Share تاریخ تازهها
Share to email
Share to Facebook
Share to X
By ار.اف.ای / RFI
5
22 ratings
The podcast currently has 195 episodes available.
اسرائیل با کشتن حسن نصرالله و فرماندهان ارشد حزبالله در یکی دو هفتۀ گذشته و اکنون با حملۀ زمینیاش به جنوب لبنان، نه تنها این سازمان سیاسی- نظامی را به کل زمینگیر کرد بلکه به اعتبار آن در افکار عمومی لبنانیها و به طور کلی مردم منطقه نیز آسیب فراوان زد. یکی از پرسشهایی که کارشناسان در این مدت مطرح کردهاند این است که آیا حزبالله پس از تحمل ضربههایی چنین مهلک میتواند دوباره برخیزد و به حیات خود ادامه دهد؟
پس از حملههای برقآسای اسرائیل به حزبالله و پیروزیهای کمنظیر آن، کارشناسان بینالمللی و رسانههای جهانی دربارۀ جنبههای گوناگون این سازمان بسیار گفته و نوشتهاند. یکی از مهمترین موضوعها دربارۀ آن موضوع «تأمین مالی» و منابع درآمد آن است. همه میدانند که حزبالله با جمهوری اسلامی ایران پیوندی تاریخی و ناگسستنی دارد.
کمکهای تسلیحاتی جمهوری اسلامی به حزبالله بر کسی پوشیده نیست. اما این سازمان هستی و حتی اعتبار خود را در میان شیعیان لبنان همواره مدیون کمکهای مالی بیدریغ ایران بوده است. حسن نصرالله بارها گفته بود: حزبالله افتخار میکند از ایران کمک مالی میگیرد.
در دسامبر ۲۰۲۰ گروه هکر ناشناسی به مجموعهای از اسناد «مؤسسۀ قرضالحسنۀ حزبالله» دست یافت که نشاندهندۀ ابعاد حیرت انگیز کمکهای مالی جمهوری اسلامی به حزبالله بود. چند سال پیش تِیلور ستابْلِتون، کارشناس روابط خارجی و خاورمیانۀ «بنیاد دفاع از دموکراسی»، در حساب توئیتری خود نوشت: «در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ ایران سالانه ۷۰۰ تا ۸۰۰ میلیون دلار به حزب الله کمک مالی کرده است».
به گزارش العربیه کمکهای مالی ایران به حزبالله در آغاز ۱۰۰ میلیون دلار در سال بود و سپس به ۲۰۰ میلیون دلار رسید. در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ با افزایش بهای نفت، میزان کمک مالی ایران به حزب الله به ۳۵۰ میلیون دلار در سال رسید. در کتابی پژوهشی به قلم دو پژوهشگر با عنوان «حزبالله و حماس؛ مطالعهای مقایسهای» از انتشارات دانشگاه جان هاپکینز، میزان کمکهای مالی جمهوری اسلامی به حزبالله تا یک میلیارد دلار در سال برآورد شده است. این میزان دربرگیرندۀ کمکهای تسلیحاتی نیست.
جدا از جمهوری اسلامی، دولت سوریه نیز به ویژه پس از شرکت گستردۀ حزبالله در کشتار مخالفان بشار اسد در جنگ داخلی، بخشی از تأمین مالی این سازمان را به عهده گرفته است. افزون بر این دو کشور، چندین سازمان غیردولتی در گوشه و کنار جهان مانند «انجمن حمایت از مقاومت اسلامی» نیز به حزبالله کمک مالی میکنند.
حزبالله از شیعیان لبنان و حتی از دیاسپورای شیعۀ لبنانی در جهان «خُمس» میگیرد. مؤمنان شیعۀ لبنانی یک پنجم درآمدشان را در اختیار حزبالله قرار میدهند. در اسلام، خُمس یا «مالیات اسلامی» به منظور رفع مشکلات مالی امت اسلامی و تقویت توان مالی حکومت اسلامی برای پاسخگویی به نیازهای امت اسلامی پدید آمده است.
اما حزبالله مدتهاست به منابع مالی غیرقانونی نیز روی آورده است. پژوهشهایی که در این باره انجام گرفته، نشان میدهند که این سازمان در تجارت غیرقانونی الماس، قاچاق مواد مخدر و حتی باجگیری فعال است. وزارت امور خارجۀ آمریکا آن را متهم به قاچاق هروئین و حشیش کرده است. حزبالله از زمان تشکیل شدنش در سال ۱۹۸۲ همواره در قاچاق مواد مخدر در استان بقاع در شرق لبنان و هممرز با سوریه دست داشته است. گفته میشود روی آوردن روزافزون این سازمان به قاچاق مواد مخدر نتیجۀ کاهش کمکهای مالی ایران براثر تحریمهای بینالمللی بوده است.
از اواخر دهۀ ۱۹۸۰ میلادی حزبالله به کمک بخشی از دیاسپورای شیعۀ لبنانی در آمریکای جنوبی با قاچاقچیان مواد مخدر در کلمبیا، آرژانتین، برزیل و پاراگوئه رابطه برقرار کرد. این سازمان با گرفتن فتوایی از علمای شیعۀ لبنانی، برای مشروعیت بخشیدن به تجارت مواد مخدر کلاه شرعی ساخت، زیرا این مواد سرانجام روانۀ بازارهای غربی میشوند و به نابودی دشمنان حزب الله میانجامند. بدینسان، قاچاق مواد مخدر به ویژه پس از کاهش کمک های مالی ایران، به یکی از منابع اصلی درآمد حزبالله تبدیل شد.
به گزارش فرماندهی جنوبی ایالات متحد آمریکا، حزبالله در منطقۀ مرزی میان برزیل، آرژانتین و پاراگوئه، در جعل مدارک و اسناد رسمی، چاپ اسکناسهای جعلی و قاچاق اسلحه نیز بسیار فعال است چنان که در سال ۲۰۰۴ درآمد آن از این راهها در این منطقۀ مرزیِ سه گانه به ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلیون دلار میرسید.
در ژوئن ۲۰۰۵ در عملیات مشترک پلیس برزیل و اکوادور یک شبکۀ بین المللی قاچاق مواد مخدر کشف شد. گفته میشد مقصد نهایی درآمد حاصل از این قاچاق حزبالله لبنان بود.
در پی تحولات جهانی، حزبالله به کمک دیاسپورای لبنانی ساکن در غرب افریقا توانست دامنۀ قاچاق مواد مخدر را به کشورهایی مانند گینه بیسائو، بنین، موریتانی، کنگو و توگو نیز بکشاند. در غرب افریقا حزبالله در قاچاق الماس نیز دست دارد و قاچاقچیان آن زیر پوشش فعالیت تجاری، الماس از آنجا خارج میکنند و در بازارهای جهانی میفروشند.
در ایالات متحد آمریکا اعضای حزبالله در قاچاق سیگار و کلاهبرداری با کارت اعتباری نیز دست دارند. آنان با توسل به ازدواجهای غیررسمی «کارت سبز» میگرفتند و میکوشیدند به یک رشته فناوریها با کاربُرد دوگانه (یعنی همگانی و نظامی) دست پیدا کنند. با توجه به اینکه آمریکا حزبالله را سازمانی تروریستی میداند، اعضای آن نمیتوانند به طور قانونی برای آن سازمان پول جمعآوری کنند.
در اروپا، جمع آوری پول برای حزبالله بیهیچ کنترل دولتی مجاز است بی آنکه بررسی شود آیا این پول خرج فعالیتهای شاخۀ نظامی یا فعالیتهای اجتماعی آن میشود. بسیاری از کارشناسان تقسیم حزبالله به دو شاخۀ نظامی و سیاسی را در اروپا مسخره میدانند.
در تابستان ۲۰۰۹ دستگیری صلاح عزالدین، سرمایهدار شیعۀ لبنانی که حسابهای حزبالله را مدیریت میکرد، فساد مالی حاکم بر حزبالله را آشکارتر کرد. این شخص به اختلاس و کلاهبرداری بیش از یک میلیارد دلار متهم شد. او برای جمعآوری هرچه بیشتر پول برای حزبالله به مشتریان خود وعدۀ نرخ بهره تا ۶۰ درصد داده بود.
در اوایل سال ۲۰۱۸ وزارت دادگستری آمریکا گروه ویژهای به نام «تیم تأمین مالی حزب الله و نارکوتروریسم» ایجاد کرد تا با تأمین مالی حزب الله از راه قاچاق مواد مخدر به مبارزه بپردازد. این گروه در عین حال باید بررسی میکرد که آیا دولت اوباما تحقیقات و دستگیریها را در این باره به منظور تضمین موفقیت توافق وین در بارۀ انرژی هستهای ایران کُند کرده است یا نه.
باری، با چنین سابقهای که حزبالله در تأمین مالی خود دارد، میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا سقوط نظامی این سازمان در درجۀ نخست نتیجۀ سقوط اخلاقی آن نبود؟
پس از جنگ ۳۳ روزۀ حزبالله با اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و افزایش گام به گام توانِ نظامی آن، بیشتر کارشناسان گمان میکردند که این سازمان سیاسی- نظامی در کشاکش با اسرائیل به نوعی موازنۀ قدرت دست یافته است. اما عملیات غافگیرانۀ ارتش اسرائیل که از یک هفته پیش برای پس راندنِ حزبالله از مرزهای شمال اسرائیل آغاز شد و شامگاه روز دوشنبه ۲۳ سپتامبر دامنۀ بیسابقهای یافت، نشاندهندۀ ناتوانی حیرتانگیز این سازمان در برابر برتری اطلاعاتی، نظامی و تکنوژیکی اسرائیل است. بسیاری از کارشناسان معتقدند که حزبالله تاکنون در چنین موقعیت دشوار و حساسی قرار نگرفته بود، چنان که بعضیها این وضع را چرخشگاهی در تاریخ حزبالله میدانند.
حملههای موشکی و پهپادی چند روز گذشتۀ حزبالله به خاک اسرائیل که بیشتر جنبۀ بازدارندگی داشته نه تنها سودی نبخشیده بلکه، به گفتۀ کارشناسان، آسیبپذیری و ناتوانی بیش از پیش آن سازمان را به نمایش گذاشته است. دامنۀ عملیات گسترده و بیپروای اسرائیل بر ضد حزبالله، جمهوری اسلامی را نیز نگران کرده است. گفته میشود رهبری جمهوری اسلامی از حزبالله خواسته است در واکنش به عملیات اسرائیل احتیاط پیشه کند، زیرا ممکن است بهانه به دست رهبران اسرائیل بیفتد تا جنگ همه جانبهای را با آن سازمان آغاز کنند و نیروی زمینی اسرائیل دوباره وارد خاک لبنان شود.
در چنین حالتی چه بسا پای جمهوری اسلامی نیز به جنگ مستقیم با اسرائیل کشیده شود. بر کسی پوشیده نیست که حزبالله بدون پشتیبانی مالی و تسلیحاتی جمهوری اسلامی ایران نمیتواند به حیات خود ادامه دهد. این سازمان در سال ۱۹۸۲ به پیروی از افکار سیاسیِ خمینی و با ارادۀ سپاه پاسداران تشکیل شد و در فوریۀ ۱۹۸۵ با انتشار بیانیهای اعلام موجودیت کرد.
