Sign up to save your podcastsEmail addressPasswordRegisterOrContinue with GoogleAlready have an account? Log in here.
FAQs about Ganj e Hozour Programs:How many episodes does Ganj e Hozour Programs have?The podcast currently has 1,493 episodes available.
March 21, 2013Ganj e Hozour Program #212برنامه شماره ۲۱۲ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۷۱۳خیزید عاشقان که سوی آسمان رویمدیدیم این جهان را تا آن جهان رویمنی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوبزین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویمسجده کنان رویم سوی بحر همچو سیلبر روی بحر زان پس ما کف زنان رویمزین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیمزین روی زعفران به رخ ارغوان رویماز بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخدلها همیطپند به دارالامان رویماز درد چاره نیست چو اندر غریبییموز گرد چاره نیست چو در خاکدان رویمچون طوطیان سبز به پر و به بال نغزشکرستان شویم و به شکرستان رویماین نقشها نشانه نقاش بینشانپنهان ز چشم بد هله تا بینشان رویمراهی پر از بلاست ولی عشق پیشواستتعلیممان دهد که در او بر چه سان رویمهر چند سایه کرم شاه حافظ استدر ره همان بهست که با کاروان رویمماییم همچو باران بر بام پرشکافبجهیم از شکاف و بدان ناودان رویمهمچون کمان کژیم که زه در گلوی ماستچون راست آمدیم چو تیر از کمان رویمدر خانه ماندهایم چو موشان ز گربگانگر شیرزادهایم بدان ارسلان رویمجان آینه کنیم به سودای یوسفیپیش جمال یوسف با ارمغان رویمخامش کنیم تا که سخن بخش گوید ایناو آن چنانک گوید ما آن چنان رویممولوی، مثنوی، دفتر دوم، سطر ۱۶۳۳مقریی میخواند از روی کتابماؤکم غورا ز چشمه بندم آبآب را در غورها پنهان کنمچشمهها را خشک و خشکستان کنمآب را در چشمه کی آرد دگرجز من بی مثل و با فضل و خطرفلسفی منطقی مستهانمیگذشت از سوی مکتب آن زمانچونک بشنید آیت او از ناپسندگفت آریم آب را ما با کلندما به زخم بیل و تیزی تبرآب را آریم از پستی زبرشب بخفت و دید او یک شیرمردزد طبانچه هر دو چشمش کور کردگفت زین دو چشمهٔ چشم ای شقیبا تبر نوری بر آر ار صادقیروز بر جست و دو چشم کور دیدنور فایض از دو چشمش ناپدیدگر بنالیدی و مستغفر شدینور رفته از کرم ظاهر شدیلیک استغفار هم در دست نیستذوق توبه نقل هر سرمست نیست...more0minPlay
March 20, 2013Ganj e Hozour Program #445برنامه شماره ۴۴۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۷۹۱بویی همیآید مرا مانا که باشد یار منبر یاد من پیمود می آن باوفا خمار منکی یاد من رفت از دلش؟ ای در دل و جان منزلشهر لحظه معجونی کند بهر دل بیمار منخاصه کنون از جوش او زان جوش بیروپوش اورحمت چو جیحون می رود در قلزم اسرار منپردهست بر احوال من این گفتن و این قال منای ننگ گلزار ضمیر از فکرت چون خار منکو نعرهای یا بانگی اندرخور سودای من؟کو آفتابی یا مهی ماننده انوار من؟این را رها کن قیصری آمد ز روم اندر حبشتا زنگ را برهم زند در بردن زنگار مننظاره کن کز بام او هر لحظهای پیغام اواز روزن دل می رسد در جان آتشخوار منلاف وصالش چون زنم شرح جمالش چون کنمکان طوطیان سر می کشند از دام این گفتار مناندرخور گفتار من منگر به سوی یار منسینای موسی را نگر در سینه افکار منامشب در این گفتارها رمزی از آن اسرارهادر پیش بیداران نهد آن دولت بیدار منآن پیل، بیخواب، ای عجب چون دید هندستان به شب؟