انبوه زنان و دختران با حجاب اجباری جرأت دست یازیدن به خشونت عریان را ندارد، به سبب آن است که نمیخواهد ضعف و زبونی خود را به نمایش بگذارد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» امیدهای فراوانی در دلها برانگیخت. ابعاد حیرتانگیز آن در ماههای اول همه را غافلگیر کرد، چنان که خیلیها امیدوار بودند گسترش آن به سرنگونی رژیم بینجامد. اما چنین نشد. بعضی از تحلیلگران بیبهره بودن جنبش را از رهبری بزرگترین کمبود آن میدانند و میگویند اگر جنبش در همان هفتههای اول برخوردار از رهبری میبود، میتوانست به نتیجه برسد.
اما نخستین ویژگیِ جنبشهایی که در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی به راه میافتند از جمله جنبش «زن، زندگی، آزادی»، خود-ساماندهیِ آنهاست. چنین جنبشهایی معمولاً بینیاز از ساختارهای سنتی سیاسی مانند احزاب و ساختارهای اجتماعی مانند اتحادیهها، انجمنها، سازمانهای غیردولتی و جز اینها به راه میفتند. این پدیده را نخستین بار انقلابهای بهار عربی به نمایش گذاشتند.
پژوهشهای میدانی در کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین نشان میدهند که احزاب و شخصیتهای سرشناس سیاسی در بهترین حالت میتوانند نقش جانبی یا فرعی در این جنبشها داشته باشند. اگر مدعیِ رهبری آنها بشوند و بخواهند به آنها جهتِ خاص سیاسی بدهند، ممکن است سببساز فروکش کردن آنها شوند.
این جنبشها آشکارگی یا وضوح جهانیِ خود را، چنان که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» دیده شد، وامدار فناوریهای نوین اطلاعات و ارتباطات به ویژه شبکههای اجتماعیاند. از همین رو، سرنوشت سیاسی و اجتماعی آنها را نمیتوان پیشبینی کرد. مسیری که طی میکنند، بستگی به اوضاع و احوال ویژۀ هر کشوری دارد. به گفتۀ بسیاری از کارشناسان، این جنبشها اگر بتوانند از پشتیبانی پایدار افکار عمومی، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی، برخوردار شوند به دگرگونیهای بنیادی سیاسی و اجتماعی میانجامند. وگرنه فروکش میکنند.
از سوی دیگر، برای آن که این جنبشها به نتیجۀ مطلوب بینجامند، باید بتوانند از پشتیبانی نیروهایی که نظام اقتصادی کشور را میچرخانند برخوردار شوند. به عبارت دیگر، بقا و پیروزی این جنبشها در گرو گسترش آنها به عرصههای حساس و حیاتی کشور است. برای مثال، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نتوانست خواستههای روشن اقتصادی مطرح کند و در چارچوب خواستههای سیاسی و اجتماعی باقی ماند. این جنبش نتوانست «اکثریت خاموش» و ناراضی را به حرکت درآورد.
به گفتۀ بعضی از کارشناسان، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نتوانست با جنبشهای دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ ارتباط برقرار کند. خواستههای اصلی آن جنبشها، در اصل، اقتصادی بودند. برپایۀ آمارهای رسمی، دو سال پیش جمعیت زیر خط فقرِ مطلق در ایران به بیش از ۳۵ درصد رسیده بود. کارشناسان معتقدند که جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیام روشنی برای این جمعیت عظیم نداشت.
به همین سبب، نتوانست صفوف خود را گسترش دهد و دربارۀ نظام جانشین نوعی اجماع یا همرأیی در میان جوانان جان بر کف در میدان نبرد و به طور کلی ایرانیان معترض در داخل و خارج ایجاد کند. جریانها و اشخاص سرشناسی که مدعی رهبری جنبش شدند نتوانستند با بدنۀ جنبش در ایران پیوند سازمند برقرار کنند و آیندهای روشن برای مردم به جان آمده ترسیم کنند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» دو بُعد اساسی داشت: بُعد سیاسی و بُعد اجتماعی. از سویی دموکراسی و آزادی میخواست و از سوی دیگر، خواهان کرامت انسانی و زندگی شرافتمندانه بود. اقلیت حاکم بر ایران بنا به سرشت دینی و ایدئولوژیکش و گروههای صاحب امتیازی که در نیم قرن اخیر شکل گرفته و بر ثروت کشور چنگ انداختهاند، نمیتوانند با این دو خواست اساسی همراهی کنند.
بنابراین، مردم به جان آمده به ویژه جوانان کشور نیازمند آیندهای روشناند تا از چاله به چاه نیفتند. وظیفۀ ترسیم چنین آیندهای با توجه به تجربۀ جنبش «زن، زندگی، آزادی» و جنبشهای پیش از آن، به عهدۀ سرآمدان فرهنگی و سیاسی کشور است.
The podcast currently has 202 episodes available.
472 Listeners
28 Listeners
38 Listeners
13 Listeners
31 Listeners
422 Listeners
68 Listeners
306 Listeners
10 Listeners
0 Listeners
1 Listeners
35 Listeners
119 Listeners
38 Listeners
5 Listeners