به گفتۀ رفیق خوری، نویسنده و روزنامه نگار لبنانی، این سازمانِ افراطیِ شیعی از همان آغاز تشکیل شدنش به دنبال چیرگیِ دینی و ایدئولوژیکی بر لبنان بوده است و میخواهد این کشور را در وابستگی به جمهوری اسلامی ایران و به عنوانِ بخشی از پروژۀ ولایت فقیه سازماندهی و اداره کند. سُنًیهای لبنان و دیگر گروههای مذهبی و قومی آن کشور حزبالله را یکی از علتهای اصلی انزوای سیاسی کشورشان در منطقه و جهان میدانند.
بسیاری از کارشناسان معتقدند که حزبالله و متحدانش سببساز اصلی بحران ریشه دار اقتصادی و سیاسی لبناناند، زیرا ملاحظات سیاسی و منافع گروهیشان ایجاب میکند که تن به اصلاح نظام اقتصادی و سیاسی کشور ندهند. سه چهارم جمعیت ۷ میلیونی آن کشور زیر خط فقر زندگی میکنند.
باری، در حال حاضر آیندۀ درگیریها ناروشن است. چندی پیش رهبر حزبالله گفته بود که این سازمان برای جنگ تمام عیار با اسرائیل آماده است، اما تاکنون نشانهای از این آمادگی دیده نشده است. به گفتۀ کارشناسان، حزبالله دیگر گزینهای برای انتقامجویی شایسته از اسرائیل ندارد. مگر اینکه با تمام نیرو وارد جنگ با ارتش آن کشور شود. اما گویا جمهوری اسلامی رهبرحزبالله را از وارد شدن در چنین جنگی برحذر میدارد.
بعضی از کارشناسان بر این عقیدهاند که حملههای غافلگیرانۀ ارتش اسرائیل پیشدرآمد جنگی همهجانبه با حزبالله و حتی ایران است. حزبالله جز جمهوری اسلامیِ ایران پشتیبانی در منطقه ندارد. گفته میشود حتی سرنوشت آن به ارادۀ رهبر جمهوری اسلامی وابسته است.
در فوریۀ ۲۰۲۰ شیخ نعیم قاسم، معاون دبیر کل حزبالله، در مراسم چهل و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی گفت: همه ملت ها، احزاب و رهبران باید زیر پرچم و رهبری جمهوری اسلامی ایران، امام خامنه ای، باشند و از اینکه ما را به داشتن رابطه با ایران متهم کنند نباید بترسیم. زیرا ارتباط با ایران سبب افتخار، عزّت، آزادی و سربلندی است و تجربه ثابت کرده است که هرکس در کنار ایران و مقاومت باشد به نتیجه می رسد.
حزبالله متهم به عملیات تروریستی برضد اسرائیل و حتی جامعههای یهودی در جهان است. در سال ۱۹۹۴ خودروی بمب گذاری شدهای ساختمانی را در بوئنوس آیرس که چندین انجمن یهودی در آن قرار داشت منفجر کرد. آن حملۀ تروریستی ۸۵ کشته و ۲۳۰ زخمی به جا گذاشت. در سال ۲۰۰۶ آلبرتو نیسمان، دادستان آرژانتینی، دولت ایران را به عنوان پشتیبان آن حمله و حزب الله را در مقام عامل حمله متهم کرد.
کشورهای کانادا، آمریکا، بریتانیا، هلند، استرالیا و بحرین حزبالله را رسماً سازمانی تروریستی میدانند. از مارس ۲۰۱۶ کشورهای عربستان سعودی، قطر، امارات متحد عربی، عُمان و کویت نیز آن را سازمانی تروریستی میشناسند. در دهم مارس ۲۰۰۵ پارلمان اروپا قطعنامه ای را به تصویب رساند که در آن آمده است: شواهد انکارناپذیر برای تروریسم حزبالله وجود دارد و اتحادیۀ اروپا برای پایان دادن به آن باید گامهای عملی بردارد. در ژوئیۀ ۲۰۱۳ وزیران امور خارجۀ اروپا شاخۀ نظامی حزبالله را در فهرست سازمانهای تروریستی قرار دادند.
عملیاتِ نظامی حزبالله برضد غربیها در لبنان در ژانویۀ ۱۹۸۳ با پرتاب نارنجکی به سوی گشت نظامیِ فرانسه آغاز شد. در مارس همان سال جنگجویان آن سازمان به دو گشت نظامی آمریکا حمله کردند. آنان در آوریل آن سال در یک حملۀ انتحاری به سفارت آمریکا در بیروت ۶۳ تن را کشتند. در ۲۳ اکتبر همان سال در دو حملۀ انتحاریِ همزمان به نیروهای چند ملیتیِ حافظ صلح در بیروت ۲۴۸ آمریکایی و ۵۸ فرانسوی جان باختند. در آغاز، حزبالله منکر سازماندهی آن دو حمله شد، اما سپس مسئولیت آنها را پذیرفت. حزبالله حملههایی از این دست را یکی از روشهای جنگی خود میداند.
ابراهیم عقیل که اسرائیلیها او را جمعۀ گذشته در بیروت کشتند، یکی از فرماندهان ارشد حزب الله و از سازماندهندگان اصلی عملیات تروریستی بود. او در انفجار سفارت آمریکا در بیروت و حمله به نیروهای چند ملیتیِ حافظ صلح درلبنان نقش کلیدی داشت. دولت آمریکا برای ترور این فرمانده جهادی یا برای کمک به دستگیری او ۷ میلیون دلار جایزه تعیین کرده بود. فرانسویها نیز از کشته شدن او شادمان شدند.
یکی دیگر از حربههای حزبالله در آغازِ فعالیتهای نظامیاش گروگانگیری بود. در سال ۱۹۸۵ آن سازمان دو فرانسوی را به گروگان گرفت. یکی از آنان جامعهشناس و پژوهشگر بود که در زندانِ حزبالله جان سپرد و دیگری روزنامهنگارِ سرشناسی بود که سرانجام پس از قول و قراری نهانی میان دولت فرانسه و جمهوری اسلامی ایران آزاد شد. در همان سال حزبالله چهار دیپلمات اتحاد شوروی را به گروگان گرفت. هنگامی که یکی از آنان را به قتل رساند، نیروی آلفا، دستگاه ضد تروریستی ک. گ. ب. نزدیکانِ تروریستها را شناسایی کرد و چند تنی از آنان را به قتل رساند. چنین بود که آن سازمان گروگانهای روسی را بیدرنگ آزاد کرد.
در فوریۀ ۱۹۸۸ افراد حزبالله یک سرهنگ آمریکایی را در لبنان ربودند. تکاوران اسرائیلی نیز در ژوئیۀ ۱۹۸۹ یکی از شیوخ شیعه و از رهبران معنوی حزبالله را در جنوب لبنان اسیر کردند تا با گروگان آمریکایی تاخت بزنند. اما پیش از آن، حزبالله او را کشته بود.
حزبالله در بیرون از لبنان نیز همواره دست به عملیات تروریستی زده است. این سازمان از ۲۳ فوریۀ ۱۹۸۵ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۸۷ چندین بار در فرانسه بمبگذاری کرد که روی هم رفته به کشته شدن ۱۵ تن و زخمی شدن ۳۰۰ تن انجامید. از آوریل ۱۹۸۸ حزبالله و جنبش اَمَل برای به دست گرفتن کنترل جَنوب بیروت به جان هم افتادند. جنگ میان آن دو سازمان شیعی در دو هفته ۶۰۰ کشته به جا گذاشت.
با چنین سابقهای بعید مینماید که امروز کسی یا نیرویی به یاری حزبالله بشتابد.
دیروز ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۴ دومین سالگرد کشته شدن مهسا امینی و آغاز جنبش سراسری ایرانیان به ویژه زنان و دختران جوان به نام «زن، زندگی، آزادی» بود. به همین مناسبت، از چند روز پیش در بعضی از شهرهای بزرگ اروپا، آمریکا و کانادا ایرانیان با برگزاری تظاهرات یاد مهسا امینی و جنبشی را که دو سال پیش به خونخواهی او به راه افتاد، گرامی داشتند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» که بعضیها هنوز زیر عنوان «انقلاب» از آن یاد میکنند، دستاوردهای فراوان داشت. بزرگترین دستاورد آن تحول فکری عمیقی بود که در میان ایرانیان به ویژه جامعۀ سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج ایجاد کرد. این جنبش جهانیان را متوجه دنیای شگفت انگیز جوانانی کرد که زیر عنوان «دهۀ هشتادی» یا «دهۀ هفتادی» از آنان یاد میکنند.
کم نبودند کارشناسانی که از همان آغاز متوجه شدند که جنبش این جوانان را با کاربستِ مفاهیم سیاسی، فلسفی و جامعهشناختیِ رایج نمیتوان توضیح داد و کسانی که کوشیدند آن را در قالبهای فکری کهنه بگنجانند، در نهایت، تصویری کژ و کوژ و سر و دم بُریده از آن به دست دادند. رهبران و تحلیلگران رژیم نیز نمیدانستند با چه جنبشی سر و کار دارند. زیرا قالبهای فکری کهنه برای تجزیه و تحلیل آن کافی و کارساز نبود.
اما جنبش «زن، زندگی، آزادی» افزون بر دستاوردهای ذهنی، دو دستاورد بزرگ عینی نیز داشت: نخست، مقاومت جمعی زنان در برابر حجاب اجباری و دوم، ناتوانی رژیم در واداشتن زنان به رعایت آن. پس از به راه افتادن جنبش، زنان و دختران جوانِ بیشماری با سربلندی و شجاعت بدون حجاب در فضای عمومی ظاهر شدند و به این کار همچنان ادامه میدهند. تندروهای رژیم آنان را تهدید میکنند، اما هنوز جرأت رویارویی گسترده با این زنان را ندارند. اگر رژیم برای در هم شکستن مخالفت و مبارزۀ کنونی انبوه زنان و دختران با حجاب اجباری جرأت دست یازیدن به خشونت عریان را ندارد، به سبب آن است که نمیخواهد ضعف و زبونی خود را به نمایش بگذارد.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» امیدهای فراوانی در دلها برانگیخت. ابعاد حیرتانگیز آن در ماههای اول همه را غافلگیر کرد، چنان که خیلیها امیدوار بودند گسترش آن به سرنگونی رژیم بینجامد. اما چنین نشد. بعضی از تحلیلگران بیبهره بودن جنبش را از رهبری بزرگترین کمبود آن میدانند و میگویند اگر جنبش در همان هفتههای اول برخوردار از رهبری میبود، میتوانست به نتیجه برسد.
اما نخستین ویژگیِ جنبشهایی که در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی به راه میافتند از جمله جنبش «زن، زندگی، آزادی»، خود-ساماندهیِ آنهاست. چنین جنبشهایی معمولاً بینیاز از ساختارهای سنتی سیاسی مانند احزاب و ساختارهای اجتماعی مانند اتحادیهها، انجمنها، سازمانهای غیردولتی و جز اینها به راه میفتند. این پدیده را نخستین بار انقلابهای بهار عربی به نمایش گذاشتند.