لیلی درآمد در طلب در جان مجنون وار منامشب ز سیلاب دلم ویران شود آب و گلمکآمد به میرابی دل سرچشمه انهار منبر گوش من زد غرهای زان مست شد هر ذرهایبانگ پریدن می رسد زان جعفر طیار منیا رب به غیر این زبان جان را زبانی ده رواندر قطع و وصل وحدتت تا بسکلد زنّار منصبر از دل من بردهای مست و خرابم کردهایکو علم من؟ کو حلم من؟ کو عقل زیرکسار من؟این را بپوشان ای پسر تا نشنود آن سیمبرای هر چه غیر داد او گر جان بود اغیار منای دلبر بیجفت من ای نامده در گفت مناین گفت را زیبی ببخش از زیور ای ستار منای طوطی هم خوان ما جز قند بیچونی مخانی عین گو و نی عرض نی نقش و نی آثار مناز کفر و از ایمان رهد جان و دلم آن سو روددوزخ بود گر غیر آن باشد فن و کردار منای طبلهام پرشکّرت، من طبل دیگر چون زنم؟ای هر شکن از زلف تو صد نافه و عطار منمهمانیم کن ای پسر این پرده می زن تا سحراین است لوت و پوت من باغ و رز و دینار منخفته دلم بیدار شد مست شبم هشیار شدبرقی بزد بر جان من زان ابر بامدرار مندر اولین و آخرین عشقی بننمود این چنینابصار عبرت دیده را، ای عبرةُ الابصار منبس سنگ و بس گوهر شدم بس مؤمن و کافر شدمگه پا شدم گه سر شدم در عودت و تکرار منروزی برون آیم ز خود، فارغ شوم از نیک و بدگویم صفات آن صمد با نطق درانبار منجانم نشد زینها خنک یا ذا السماء و الحبکای گلرخ و گلزار من، ای روضه و ازهار منامشب چه باشد؟ قرنها ننشاند آن نار و لظیمن آب گشتم از حیا ساکن نشد این نار منهر دم جوانتر می شوم وز خود نهانتر می شومهمواره آنتر می شوم از دولت هموار منچون جزو جانم کل شوم خار گلم هم گل شومگشتم سَمِعنا، قُل شوم در دوره دوّار منای کف زنم، مختل مشو، وی مطربم، کاهل مشوروزی بخواهد عذر تو آن شاه باایثار منروزی شوی سرمست او روزی ببوسی دست اوروزی پریشانی کنی در عشق چون دستار منکردست امشب یاد او جان مرا فرهاد اوفریاد از این قانون نو کاشکست چنگش تار منمجنون کی باشد پیش او؟ لیلی بود دل ریش اوناموس لیلییان برد لیلی خوش هنجار مندست پدر گیر ای پسر با او وفا کن تا سحرکامشب منم اندر شرر زان ابر آتشبار منزان می حرام آمد که جان بیصبر گردد در زماننحس زحل ندهد رهش در دید مه دیدار منجان گر همیلرزد از او صد لرزه را می ارزد اوکو دیدههای موج جو در قُلزم زخّار منمن تا قیامت گویمش ای تاجدار پنج و ششحیرت همیحیران شود در مبعث و انشار منخواهی بگو خواهی مگو صبری ندارم من از اوای روی او امسال من ای زلف جعدش پار منخلقان ز مرگ اندر حذر پیشش مرا مردن شکرای عمر بیاو مرگ من وی فخر بیاو عار منآه از مه مختل شده وز اختر کاهل شدهنه از عقده من فارغ شده بیدانش فوار منبر قطب گردم ای صنم از اختران خلوت کنمکو صبح مصبوحان من کو حلقه احرار منپهلو بنه ای ذوالبیان با پهلوان کاهلانبیزار گشتم زین زبان وز قطعه و اشعار منجز شمس تبریزی مگو جز نصر و پیروزی مگوجز عشق و دلسوزی مگو، جز این مدان اقرار منمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۸۴۷گران گوشی وانگه تو به گوش اندرکنی پنبهچنانک گفت: « وَ اسْتَغْشَوا » بپیچی سر به پیراهنگران گوشی گران جسمی گران جانی نذیر آمدکه می گوید تو را هر یک: « الا یا عِلْجُ لا تَأمَنْ »سبک گوشی سبک جسمی سبک جانی بشیر آمدکه می گوید تو را هر یک: « الا یا لَیْثُ لا تَحْزَنْ »مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۷۸۹غرهٔ شیرت بخواهد آسماننقش شیر و آنگه اخلاق سگان...more3h 30minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #166برنامه