پژوهشهای میدانی در کشورهای خاورمیانه و آمریکای لاتین نشان میدهند که احزاب و شخصیتهای سرشناس سیاسی در بهترین حالت میتوانند نقش جانبی یا فرعی در این جنبشها داشته باشند. اگر مدعیِ رهبری آنها بشوند و بخواهند به آنها جهتِ خاص سیاسی بدهند، ممکن است سببساز فروکش کردن آنها شوند.
این جنبشها آشکارگی یا وضوح جهانیِ خود را، چنان که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» دیده شد، وامدار فناوریهای نوین اطلاعات و ارتباطات به ویژه شبکههای اجتماعیاند. از همین رو، سرنوشت سیاسی و اجتماعی آنها را نمیتوان پیشبینی کرد. مسیری که طی میکنند، بستگی به اوضاع و احوال ویژۀ هر کشوری دارد. به گفتۀ بسیاری از کارشناسان، این جنبشها اگر بتوانند از پشتیبانی پایدار افکار عمومی، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی، برخوردار شوند به دگرگونیهای بنیادی سیاسی و اجتماعی میانجامند. وگرنه فروکش میکنند.
از سوی دیگر، برای آن که این جنبشها به نتیجۀ مطلوب بینجامند، باید بتوانند از پشتیبانی نیروهایی که نظام اقتصادی کشور را میچرخانند برخوردار شوند. به عبارت دیگر، بقا و پیروزی این جنبشها در گرو گسترش آنها به عرصههای حساس و حیاتی کشور است. برای مثال، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نتوانست خواستههای روشن اقتصادی مطرح کند و در چارچوب خواستههای سیاسی و اجتماعی باقی ماند. این جنبش نتوانست «اکثریت خاموش» و ناراضی را به حرکت درآورد.
به گفتۀ بعضی از کارشناسان، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نتوانست با جنبشهای دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ ارتباط برقرار کند. خواستههای اصلی آن جنبشها، در اصل، اقتصادی بودند. برپایۀ آمارهای رسمی، دو سال پیش جمعیت زیر خط فقرِ مطلق در ایران به بیش از ۳۵ درصد رسیده بود. کارشناسان معتقدند که جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیام روشنی برای این جمعیت عظیم نداشت.
به همین سبب، نتوانست صفوف خود را گسترش دهد و دربارۀ نظام جانشین نوعی اجماع یا همرأیی در میان جوانان جان بر کف در میدان نبرد و به طور کلی ایرانیان معترض در داخل و خارج ایجاد کند. جریانها و اشخاص سرشناسی که مدعی رهبری جنبش شدند نتوانستند با بدنۀ جنبش در ایران پیوند سازمند برقرار کنند و آیندهای روشن برای مردم به جان آمده ترسیم کنند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» دو بُعد اساسی داشت: بُعد سیاسی و بُعد اجتماعی. از سویی دموکراسی و آزادی میخواست و از سوی دیگر، خواهان کرامت انسانی و زندگی شرافتمندانه بود. اقلیت حاکم بر ایران بنا به سرشت دینی و ایدئولوژیکش و گروههای صاحب امتیازی که در نیم قرن اخیر شکل گرفته و بر ثروت کشور چنگ انداختهاند، نمیتوانند با این دو خواست اساسی همراهی کنند.
بنابراین، مردم به جان آمده به ویژه جوانان کشور نیازمند آیندهای روشناند تا از چاله به چاه نیفتند. وظیفۀ ترسیم چنین آیندهای با توجه به تجربۀ جنبش «زن، زندگی، آزادی» و جنبشهای پیش از آن، به عهدۀ سرآمدان فرهنگی و سیاسی کشور است.
هفتۀ گذشته یکی از موضوعهای پُربسامد رسانههای ایرانی در داخل و خارج کشور موافقت ولادیمیر پوتین با ایجاد «کریدور زنگِزور» بود. رسانههای ایران نوشتند که او در سفر اخیرش به جمهوری آذربایجان و دیدارش با الهام علیف موافقت خود را با ایجاد این کریدور اعلام کرده است. گویا پس از سفر او، سرگئی لاوروف، وزیر خارجۀ روسیه، در مصاحبه با شبکۀ یک تلویزیون آن کشور بی آنکه از «کریدور زنگِزور» نامی ببرد، از ارمنستان خواسته است به مُفاد توافقنامهای که نیکول پاشینیان، نخست وزیر آن کشور، در نوامبر ۲۰۲۰ با آذربایجان و روسیه امضا کرده است، عمل کند.
باری، اگر این کریدور ایجاد شود، جمهوری آذربایجان از طریق استان سیونیک ارمنستان یکراست و بینیاز از بازرسی راهدارانِ ارمنی به جمهوری خودمختار نخجوان و از آنجا به ترکیه وصل خواهد شد. به گفتۀ کارشناسان، این کریدور بخشی از یک پروژۀ ژئوپلیتیک است که اروپا را از راه ترکیه و آذربایجان به آسیای مرکزی و چین وصل میکند.
گویا فدراسیون روسیه همواره نسبت به ایجاد این کریدور نظر مساعد داشته است. اما در وبگاه «شورای راهبردی روابط خارجی جمهوری اسلامی» از این کریدور زیر عنوان «کریدور تورانی ناتو» یاد شده و مقالهای به زبان انگلیسی با این عنوان چاپ شده است: «توطئۀ ایجاد کریدور زنگِزور دربردارندۀ پیامدهای ژئوپلیتیکی ناسازگار برای ایران و روسیه و چین».
این کریدور از نزدیکی مرز ایران با ارمنستان میگذرد. کارشناسان ایرانی معتقدند که پافشاری ترکیه و جمهوری آذربایجان برای ساختن کریدور زنگِزور نشان میدهد که این کریدور تنها جنبۀ ترانزیتی و تجاری ندارد بلکه بیشتر جنبه سیاسی، امنیتی، نظامی و ژئوپلیتیکی دارد. به همین سبب، جمهوری اسلامی ایران و ملیگرایان ایرانی با ایجاد آن مخالفاند؛ چنان که دیروز نهم سپتامبر برابر با ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ خبرگزاری «میزان» مقالهای با این عنوان چاپ کرد: کریدور موهوم زنگزور؛ خوابی که تعبیر نخواهد شد.
مخالفت رهبری جمهوری اسلامی و کم و بیش همۀ کارشناسان ایرانی با ایجاد چنین کریدوری در درجۀ نخست از آن روست که رابطۀ مرزی ایران را با ارمنستان قطع خواهد کرد. از سوی دیگر، این کریدور ارمنستان را ناگزیر خواهد کرد روابط نزدیکی با جمهوری آذربایجان و ترکیه برقرار کند و این نزدیکی به زیان ایران تمام خواهد شد. به گفتۀ کارشناسان ایرانی، با ایجاد این کریدور منافع ملی و منطقهای ایران به خطر خواهد افتاد. زیرا برقراری ارتباط زمینی ترکیه با آذربایجان و راهیابی آن کشور به آسیای مرکزی از طریق جمهوری آذربایجان، وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران را تهدید میکند.
در مطبوعات ایران صحبت از این میکنند که با ایجاد این کریدور، ایران از تنها همسایۀ مسیحیاش جدا خواهد شد و راه ارتباط آن به بازارهای غربی قطع خواهد شد. ایران به رهبران ارمنستان نیز هشدار داده است که اگر زیر بار این پروژه بروند، در عمل، از حمایت نظامی بالقوۀ همسایۀ وفادار خود محروم خواهند شد.
اکنون نظری به تاریخچۀ مطرح شدن این طرح پُرمناقشه بیندازیم. برپایۀ مادۀ ۹ توافقنامۀ آتشبس که در ۹ نوامبر ۲۰۲۰ میان جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان با میانجیگری فدراسیون روسیه امضا شد، جمهوری ارمنستان پذیرفت که در خاک خود راه ارتباطی تازهای برای حمل و نقل میان جمهوری خودمختار نخجوان و مناطق غربی جمهوری آذربایجان ساخته شود و ایمنی حمل و نقل، رفت و آمد شهروندان و وسایل نقلیه را در این راه ارتباطی تضمین کند. این همان کریدور زنگِزور است که ایران آن را فاجعۀ ژئوپلیتیک میداند.
در زمان اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خودمختار نخجوان از دو خط راه آهن که هر دو از خاک ارمنستان میگذشتند به جمهوری آذربایجان وصل میشد. یکی از آنها از استان سیونیک ارمنستان در نزدیکی مرز ایران میگذشت. اما این دو راه پس از شعله ور شدن آتش نخستین جنگ قره باغ در فوریۀ ۱۹۸۸ متروکه شدند. در سال ۲۰۲۰ در دومین جنگ قره باغ که ۴۴ روز طول کشید، جمهوری آذربایجان بیشتر مناطقی را که در جنگ اول قره باغ از دست داده بود پس گرفت و سال گذشته به عمر جمهوریِ خودخواندۀ «آرتساخ» در قره باغ کوهستانی نیز پایان داد.
کارشناسان غربی معتقدند که پس از پایان آن جمهوری اوضاع در قفقاز جنوبی به کل تغییر کرده و به نظر میرسد رهبران جمهوری ارمنستان دیگر به دنبال درگیری با جمهوری آذربایجان نیستند. از سوی دیگر، آنان امیدی به همپیمانان نااستواری مانند روسیه و ایران ندارند و میخواهند روابط راهبردی با کشورهای غربی به ویژه آمریکا که دشمن روسیه و ایران است، برقرار کنند. برگزاری رزمایش ده روزۀ مشترک میان ارمنستان و آمریکا در سپتامبر سال گذشته، نشانۀ آشکار فاصله گرفتن ارمنستان از ایران و روسیه است.
محسن پاک آیین، دیپلمات و سفیر پیشین ایران در جمهوری آذربایجان، معتقد است که «روسیه در پی آن است که کریدور زنگِزور به شکلی باز شود که طبق مفاد موافقت نامه مسکو در سال ۲۰۲۰، تحت نظارت نیروهای روسیه باشد. مسکو قصد دارد با این ترفند هم حضور نظامی خود را در قفقاز تقویت کند و هم بر تردد غربی ها در این گذرگاه نظارت و کنترل داشته باشد».
او دیروز در وبگاه «خبر آنلاین» نوشت: « کشورهای غربی به ویژه فرانسه با سوءاستفاده از سردی روابط ارمنستان و روسیه پس از ماجرای قره باغ و با فروش سلاح به ایروان، کوشیدند بر تقویت حضور و نفوذ خود در قفقاز بیفزایند و ارمنستان را برای انزوای روسیه در این منطقه ترغیب کنند. در این اوضاع و احوال، کریدور زنگزور در صورت بازگشایی محلی برای حضور و نفوذ کشورهای غربی در این مسیر و صحنۀ رقابت غرب و روسیه و مقدمۀ ایجاد یک مناقشه جدید در منطقه خواهد بود».
از نظر این دیپلمات ایرانی و کارشناس قفقاز جنوبی، «باز شدن کریدو زنگزور به سود جمهوری آذربایجان نیز نخواهد بود، زیرا اگر غرب و ناتو در رقابت با روسیه به این منطقه بیایند و به دریای خزر برسند، جمهوری آذربایجان نیز در مقام کشوری که درآمد ارزی هنگفتی از نفت و گاز این دریا دارد، با مشکل ناامنی در صدور انرژی رو به رو خواهد شد».
باری، به دو نکته اساسی نیز باید توجه کرد: نخست این که ارمنستان برای توسعۀ روابط خود با غرب راهی جز عبور از ترکیه ندارد. به همین سبب، در مخالفت با ایجاد این کریدور از قاطعیت جمهوری اسلامی ایران برخوردار نیست. دوم این که اتحادیۀ اروپا قرارداد گازی بزرگی با جمهوری آذربایجان بسته است و از همین رو، ترجیح میدهد در کشاکشهای قفقاز جنوبی مداخله نکند. بنابراین، ارمنستان در مخالفت با ایجاد کریدور زنگزور امیدی به پشتیبانی این اتحادیه ندارد.
با توجه به همۀ این دادهها، ایران در مخالفت با ایجاد این کریدور ناگزیر خواهد شد یک تنه در برابر جمهوری آذربایجان و حامیان آن بایستد.
شصتمین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که در نوامبر امسال برگزار خواهد شد، یکی از موضوعهای پُربسامد رسانههای ایرانی در درون و بیرون کشور است. بسیاری از ایرانیان چشم به راه آن انتخابات اند، زیرا گمان میکنند نتیجۀ انتخابات اثری در سرنوشت کشورشان خواهد داشت. اما به نظر میرسد رهبری جمهوری اسلامی چنین اعتقادی ندارد و گویا برایش فرقی نمیکند رئیس جمهور امریکا از حزب دموکرات باشد یا از حزب جمهوریخواه. زیرا، چنان که بارها از زبان علی خامنهای شنیدهایم، جمهوری اسلامی با کلیتِ نظام حاکم بر ایالات متحد آمریکا دشمن است.
اما نتیجۀ انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا برای بسیاری از کشورهای جهان دارای اهمیت است. برای مثال، در اروپا کشوری نمیتوان یافت که رهبرانش به نتیجۀ انتخابات آمریکا بیاعتنا باشند. جریانهای سیاسی در کشورهای اروپایی متناسب با پروژۀ سیاسی که برای کشور خود یا برای اتحادیۀ اروپا دارند، گفتمانهای انتخاباتی دو نامزد اصلیِ انتخابات آمریکا را به دقت میسنجند و سرانجام به سود این یا آن نامزد موضعگیری میکنند.
برای مثال، در انتخابات پیشین ریاست جمهوری در آمریکا، راست افراطی فرانسه بیهیچ تردیدی از دونالد ترامپ پشتیبانی کرد. اما اکنون، دوماه مانده به انتخابات آمریکا، هنوز جریانی در فرانسه به حمایت آشکار از دونالد ترامپ برنخاسته است. در یک ماه گذشته «نیکُلا کُنکِر»، آمریکایی فرانسویتبار و یکی از نمایندگانِ خارج از کشور جمهوریخواهان آمریکا، در رسانههای فرانسوی کوشید اهمیتِ پیروزی ترامپ را برای کشور فرانسه توضیح دهد، اما گوش شنوایی در میان جریانهای راست و حتی راست افراطی فرانسه نیافت.
این نمایندۀ خارج از کشور ترامپ در کارزارهای انتخابات زودهنگام قانونگذاری در فرانسه در ماههای ژوئن و ژوییۀ امسال، پیوسته در رسانهها ظاهر میشد و میکوشید مضمونِ شعارهای ترامپ را یک به یک برای فرانسویها توضیح دهد. او در گفتارهایش از جمله تأکید کرد که بسیاری از مشکلات فرانسه همان مشکلات ایالات متحد آمریکاست و برای حل آنها نیروهای سیاسی راست و راست افراطی فرانسه باید دست به دست هم بدهند.
اما خبرهایی که از ترامپ و اطرافیان او به فرانسه میرسید، رغبتی در میان نیروهای سیاسی راست و راست افراطی فرانسه برای پشتیبانی از نامزد جمهوریخواهان برنمیانگیخت. زندانی شدنِ «استیو بَنِن»، استراتژیست ارشد ترامپ و مشاور پیشین او، در اوایل ماه ژوییه به جرم «مانعتراشی در روند تحقیقاتِ پارلمانی دربارۀ حمله به ساختمان کنگره» همۀ کوششهای نیکُلا کُنکِر، نمایندۀ خارج از کشور ترامپ، را در جلب پشتیبان فرانسوی کم و بیش نقش بر آب کرد؛ چنان که خود اعتراف کرد: امروز در فرانسه پشتیبانی از ترامپ بسیار دشوار و گاه حتی «خطرناک» است.
در نوامبر ۲۰۲۳ در پشت بام بُرج مونپارناس در پاریس کنفرانسی با شرکت چند تن از فرستادگان ترامپ و بعضی از «فرماندهان بیسپاه» راست افراطی فرانسه مانند «اریک زِمور»، «فلوریان فیلیپوُ» و «نیکلا دوپوُن اِنیان»، برگزار شد. این سه تن مدتهاست به حاشیۀ حیات سیاسی فرانسه رانده شدهاند. امروز جریان راست افراطی فرانسه را «مرین لوُپِن»، رهبر حزب «اجتماع ملی»، نمایندگی میکند و به نظر میرسد که دیگر علاقهای به پشتیبانی از ترامپ ندارد.
باری، در کنفرانس بُرج مونپارناس در پاریس، «نایجل فَراژ»، رهبر کنونی حزب برگزیت بریتانیا، و «بالاز اوُربان»، مشاور نزدیک ویکتور اوُربان، نخست وزیر راست گرای مجارستان و طرفدار پوتین، نیز حضور داشتند. موضوع اصلی کنفرانس، داد و ستد فکری دربارۀ استراتژی انتخاباتی دونالد ترامپ بود که به او اجازه داد در سال ۲۰۱۶ به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شود.
آن کنفرانس ناکام نشان داد که ترامپ و همراهانش نباید امیدی به پشتیبانی فرانسویها داشته باشند. چندی پیش «رَندی یالوُز»، وکیلِ دعاوی تجاری و یکی از نزدیکان ترامپ که ملیت فرانسوی نیز دارد، گفت: اگر بتوانیم حامیان ترامپ را در فرانسه به چند صد نفر که بیشترشان آمریکایی- فرانسویاند برسانیم باید خوشحال باشیم. به گفتۀ او، حتی کسی مانند «سارا کنافوُ»، همسر «اریک زمور» که عضو پارلمان اروپاست، ترجیح داد سفرش به کالیفرنیا در اوایل ماه اوت امسال پوشیده بماند. گویا سفر او به کالیفرنیا برای تنیدن رشتۀ پیوند با ترامپیستها در اندیشکدۀ بسیار محافظه کار «کلرمونت» بود.
رَندی یالوُز که مدیر یکی از اکانتهای فرانسوی زبان حامی ترامپ در شبکههای اجتماعی است، میگوید: ما در فرانسه حضور داریم، اما برای نشان دادن خود دچار مشکل هستیم. از ناسزاگویی مطبوعات فرانسه میترسیم. شمار بسیار اندکی از مؤسسات حاضر به پذیرش ما هستند و اگر بخواهند امکانی برای ما فراهم آورند، مراقبتهای امنیتی سفت و سختی را ضروری میدانند. به همین سبب، افزودن بر شمار حامیان ترامپ در فرانسه بسیار دشوار است.
کادرهای حزب راست افراطی «اجتماع ملی» نیز میگویند: چرا باید وجهۀ خودمان را با حمایت از ترامپ به خطر بیندازیم. اگر ما از او که گهگاه سخنان تحریک آمیز نامنتظر بر زبان میراند، پشتیبانی کنیم، درواقع، به اعتبار خود در میان مردم فرانسه لطمه میزنیم.
البته هستند کادرهایی از این حزب که در خفا از ترامپ پشتیبانی کنند، اما از علنی کردن آن خودداری میکنند. زیرا این حزب که هنوز بار سنگین دوران «اهریمنی» رهبری ژان مری لوُپن، پدر مرین لوُپن، را به دوش میکشد، همچنان در حال «اهرمنزدایی» از خود است و میکوشد جامعۀ سیاسی فرانسه آن را در مقام حزبی پایبند به اصول جمهوری بپذیرد.
با این حال، «رَندی یالوُز» و «نیکُلا کُنکِر»، نمایندگان خارج از کشور ترامپ، امیدوارند که با پیروزی ترامپ در انتخابات آینده، جریانهای راستگرا در کشورهای اروپایی از جمله فرانسه با سیاستهای ترامپ همراهی خواهند کرد. زیرا آنها همان هدفهایی را دنبال میکنند که ترامپ دنبال میکند.
صبح روز یکشنبه ۲۵ اوت برابر با چهارم شهریور ۱۴۰۳ حزبالله لبنان اعلام کرد که در پاسخ به کشته شدن فؤاد شُکر، مشاور ارشد حسن نصرالله و بلندپایهترین فرمانده نظامی حزبالله در جنوب لبنان، حملۀ گستردهای را به چند پایگاه اسرائیلی آغاز کرده است. در همین حال، ارتش اسرائیل نیز اعلام کرد که سحرگاه روز یکشنبه ۲۵ اوت در حملهای پیشگیرانه هزاران سکوی پرتابِ موشک حزبالله را نابود کرده است.
گویا اسرائیل از برنامۀ حزبالله که قصد داشت صبح یکشنبه به صدها هدف نظامی و راهبردی اسرائیل از جمله مرکز موساد و فرودگاه بن گوریون حملۀ گستردۀ موشکی و پهپادی کند، آگاه شده بود و برای پیشگیری نزدیک به صد هواپیمای جنگنده را در آسمان لبنان به پرواز درآورده بود. ارتش اسرائیل همچنین اعلام کرد که حزبالله بیش از ۱۵۰ پرتابه از لبنان به سوی اسرائیل شلیک کرده است که به گفتۀ یکی از سخنگویان نیروهای مسلح اسرائیل، خسارت جزئی به بار آورده است.
اما حزبالله اعلام کرد که با بیش از ۳۲۰ موشک و شمار زیادی پهپاد یازده پایگاه نظامی اسرائیل را در شمال آن کشور و بلندیهای جولان هدف قرار داده و به آنها آسیب رسانده است. رهبر حزبالله عملیات صبح یکشنبه را در پاسخ به کشته شدن فؤاد شُکر پیروزمندانه خواند. فؤاد شُکر در ۳۰ ژوییه در حملۀ اسرائیل به بیروت کشته شد. حزبالله مدعی است که این حمله، «مرحلۀ اول» حملۀ انتقامجویانۀ آن سازمان است. بنابراین، باید منتظر مراحل دیگر باشیم.