شماره ۱۶۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۲۵۷قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان توخردم راه گم کند ز فراق گران توکی بود همنشین تو کی بیابد گزین توکی رهد از کمین تو کی کشد خود کمان تورخم از عشق همچو زر ز تو بر من هزار اثرصنما سوی من نگر که چنانم به جان توچو خلیل اندر آتشم ز تف آتشت خوشمنه از آنم که سر کشم ز غم بیامان توبگشا کار مشکلم تو دلم ده که بیدلممکن ای دوست منزلم بجز از گلستان توکی بیاید به کوی تو صنما جز به بوی توسبب جست و جوی تو چه بود گلفشان توملک و مردم و پری ملک و شاه و لشکریفلک و مهر و مشتری خجل از آستان توچو تو سیمرغ روح را بکشانی در ابتلاچو مگس دوغ درفتد به گه امتحان توز اشارات عالیت ز بشارات شافیتملکی گشته هر گدا به دم ترجمان توهمه خلقان چو مورکان به سوی خرمنت دوانهمه عالم نوالهای ز عطاهای خوان توبه نواله قناعتی نکند جان آن فتیکه طمع دارد از قضا که شود میهمان توچه دواها که میکند پی هر رنج گنج توچه نواها که میدهد به مکان لامکان توطمع تن نوال تو طمع دل جمال تونظر تن بنام تو هوس دل بنان توجهت مصلحت بود نه بخیلی و مدخلیبه سوی بام آسمان پنهان نردبان توبه امینان و نیکوان بنمودی تو نردبانکه روان است کاروان به سوی آسمان توخمش ای دل دگر مگو دگر اسرار او مجوکه ندانی نهان آن که بداند نهان توتو از این شهره نیشکر مطلب مغز اندرونکه خود از قشر نیشکر شکرین شد لبان توشه تبریز شمس دین که به هر لحظه آفرینبرساد از جناب حق به مه خوش قران تو ...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #157برنامه شماره ۱۵۷ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، شماره ۲۰۳۱ای محو راه گشته از محو هم سفر کنچشمی ز دل برآور در عین دل نظر کندل آینه است چینی با دل چو همنشینیصد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کندانم که برشکستی تو محو دل شدستیدر عین نیست هستی یک حمله دگر کنتا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساریای شیر بیشه دل چنگال در جگر کنچون شد گرو گلیمی بهر در یتیمیبا فتنه عظیمی تو دست در کمر کنماییم ذره ذره در آفتاب غرهاز ذره خاک بستان در دیده قمر کناز ما نماند برجا جان از جنون و سوداای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کندر عالم منقش ای عشق همچو آتشهر نقش را به خود کش وز خویش جانور کنای شاه هر چه مردند رندان سلام کردندمستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کنسیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریزآن پر هست برکن وز عشق بال و پر کنمولوی، دیوان شمس، شماره ۱۱۱۴ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگرای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگراسرار آسمان را و احوال این و آن رااز لوح نانبشته خوانی و چیز دیگرهر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسیآن را و صد چنان را دانی و چیز دیگرلعلیست بینهایت در روشنی به غایتآن لعل بیبها را کانی و چیز دیگرحکمی که راند فرمان روز الست بر جانآن جمله حکمها را رانی و چیز دیگرچشمی که دید آن رو گر عشق راند این سوآن چشم نیست والله زانی و چیز دیگرآن چشم احول آمد در گام اول آمدکو گفت اولی را ثانی و چیز دیگرهر کو بقا نیابد از شمس حق تبریزاو هست در حقایق فانی و چیز دیگر ...