پرسشی که کارشناسان همواره مطرح کردهاند این است که آیا حزبالله لبنان توان نظامی برای درگیر شدن با اسرائیل را دارد؟ حقیقت این است که این سازمانِ شبه نظامی که در سال ۱۹۸۲ به دست سپاه پاسداران تشکیل شد چنان که در سال ۲۰۰۶ نشان داد می تواند با ارتش اسرائیل درگیر شود.
در ۱۲ ژوییه ۲۰۰۶ جنگی میان حزبالله لبنان و ارتش اسرائیل درگرفت که ۳۳ روز به طول انجامید. در آن جنگ که با قطعنامۀ ۱۷۰۱ سازمان ملل پایان یافت، به گزارش دیپلماتهای آمریکایی در بیروت، اسرائیلیها ۴۰۰ کشته دادند و بیش از ۴۰۰ هزار اسرائیلی از شمال آن کشور گریختند. اما اسرائیل در پایان جنگ از کشته شدن ۱۵۹ اسرائیلی از جمله ۳۹ غیرنظامی خبر داد.
ارتش اسرائیل در عین حال اعلام کرد که ۳۲۰ جنگجوی حزبالله را کشته است. اما حزبالله از کشته شدن ۶۲ جنگجو خبر داد. البته چند ماه پس از پایان جنگ یکی از نمایندگان مهم حزبالله از کشته شدن ۲۵۰ جنگجو سخن گفت و با افتخار از آنان زیر عنوان «شهید» یاد کرد.
از آن زمان تاکنون حزبالله با پشتیبانیِ بیدریغ جمهوری اسلامی ایران بر توان نظامی خود افزوده است. در ۱۸ اکتبر ۲۰۲۱ حسن نصرالله در یک سخنرانی در تلویزیون حزب الله گفت: من برای نخستین بار رقمی را برای شما فاش میکنم. ما ۱۰۰۰۰۰ جنگجوی آموزش دیده و مسلح داریم. این خبر بیش از همه حساسیتِ محافل نظامی اسرائیل را برانگیخت.
البته مخاطب خبر حزب مسیحی نیروهای لبنانی بود. درگیریها میان مسیحیان و شبهنظامیان حزبالله چند روز پیش از اعلام این خبر هفت کشته در بیروت به جا گذاشته بود. حزب الله تنها گروه سیاسی در لبنان است که توانست سلاح های خود را پس از پایان جنگ داخلی ( از۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰) به نام «مبارزه با ارتش اسرائیل» به صورت قانونی حفظ کند.
پشتیبان اصلی این سازمانِ شبهنظامی جمهوری اسلامی ایران است. در جنگ داخلی سوریه نیروهای حزبالله در کنار نیروهای دولتی آن کشور با مخالفان رژیم بشار اسد جنگیدند. در سال ۲۰۰۹ این سازمان با انتشار منشوری اعلام کرد که هیچ مصالحهای با اسرائیل نخواهد کرد. حزبالله رفته رفته جزئی از حیات سیاسی لبنان شد. نمایندگان آن اکنون در مجلس حضور دارند.
این سازمان مشروعیت سیاسی خود را مدیون مبارزه با ارتش اسرائیل است که نواری از خاک جنوب لبنان را از ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۰ اشغال کرده بود. به همین سبب، عقب نشینی ارتش اسرائیل از لبنان در سال ۲۰۰۱ نشانۀ پیروزی آن شمرده شد. حزبالله همچنین متهم به عملیات تروریستی برضد اسرائیل و نیز برضد جامعههای یهودی در جهان است. در سال ۱۹۹۴ خودروی بمب گذاری شدهای ساختمانی را در بوئنوس آیرس که چندین انجمن یهودی در آن قرار داشت منفجر کرد. آن حملۀ تروریستی ۸۵ کشته و ۲۳۰ زخمی به جا گذاشت. در سال ۲۰۰۶ آلبرتو نیسمان، دادستان آرژانتینی، دولت ایران را به عنوان پشتیبان آن حمله و حزب الله را در مقام عامل حمله متهم کرد.
در سال ۲۰۰۶ حزبالله در جنگ ۳۳ روزهاش با ارتش اسرائیل همۀ زرادخانهاش را از راکت و موشک و موشکهای ضدتانک به نمایش گذاشت. ارتش اسرائیل با بسیج ۴۰ هزار سرباز تا رود لیتانی در جنوب لبنان پیشروی کرد اما نتوانست به هدف اولیۀ خود یعنی نابودی توان نظامی حزبالله دست یابد.
از آن زمان تاکنون حزبالله زرادخانهاش را بازسازی کرده است. چندی پیش «اِوا کولوریوُتیس»، کارشناس خاورمیانه و گروههای جهادی، در مصاحبه با خبرگزاری فرانسه گفت: حزبالله پس از جنگ ۲۰۰۶ بر توانایی نظامی و هنر سازماندهی نیروهای خود افزوده است. به گفتۀ او، این سازمان اکنون به ۲۰۰ هزار موشک با بُردهای گوناگون، راکت اندازهای کاتیوشا، گراد و موشکهای بالیستیک شهاب مجهز است. به همۀ اینها باید باتریهای ضدهوایی و طیف گستردهای از پهپادها را نیز افزود، از جمله «شاهد ۱۳۶» و «مهاجر۴» که هر دو ساخت ایران هستند. روسیه در جنگ اوکراین از پهپاد «شاهد ۱۳۶» استفاده میکند.
به گفتۀ «فابیَن هینز»، کارشناس مؤسسۀ بینالمللی مطالعات استراتژیک، باید دید چه تعداد از این موشکها را میتوان به دقت هدایت کرد. کارشناسان معتقدند که حزبالله دیگر یک سازمان شبهنظامی نیست بلکه به یک ارتش واقعی تبدیل شده است. به گفتۀ «یفتاح شپیر»، کارشناس اسرائیلی حزبالله، سربازان این سازمان را به دو گروه میتوان تقسیم کرد: سربازان تمام وقت و سربازان ذخیره. به گفتۀ او، در سال ۲۰۰۶ سربازان تمام وقت این سازمان ۱۰۰۰ نفر بودند اما اکنون ۲۰ هزار نفرند که ۵ هزار نفر آنان در ایران آموزش دیدهاند. افزون بر این ۲۰ هزار سرباز تمام وقت، حزبالله نیروی ذخیره نیز دارد. این نیروی ذخیره را از ۱۵ هزار تا ۷۰ هزار نفر تخمین میزنند.
حزبالله تانکهای ساخت روسیه نیز دارد اما بسیار قدیمیاند و از آنها در رژههای نظامی استفاد میکند. به گفتۀ این کارشناس اسرائیلی، حزبالله آموزش دیدهترین و مصممترین نیروی ضداسرائیلی در منطقه است. اما این سازمان از نظر تجهیزات ضدهوایی در مقابله با نیروی هوایی اسرائیل همچنان ضعیف است و چنانکه یکشنبۀ گذشته دیده شد، اسرائیل میتواند با سیستم اطلاعاتی نیرومندش و با برتری نیروی هواییاش قدرت نظامی این سازمان را تاحدودی از کار بیندازد.
یکشنبۀ گذشته ۲۸ مرداد ۱۴۰۳ هفتاد و یکمین سالگرد «کودتا» یا «رویداد» ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. از چند سال پیش در سالگرد این کودتا یا رویداد، بحثهای دامنه داری در رسانههای فارسی زبان داخل و خارج کشور درمیگیرد و این پرسش که آیا برافتادن دولت مصدق در آن روز نتیجۀ کودتا بود یا قیام ملی، گروههایی از ایرانیان را از افقهای فکری گوناگون و با انگیزههای سیاسی گاه متضاد رو در روی هم قرار میدهد. البته مورخان سرشناسی که دربارۀ این رویداد تاریخی پژوهشهای دامنهدار علمی کردهاند وارد این دعوا نمیشوند.
جالب اینکه جمهوری اسلامی نیز چند سالی است پا به میدان این دعوای تاریخی گذاشته و میکوشد از آن بهره برداری سیاسی کند. چنان که امسال در هفتاد و یکمین سالگرد این رویداد، دادگاهی نمایشی زیر عنوان «دادگاه کودتای ۲۸ مرداد» به ریاست «قاضی مجید حسینزاده» به راه انداخت که گویا وظیفهاش رسیدگی به دعوی حقوقی بیش از ۴۰۲ هزار شهروند ایرانی از بیش از ۲۰ استان کشور است.
به گزارش ایرنا، خبرگزاری جمهوری اسلامی، دادخواستِ این پرونده ۱۳ بند اصلی دارد که در آنها به خسارتهایی که آمریکا و انگلیس با آن کودتا به ملت ایران زدهاند، اشاره شده است. برپایۀ متن دادخواست، مهمترین خسارت، چپاول نفت ایران و مسلط کردنِ ۲۵ سالۀ استبداد پهلوی بوده است.
در این دادگاه نمایشی که روز یکشنبه در سالگرد کوتای ۲۸ مرداد گشایش یافت، نخست رئیس دادگاه، قاضی مجید حسینزاده، و سپس وکیل شاکیانِ پرونده، شاهین شامی اقدم، سخنرانی کردند. وکیل شاکیان در سخنان خود از جمله گفت: کودتای ۲۸ مرداد دستور کار مشترک آمریکا و انگلیس بود که به سقوط دولت مردمی مرحوم مصدق و سلطۀ ۲۵ ساله بر مردم ایران انجامید. به لحاظ کوتاهی دولتها در استیفای حقوق مادی و معنوی ملت ایران، امروز ما خودِ ملت با ارائه شکوائیه و دادخواهی، خواهان محاکمۀ دولت جنایتکار، غارتگر و تروریستپرور آمریکا در دادگاه های ذیصلاحیت در داخل کشور به استناد قوانین داخلی و بین المللی هستیم.
شکی نیست که هدف از برگزاری این دادگاه نمایشی بهرهبرداری سیاسی از رویداد تاریخی ۲۸ مرداد و به احتمال زیاد بستن راه هرگونه مذاکرۀ دولت کنونی با ایالات متحد آمریکاست. وگرنه، چگونه میتوان دشمنی آشکار بنیانگذار جمهوری اسلامی را با محمد مصدق که به یکی از اصول اعتقادی رهبران این نظام تبدیل شد، فراموش کرد؟
ویدئوی سخنرانی خمینی دربارۀ مصدق و جبهۀ ملی در وبگاه او به نام «سایت جامع امام خمینی» موجود است. در آن سخنرانی، خمینی مصدق و جبهۀ ملی را گروهی مرتد میداند که «با اسلام و روحانیتِ اسلام سرسخت مخالف بودند». میگوید: وقتی مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند میکنند و صحبت کرد، اینها سگی را نزدیک مجلس عینک زدند و اسمش را «آیت الله» گذاشتند! این کار را در زمان مصدق کردند که اینها به وجود او فخر میکنند. مصدق مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدهاند و به اسم «آیت الله» توی خیابانها میگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد. اینها تفالههای آن جمعیت هستند که حالا قصاص را که حکم ضروری اسلام است «غیر انسانی» میخوانند. ما تکلیفمان با آنها روشن است. هر وقت هم مصلحت بدانیم، روشنش میکنیم.
در آن سخنرانی خمینی از برافتادن مصدق با استفاده از تمثیل «سیلی خوردن» یاد میکند و پیداست که بسیار از آن خشنود است. زیرا سپس میافزاید: اگر مانده بود سیلی بر اسلام میزد. آیتالله کاشانی، چنان که خمینی به درستی میگوید، در سیلی زدن به مصدق سهم بزرگی داشت. او که در کارزار ملی شدن صنعت نفت پشتیبان مصدق بود، در دورۀ دوم نخست وزیری او دشمن آشتیناپذیر مصدق شد. چنان که چند هفته پس از کودتا در مصاحبهای با یک روزنامۀ مصری گفت: « مصدق خیانت کرد و طبق شرع شریف اسلام مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است». و وقتی از دست داشتن خارجیها در براندازی مصدق از او پرسیدند، گفت: « تا آنجایی که من میدانم چنین چیزی نبوده. مصدق علیه شاه شورید و موقعیت و نفوذ شاه را در بین مردم فراموش کرد».
بازماندگان خمینی اکنون اشک تمساح برای مصدق میریزند و از «سقوط دولت مردمی مرحوم مصدق» سخن میگویند. آنچه روز یکشنبه در دادگاه نمایشی «کودتای ۲۸ مرداد» گفته شد، ربطی به دیدگاه دشمنانۀ خمینی و پیروان وفادارش با مصدق نداشت و بیشتر برای توجیه دشمنی رهبر جمهوری اسلامی با ایالات متحد امریکا بود.
علی خامنهای بارها دربارۀ مصدق و جبهۀ ملی سخن گفته است. بخشی از آنها را میتوان در وبگاه رسمی او خواند و شنید. برای مثال، او در آبانماه سال ۱۳۹۶ دربارۀ مصدق و نقش آمریکا در براندازی او چنین گفت: «بعضیها هستند که میگویند حالا یک جوری، مثلاً یک ذرّه، با آمریکا کنار بیاییم، شاید دشمنیشان کم بشود؛ نه، آمریکاییها حتی به آنهایی هم که به آمریکا اعتماد کردند، به آمریکا امید بستند، به سراغ آمریکا رفتند برای کمک گرفتن، رحم نکردند؛ مثل دکتر مصدّق. دکتر مصدّق برای اینکه بتواند با انگلیسیها مبارزه کند و در مقابل انگلیسها بایستد به خیال خودش رفت سراغ آمریکاییها؛ با آنها ملاقات کرد، مذاکره کرد و درخواست کرد؛ به آنها اعتماد کرد. کودتای ۲۸ مرداد علیه مصدّق نه به وسیلۀ انگلیس بلکه به وسیلۀ آمریکا در ایران انجام گرفت. یعنی اینها حتّی به امثال مصدّق هم راضی نیستند؛ اینها نوکر میخواهند، سرسپرده میخواهند، توسریخور میخواهند».
خامنهای در یک سخنرانی دیگر که ویدئوی آن در وبگاه خود او و دیگر وبگاههای وابسته به او موجود است، چنین میگوید: «تجربۀ نهضت ملی جلو چشم ماست. در نهضت ملی دکتر مصدق به آمریکاییها حسن ظن بلکه ارادت داشت. البته با انگلیسیها بد بود. اما مایل نبود به آنها تکیه کند. آن کسی که عامل کودتا علیه دکتر مصدق شد نه یک انگلیسی که یک آمریکایی بود. و پشت سرش بیش از دستگاه اینتلیجنت سرویس انگلیس، سیای آمریکا قرار داشت. آمریکا این جوری است. یعنی با یک نظامی، با یک حکومتی که مطلقاً دینی نبود، حتی انقلابی هم نبود نتوانستند بسازند. نهضت ملی که حکومت انقلابی نبود.
باری، بسیاری از کارشناسان معتقدند که تبدیل کردن رویداد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به یک دعوای تاریخی بیش از همه به سود تندروهای جمهوری اسلامی است. به گفتۀ تاریخشناسان، رویدادهای تاریخی به صورت گزینشی وارد حافظۀ جمعی میشوند. مورخان معتقدند که جدا از فعلیتِ پیامدهای رویدادهای گذشته و، به عبارتی، اهمیت تاریخی آنها برای اکنونیان، کنشگران سیاسی و فرهنگی نیز با استفاده از اوضاع و احوالِ مساعد تاریخی راه ورود آنها را به حافظۀ جمعی هموار میکنند.
بنابراین، ایرانیانی که در پی برقرای نظامی دموکراتیک و غیردینی در کشور خود هستند بهتر است وارد این دعوای بیسرانجام تاریخی نشوند.
جمعۀ گذشته نهم اوت برابر با نوزدهم مردادماه ۱۴۰۳ روزنامۀ تلگراف در مقالهای به قلم «اختر ماکویی» نوشت: مقامهای جمهوری اسلامی دربارۀ چگونگی واکنش ایران به ترور اسماعیل هنیه در تهران همرأی نیستند. فرماندهان ارشد سپاه بر حملۀ مستقیم به تلآویو و دیگر شهرهای اسرائیل با هدف قرار دادن پایگاههای نظامی برای جلوگیری از تلفات غیرنظامیان پافشاری میکنند؛ اما مسعود پزشکیان، رئیس جمهور جدید ایران، حمله به پایگاه های مخفی اسرائیل در جمهوری آذربایجان یا کردستان عراق را پیشنهاد میکند.
در مقالۀ تلگراف به نقل از دستیاران نزدیک پزشکیان آمده است: رئیس جمهور جدید ایران نگران است حملۀ مستقیم به اسرائیل پیامدهای جدی داشته باشد. به گفتۀ یکی از دستیاران او، پزشکیان پیشنهاد کرده است جایی را در جمهوری آذربایجان یا کردستان عراق که مربوط به اسرائیل باشد، هدف قرار دهند و پیش از حمله به رهبران جمهوری آذربایجان یا اقلیم کردستان اطلاع دهند و کار را تمام کنند.
به نوشتۀ تلگراف، رئیسجمهور ایران همچنین پیشنهاد کرده است جمهوری اسلامی حزبالله را با سلاحهای پیشرفتهتر مسلح کند و بگذارد با پشتیبانیِ نیرومند ایران وارد جنگ با اسرائیل شود. گویا منابع رسمی جمهوری آذربایجان از مقامهای ایرانی دربارۀ این خبرها توضیح خواستهاند و آنان همه را تکذیب کردهاند. اما با توجه به بازتاب گستردۀ خبرها در رسانهها و محافل بینالمللی انتظار میرفت رسماً تکذیب کنند.
جدا از اینکه سخنان منسوب به پزشکیان در مقالۀ روزنامۀ تلگراف راست یا دروغ باشد، ایران جمهوری آذربایجان را به هر حال متحد اسرائیل میداند و در بیشتر ضربههایی که تاکنون در درون مرزهای کشور از اسرائیل خورده است، آن جمهوری را مسئول و پاسخگو دانسته است. کارزارهای مطبوعاتی روزنامهنگاران و تحلیلگرانِ وابسته به جمهوری اسلامی بر ضد جمهوری آذربایجان نشانۀ کینهای است که رهبران ایران به حق از آن کشور به دل گرفتهاند.
سالهاست رسانههای ایران از احتمال حملۀ اسرائیل از جمهوری آذربایجان به ایران سخن میگویند. در ۱۹ آوریل گذشته، یک هفته پس از حملۀ پهپادی و موشکی ایران به اسرائیل، وبگاه «تابناک» وابسته به اصولگرایان، ویدئویی را با زیرنویس فارسی پخش کرد که در آن یک کارشناس عرب به تلویزیون اسرائیلی «آی ۲۴ نیوز» با اشاره به روابط نزدیک جمهوری آذربایجان با اسرائیل، میگفت که احتمال حملۀ اسرائیل از آذربایجان به ایران به مراتب بیشتر از احتمال حملۀ آن کشور از عربستان سعودی است.
شاید هیچ منبعی مانند وبگاه «مشرق نیوز»، سایت خبریِ وابسته به سرویسهای امنیتی و اطلاعاتیِ جمهوری اسلامی، گزارشگر افکار رهبران ایران دربارۀ جمهوری آذربایجان نباشد. به نوشتۀ آن وبگاه در نوامبر ۲۰۱۷ روابط اسرائیل با جمهوری آذربایجان مدتهاست از چارچوب سیاسی و دیپلماتیک فراتر رفته و همۀ زمینههای فرهنگی، نظامی، هنری، ورزشی، موسیقایی، آموزشی، دینی، سایبری، ارتباطات، امنیتی، جاسوسی، اجتماعی، باستانشناختی، معماری، بهداشتی، درمانی، مهاجرت و گردشگری را دربر گرفته است. به نوشتۀ آن وبگاه، اسرائیلیها حتی دست به پژوهشهای باستانشناختی در آن کشور زدهاند تا تاریخ را جعل و تحریف کنند. آنان در معماریِ آن کشور به توسعۀ نمادهای صهیونی و ماسونی دست زدهاند و در عرصۀ دین به تبلیغ بهائیت در آن کشور پرداختهاند.
در ۱۶ آوریل امسال یعنی سه روز پس از حملۀ پهپادی و موشکی ایران به اسرائیل، وبگاه «مشرق نیوز» از قول مشاور ارشد نتانیاهو و مشاور امنیت ملی موساد نوشت: در طول ۲۴ سال گذشته بیش از ۵٠ فرمانده ارشد اسرائیلی تحت نظارت ناتو و با همکاری نزدیک با ترکیه توانستهاند ساختار نظامی و امنیتی آذربایجان را بازسازی و سازماندهی کنند. فروش تسلیحات نظامی، ساخت کارخانههای تولید پهپادهای پیشرفته، برگزاری بیش ۱۴۶ دورۀ آموزشی برای فرماندهان ارشد نظامی آذربایجان و برگزاری دهها رزمایش مخفیانۀ مشترکِ سالانه در دریای خزر، جنوب آذربایجان و در امتداد مرزهای این کشور با ارمنستان و ایران گوشهای از زمینههای اصلی همکاری تلآویو و باکو است. آیا میتوانید کشوری را نام ببرید که ما با آن چنین روابطی داشته باشیم؟
در مقالۀ «مشرق نیوز» همچنین میخوانیم که از مشاور نتانیاهو پرسیدهاند: « چگونه است اسرائیل تا این حد همکاری گسترده با دولت آذربایجان دارد، اما جمعیت مسلمان آن کشور که اکثریت هستند از این موضوع خشمگین نیستند؟». و او در پاسخ گفته است: «مردم جمهوری آذربایجان مسلمان هستند اما از تحولات خاورمیانه بیخبرند. بنابراین، به جز چند نفری که تحت تأثیر ایران قرار گرفتهاند، اکثر مردم آذربایجان هویت مذهبی ندارند و مانند مسلمانان خاورمیانه دارای روحیۀ تروریستی نیستند».
روابط جمهوری آذربایجان با ترکیه و تأثیر آن بر روابط میان ایران و ترکیه نیز یکی از موضوعهای پربسامد رسانههای وابسته به جمهوری اسلامی است. وبگاه «دیپلماسی ایرانی» بارها به این موضوع پرداخته و نگرانیهای جمهوری اسلامی را از این موضوع با خوانندگانش در میان گذاشته است.
دو هفته پیش در ۲۹ ژوییه، آن وبگاه مقالهای به قلم فؤاد شهبازوف زیر عنوان «باکو همچنان نیازهای تلآویو را تأمین میکند» چاپ کرد که در آن از جمله میخوانیم: آذربایجان در دو دهۀ گذشته با وجود حفظ روابط با ترکیه و ایران، همکاریهای تنگاتنگی با اسرائیل در زمینههای انرژی و دفاعی ایجاد کرده است. در سال ۲۰۲۰ جمهوری آذربایجان به تبلیغ آشکار همکاری امنیتی خود با اسرائیل پرداخت که با انتقادهای تُند ترکیه و ایران روبه رو شد. اما یک سال بعد، آذربایجان با مهارت روابط میان ترکیه و اسرائیل را بازسازی کرد و به یک دهه اختلاف پس از جنگ پیشین اسرائیل و حماس و حملۀ اسرائیل به کاروان کمکهای ترکیه به غزه در سال ۲۰۱۰ پایان داد.
برپایۀ آمارهای رسمی، از ژانویه تا آوریل ۲۰۲۴ جمهوری آذربایجان یک میلیون و ۲۱ هزار و ۹۱۷ تُن نفت خام به اسرائیل صادر کرده است. این میزان نسبت به سال ۲۰۲۳ حدود ۲۸ درصد افزونتر است. در واقع، جمهوری آذربایجان تأمینکنندۀ مطمئن برای پالایشگاههای اسرائیل در حَیفا و اِشدوُد است. ترکیه با توجه به همکاری راهبردیاش با باکو و روابط اقتصادی عمیق دو طرف، ترجیح میدهد نسبت به ادامۀ جریان نفت آذربایجان به اسرائیل بیاعتنا باشد. با این حال، بسیاری از گروهها و چهرههای اسلامگرای محافظهکار از جمله جوانان طرفدار فلسطین در ترکیه، از همکاری آذربایجان با اسرائیل سخت ناراضیاند.
ترکیه امیدوار است آذربایجان همدردی بیشتری با فلسطینیها نشان دهد. اما بعید به نظر میرسد که آن کشور بهمنظور کاهش نگرانیهای آنکارا از همکاری راهبردی بلندمدت خود با اسرائیل چشمپوشی کند.
همکاری راهبردی ترکیه و آذربایجان نیز برای جمهوری اسلامی ایران بسیار نگران کننده است. کارشناسان ایرانی معتقدند پروژۀ ایجاد کریدور زنگِزور که ترکیه و جمهوری آذربایجان را به هم وصل میکند، به نزدیکی ناگزیر ارمنستان به جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد انجامید و ایران در این میان بازنده خواهد بود. زیرا از تنها همسایۀ مسیحیاش جدا خواهد شد و راه ارتباط آن به بازارهای غربی قطع خواهد شد. این کریدور منافع ملی و منطقهای ایران را به خطر خواهد انداخت. به گفتۀ بسیاری از آنان، برقراری ارتباط زمینی ترکیه با آذربایجان و راهیابی ترکیه به آسیای میانه از طریق کریدور زنگِزور، وحدت ملی و تمامیت ارضی ایران را تهدید میکند.
در ۲۷ ژوییۀ ۲۰۲۴ یعنی کمی بیش از دو هفته پیش، وبگاه «دیپلماسی ایرانی» یادداشتی به قلم محمد گلافروز، مدرس علوم سیاسی، با عنوان «مواضع کشورهای همسایه از جمله ترکیه و آذربایجان نسبت به هرگونه جنگ با ایران» چاپ کرد. در آن یادداشت از جمله میخوانیم: اگر جنگی با ایران درگیرد، ترکیه و کشورهای هم سوی آن ازجمله جمهوری آذربایجان که به یک ایران ضعیف شده میاندیشند و استراتژی منطقهای آنها در نهایت برضد ایران است (یعنی از آشوب، چندپارچگی و تجزیۀ ایران بدشان نمی آید)، با اسرائیل و ناتو همراه خواهند شد.
این نگرانیها و این گونه تحلیلها در میان کارشناسان ایرانی و حتی بخشی از رهبری جمهوری اسلامی تازگی ندارد. پرسش این است که چرا آنان دیگران را سببساز این وضع میدانند و دربارۀ سیاستهای جمهوری اسلامی در کشاندن ایران به چنین پرتگاهی سخن نمیگویند؟
واکنش نظامی جمهوری اسلامی ایران به ترور اسماعیل هنیه در تهران از نظر بسیاری از کارشناسان مُحتمِل و حتی قطعی به نظر میرسد. وگرنه جمهوری اسلامی اعتبارش را در منطقه به کل از دست خواهد داد. اما کارشناسان دربارۀ چند و چون این واکنش پیشبینیهای گوناگون میکنند. اسرائیل خود را برای هرگونه حملۀ احتمالی ایران و همپیمانانش به ویژه حزبالله آماده کرده است. بعضی از کارشناسان بر این عقیدهاند که اسرائیل ممکن است پیشدستی کند و با حملهای برقآسا، مانند جنگ ۶ روزۀ ۱۹۶۷، نیروهای نظامی ایران و حزبالله را زمینگیر کند.
بعید مینماید که جمهوری اسلامی ایران و حزبالله لبنان برای مقابله با چنین احتمالی خود را آماده نکرده باشند. البته بعضی از کارشناسان این احتمال را هم میدهند که تلاشهای دیپلماتیک آمریکا و کشورهای منطقه برای جلوگیری از جنگ به نتیجه برسد. اما اگر کشته شدن رهبر حماس در تهران جنگ رو در رو میان جمهوری اسلامی و اسرائیل را ناگزیر کرده باشد، به عقیدۀ بسیاری از کارشناسان سرانجام آن را نمیتوان پیشبینی کرد.
جدا از اینکه با آغاز چنین جنگی چه نیروها یا کشورهایی به یاری این یا آنیک از طرفین جنگ خواهند شتافت، سنجش و برآورد قدرت نظامی دو کشور چه بسا بتواند پرتوی بر آیندۀ ناروشن آن بیفکند. به راستی کدامیک از این دو کشور قدرت نظامی و موقعیت استراتژیکی برتری نسبت به دیگری دارد؟
به گفتۀ کارشناسان از جمله «برنار هورکاد»، ایرانشناس فرانسوی، حملۀ گستردۀ موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل در شب شنبه ۱۳ آوریل اگرچه آسیبی به اسرائیل وارد نکرد، اما حقیقتی را ثابت کرد و آن اینکه ایران توانایی حمله از راه دور را دارد و میتواند بیش از ۳۰۰ پرتابۀ انفجاری از ایران روانۀ خاک اسرائیل کند.
در آن شب، جمهوری اسلامی ایران حملۀ گستردهای با عنوان عملیات «وعدۀ صادق» به خاک اسرائیل انجام داد و بیش از ۳۰۰ موشک و پهپاد به خاک اسرائیل شلیک کرد که بیشتر آنها پایگاه هوایی «نِواتیم» را هدف قرار داده بودند. هواپیماهای اف-۳۵ اسرائیل در آن پایگاه نگهداری میشوند. البته ۹۹ درصدموشکها و پهپادهای ایران را اسرائیل به یاری ایالات متحد، بریتانیا، فرانسه و اردن رهگیری و نابود کرد. اما آن حمله از چند جهت بسیار معنادار بود. جمهوری اسلامی برای نخستین بار اسرائیل را هدف حملۀ موشکی و پهپادی قرار میداد.
فاصلۀ سرراست هوایی میان دو کشور ۱۸۶۸ کیلومتر است. آن حمله در عین حال نشان داد که جنگ ایران و اسرائیل که تاکنون نیابتی بود به مرحلۀ تبدیل شدن به جنگی رو در رو یا مستقیم رسیده است.
توان موشکی ایران را عنصر کلیدی قدرت نظامی آن میدانند. جمهوری اسلامی برای جبران ضعف نیروی هوایی خود به ساختن دهها نوع موشک کروز و بالیستیک و نیز پهپاد روی آورده است. البته حملۀ ۱۳ آوریل نشان داد که اسرائیل و متحدانش میتوانند آنها را رهگیری و نابود کنند. جمهوری اسلامی ایران مدعی است از موشکها و پهپادهای پیشرفتهتری نیز برخوردار است.
اسرائیل برای نابود کردن موشکها و پهپادهای ایران، جدا از هواپیماهای پیشرفتۀ خود و متحدانش، دارای چندین لایه سامانۀ پدافند زمین به هوا ست: «گنبد آهنین» برای مقابله با موشکهای کوتاه بُرد و پهپادها و «فلاخن داوود» برای نابود کردن موشکهای میان بُرد و درور بُرد. سامانههای پیکان ۲ و پیکان ۳ نیز برای مقابله با موشکهای بالیستیک طراحی شدهاند.
به گفتۀ کارشناسان، اسرائیل در صورت حملۀ هماهنگ ایران و متحدانش از جمله حزبالله، حوثیها، شبهنظامیان گوش به فرمان ایران در سوریه و عراق، از دو چیز هراس دارد. نخست اینکه آنها صدها هزار راکت در اختیار دارند و رهگیری همزمان آنها بسیار دشوار است. دوم اینکه میترسد در بلند مدت با کمبود موشکهای ضد موشک رو به رو شود. برای این منظور، در حال توسعۀ سامانۀ دفاع هوایی لیزری به نام «پرتو آهنین» است. این سامانه «جنگ افزار انرژی هدایت شده» است به گونهای که انرژی را به سوی هدف میتاباند و نیاز به پرتابه ندارد.
گفته میشود اسرائیلیها دارای سلاح اتمی نیز هستند که گویا به لطف مقامهای فرانسوی در دهۀ ۱۹۵۰ به دست آوردهاند. البته فرانسویها همیشه آن را انکار کردهاند. به هر حال، اسرائیل اگر احساس کند منافع حیاتیاش در خطر است چه بسا ایران را با موشک قاره پیمای «جِریکو ۳» هدف حملۀ اتمی قرار دهد. البته میگویند جمهوری اسلامی نیز در این مدت توانسته است مواد کافی برای ساختن چندین بمب اتمی تهیه کند.
با توجه به دوری دو کشور از هم، احتمال جنگ زمینی میان اسرائیل و ایران وجود ندارد. بنابراین، برتری نیروهای نظامی ایران نسبت به ارتش اسرائیل از نظر کمی امتیاز تعیین کننده برای جمهوری اسلامی نیست. نفرات ارتش اسرائیل را در مجموع ۱۷۰۰۰۰ و نفرات نیروهای نظامی ایران را ۶۰۰۰۰۰ تخمین میزنند. جمهوری اسلامی تجهیزات نظامی بیشتری هم در اختیار دارد، اما گویا بسیاری از آنها کهنه و فرسودهاند. برای مثال، ایران دارای ۱۵۰۰ تانک است که بیشترشان را از روسیه خریداری کرده است. در حالی که اسرائیل ۴۰۰ تانک مِرکاوا دارد که از بسیاری جنبهها پیشرفتهترند.
در نبرد هوایی میان دو کشور، ایران نمیتواند با اسرائیل مقابله کند. ناوگان ایران یادگار دوران محمدرضاشاه است. اسرائیل بیش از ۳۰۰ هواپیمای پیشرفته از جمله ۴۰ جنگندۀ بمب افکن اف-۳۵ در اختیار دارد. نیروی هوایی اسرائیل همچنین دارای هواپیماهای سوخترسان پیشرفته است. به گفتۀ کارشناسان، اسرائیل با توجه به پایگاههای اطلاعاتی پیشرفتهاش در کردستان عراق و آسیای مرکزی، میتواند حملات هوایی گستردهای به ایران بکند. در حالی که جمهوری اسلامی از چنین توانایی برخوردار نیست.
از همۀ اینها که بگذریم، ایران در صحنه بینالمللی و منطقهای کم و بیش منزوی است. امارات متحد عربی، عمان، اردن و عربستان سعودی نگران اوضاع منطقهاند و هریک به زبانی از ایران خواستهاند دست به واکنش گستردۀ نظامی برضد اسرائیل نزند.
ایرانیانی که برای برچیده شدن بساط جمهوری اسلامی روزشماری میکنند و برای رسیدن به این آرزو به سیاستهای ایالات متحد آمریکا بیش از هر عامل دیگری دل بستهاند، از کارنامۀ ریاست جمهوری بایدن دربارۀ ایران بسیار ناخشنودند و امیدوارند ترامپ به قدرت بازگردد و این بار کار جمهوری اسلامی را یکسره کند.
آنان این آرزو را با توجه به سیاستهای پیشین ترامپ در برخورد با جمهوری اسلامی در دل میپرورند. اما آیا ترامپ در پی براندازی جمهوری اسلامی است یا حتی قصد فراهم آوردن زمینه برای برافتادن آن را دارد؟ جان بولتون، مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا در دورۀ ترامپ و یکی از مدافعان حملۀ نظامی آمریکا به ایران، در ۲۶ ژوییه در گفت و گو با کانال تلویزیونی «نیوزمَکس» گفت: تنها راه برقراری صلح و امنیت در خاورمیانه جایگزین کردن رژیم آیتاللهها با رژیم دیگری است و آن را مردم ایران انتخاب خواهند کرد.
البته او دربارۀ چگونگی این جایگزینی توضیحی نداد. اما در ۱۸ ژوئیه در گفت و گو با نگار مجتهدی، مستندساز و روزنامهنگار ایرانی-کانادایی گفت که ترامپ در دومین دور ریاست جمهوریاش به جای تغییر رژیم در ایران، احتمالاً در پی سازش با جمهوری اسلامی خواهد بود. چرا کسی مانند جان بولتون چنین میاندیشد؟
به گفتۀ بعضی از کارشناسان، در نخستین دور ریاست جمهوری ترامپ چرخشی تاریخی در روابط ایران و آمریکا روی داد. دو ویژگی اصلی این چرخش در سیاست خارجی آمریکا پایان مذاکره با ایران دربارۀ برنامۀ هستهای و نزدیکی هرچه بیشتر آن کشور به اسرائیل و عربستان سعودی بود. ترامپ میخواست جمهوری اسلامی را مهار کند و، چنان که بارها گفته بود، جلو نفوذ بیثبات کنندۀ آن را در منطقه بگیرد.
از سال ۲۰۱۸ در دومین سال ریاست جمهوری ترامپ، آمریکا و متحدانش برای کاهش نفوذ ایران در منطقه، استراتژی چند وجهی و دامنه داری به نام «فشار حداکثری» را به کار بستند. هدف اصلی آن از سویی جلوگیری از توسعۀ توان هستهای و برنامۀ موشکی جمهوری اسلامی ایران بود و از سوی دیگر، کاهش نفوذ خارجی و منزوی کردن آن در منطقه. بعضی از کارشناسان معتقدند که ترامپ و همکارانش در دولت او با به کار بستن تحریمهای اقتصادی سنگین بر ایران در عین حال میخواستند جمهوری اسلامی را در داخل عاجز و ناتوان کنند تا مردم به جان آمده به پا خیزند و کار رژیم را یکسره کنند.
این کوششهای دوچندان دولت ترامپ یعنی منزوی کردن دیپلماتیک ایران از سویی و وارد آوردن فشار فلج کنندۀ اقتصادی از سوی دیگر، همراه بود با افزایش عملیات نظامی اسرائیل در سوریه، عملیات نظامی عربستان سعودی در یمن و عملیات نظامی آمریکا و ناتو در عراق. در پاییز سال ۲۰۱۹ به همۀ این کوششها پشتیبانی از جنبشهای مردم لبنان و عراق در اعتراض به حضور ایران در آن کشورها نیز افزوده شد. تماشاییترین ضربۀ ترامپ به جمهوری اسلامی کشتن قاسم سلیمانی در ژانویه ۲۰۲۰ با هدف تضعیف سپاه قدس، اصلیترین اهرم نفوذ ایران در منطقه، بود.
با این حال، کارشناسانی معتقدند که در دور اول ریاست جمهوری دونالد ترامپ و با وجود فشارها و ضربههایی که او بر جمهوری اسلامی وارد آورد، سخن گفتن از چرخش تاریخی در سیاست خارجی آمریکا در روابطش با ایران ساده دلانه است. به گفتۀ آنان، ترامپ به دیپلماسی آمریکا در روابطش با جمهوری اسلامی طنین تازهای بخشید. با این حال، دیپلماسی دورۀ او به نوعی ادامۀ دیپلماسی پیشین آمریکا دربارۀ ایران بود. به عبارت دیگر، آنچه ترامپ انجام داد بیشتر جنبۀ تاکتیکی داشت و تغییری نه در ساختارهای اصلی سیاست خارجی آمریکا و نه در هدفهای آن ایجاد نکرد. استفاده از ابزارها و راهکارهای تازه به معنای تغییر ساختاری در سیاست خارجی آمریکا نیست.
از نظر این گروه از کارشناسان، اصول راهنمای دیپلماسی ترامپ فرق چندانی با اصول راهنمای دیپلماسی دورۀ اوباما نداشت. هردو میخواستند از نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی بکاهند و در عین حال، از فروافتادن آن به دامن روسیه جلوگیری کنند.
«فشار حداکثری» ترامپ را سیاستشناسان آمریکایی «فن مذاکره درلبۀ پرتگاه» توصیف کردهاند. این فن در اصل تفاوتی با سیاست «بده- بستان همراه با نرمشناپذیری» پیشینیان ترامپ ندارد. مایک پمپئو، وزیر امور خارجۀ ترامپ، پس از اعلام سیاست «فشار حداکثری» در اوایل سال ۲۰۱۸ گفت که آمریکا مایل است روابط دیپلماتیک و اقتصادیاش را با ایران در برابر خلع سلاح کامل آن، توقف برنامه موشکی بالستیک و فعالیتهای نفوذی بیثباتکنندۀ سپاه پاسداران و سپاه قدس در خاور میانه، دوباره برقرار کند.
به عقیدۀ این گروه از کارشناسان، درخواستهای ترامپ از ایران همان درخواستهای دولتهای پیشین آمریکا بود. ترامپ «تکنیک قالب کردن زورکی» را که خود آن را «هنر معامله» مینامید، جایگزین «چانهزنیهای آرام» رئیس جمهورهای پیشین آمریکا از ۱۹۷۷ به این سو کرد.
به گفتۀ «استیفن والت»، استاد روابط بینالملل در دانشگاه هاروارد، تغییر لحن دیپلماسی آمریکا در دورۀ ترامپ بیش از آنکه نتیجۀ یک جهتگیری رادیکال یا یک دکترین تازه دربارۀ ایران باشد، نتیجۀ دگرگونیهای ژئوپُلیتیکی در خاور میانه بود. میان سالهای ۲۰۱۳ و ۲۰۱۶ روابط جمهوری اسلامی ایران با کشورهای غربی از جمله آمریکا گرمتر میشد و این به مذاق اسرائیل و عربستان سعودی خوش نمیآمد. این دو کشور از آمریکا میخواستند به سیاست منزوی کردن ایران بازگردد.
تغییر لحن دیپلماسی آمریکا دربارۀ ایران در دورۀ ترامپ، در عین حال، یکی از پیامدهای تغییر سیاست آن کشور در مقیاس جهانی بود. این جهتگیری تازه پیش از ترامپ آغاز شده بود. میدانیم که خروج آمریکا از خاورمیانه یکی از مهمترین وعدههای انتخاباتیِ دونالد ترامپ بود که سه سال پس از آغاز زمامداریاش به اجرا گذاشته شد و نیروهای آمریکایی از عراق و سوریه بیرون رفتند. البته پیش از ترامپ باراک اوباما نیز چنین برنامهای در سر داشت، اما در زمان او اوضاع و احوال منطقه مناسب و آماده نبود. با انتخاب جو بایدن به ریاست جمهوری و خروج شتابان نیروهای آمریکایی از افغانستان پس از بیست سال حضور پرهزینه و مستمر در آن کشور، معلوم شد که آمریکاییها دیگر نمیخواهند در مناطق پرآشوب و بیثبات باقی بمانند.
به نوشتۀ رفیق خوری، نویسنده و روزنامه نگار لبنانی، آمریکا مدتهاست میخواهد خود را از «جنگ های بی پایان» بیرون بکشد، اما نمیخواهد و نمیتواند خاورمیانه را یکسره ترک کند. زیرا منافع بسیاری در این منطقه دارد و نگرانیهای دیرینهاش یعنی امنیت اسرائیل، نفت و کمونیسم از میان نرفته است. پیشروی چین و یکه تازی روسیه، ابعاد تازهای به این نگرانیها بخشیده است.
به گفتۀ این روزنامه نگار لبنانی، بدترین سناریو برای خاور میانه همان پیشنهاد باراک اوباما بود که میخواست جهان عرب را به مناطق نفوذ میان عربستان و ایران تقسیم کند. اما به نظر میرسد آمریکا هنوز نمیداند چه سیاستی دربارۀ ایران در پیش گیرد. به عقیدۀ سایمون رایک، استاد روابط بینالملل در نیوجرسی، ایالات متحد آمریکا پیش از ترامپ «صبر استراتژیک» پیشه کرده بود و ترامپ آن را با «فشار حداکثری» جایگزین کرد. اما این رویکرد جدید به معنای گسست از دیپلماسی پایدار آمریکا دربارۀ ایران نبود.
به گفتۀ این کارشناس آمریکایی، دیپلماسی آمریکا در روابطش با ایران، چه ترامپ در قدرت باشد و چه رئیس جمهوری دموکرات، یک دیپلماسی دوسودایی است. به همین سبب اگر ترامپ به قدرت بازگردد، برای ایرانیان معجزهای رخ نخواهد داد.
The podcast currently has 195 episodes available.
475 Listeners
30 Listeners
33 Listeners
14 Listeners
29 Listeners
412 Listeners
70 Listeners
271 Listeners
10 Listeners
0 Listeners
1 Listeners
35 Listeners
122 Listeners
36 Listeners
5 Listeners