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #239برنامه شماره ۲۳۹ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۰۶گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شدچو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شدچون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شدچو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شدچو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلینمود جنبش عاریه بازرفت و سکون شدنیافت صیقل احمد ز کفر بولهب ار چهز سرکشی و ز مکرش دلش قنینه خون شدفروکشم به نمد در چو آینه رخ فکرتچو آینه بنمایم کی رام شد کی حرون شدمنم که هجو نگویم بجز خواطر خود راکه خاطرم نفسی عقل گشت و گاه جنون شدمرا درونه تو شهری جدا شمر به سر خودبه آب و گل نشد آن شهر من به کن فیکون شدسخن ندارم با نیک و بد من از بیرونکه آن چه کرد و کجا رفت و این ز وسوسه چون شدخموش کن که هجا را به خود کشد دل نادانهمیشه بود نظرهای کژنگر نه کنون شد...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #236برنامه شماره ۲۳۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۳۹دامن کشانم میکشد در بتکده عیارهایمن همچو دامن میدوم اندر پی خون خوارهاییک لحظه هستم میکند یک لحظه پستم میکندیک لحظه مستم میکند خودکامهای خمارهایچون مهرهام در دست او چون ماهیم در شست اوبر چاه بابل میتنم از غمزه سحارهایلاهوت و ناسوت من او هاروت و ماروت من اومرجان و یاقوت من او بر رغم هر بدکارهایدر صورت آب خوشی ماهی چو برج آتشیدر سینه دلبر دلی چون مرمری چون خارهایاسرار آن گنج جهان با تو بگویم در نهانتو مهلتم ده تا که من با خویش آیم پارهایروزی ز عکس روی او بردم سبوی تا جوی اودیدم ز عکس نور او در آب جو استارهایگفتم که آنچ از آسمان جستم بدیدم در زمینناگاه فضل ایزدی شد چاره بیچارهایشکر است در اول صفم شمشیر هندی در کفمدر باغ نصرت بشکفم از فر گل رخسارهایآن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمانبود این تنم چون استخوان در دست هر سگسارهایخورشید دیدم نیم شب زهره درآمد در طربدر شهر خویش آمد عجب سرگشتهای آوارهایاندر خم طغرای کن نو گشت این چرخ کهنعیسی درآمد در سخن بربسته در گهوارهایدر دل نیفتد آتشی در پیش ناید ناخوشیسر برنیارد سرکشی نفسی نماند امارهایخوش شد جهان عاشقان آمد قران عاشقانوارست جان عاشقان از مکر هر مکارهایجان لطیف بانمک بر عرش گردد چون ملکنبود دگر زیر فلک مانند هر سیارهایمانند موران عقل و جان گشتند در طاس جهانآن رخنه جویان را نهان وا شد در و درسارهایبیخار گردد شاخ گل زیرا که ایمن شد ز ذلزیرا نماندش دشمنی گل چین و گل افشارهایخاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنانمانند نرگس چشم شو در باغ کن نظارهای...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #234برنامه شماره ۲۳۴ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۳۶ای یار اگر نیکو کنی اقبال خود صدتو کنیتا بوک رو این سو کنی باشد که با ما خو کنیمن گرد ره را کاستم آفاق را آراستموز جرم تو برخاستم باشد که با ما خو کنیمن از عدم زادم تو را بر تخت بنهادم تو راآیینهای دادم تو را باشد که با ما خو کنیای گوهری از کان من وی طالب فرمان منآخر ببین احسان من باشد که با ما خو کنیشرب مرا پیمانه شو وز خویشتن بیگانه شوبا درد من همخانه شو باشد که با ما خو کنیای شاه زاده داد کن خود را ز خود آزاد کنروز اجل را یاد کن باشد که با ما خو کنیمانند تیری از کمان بجهد ز تن سیمرغ جانآن را بیندیش ای فلان باشد که با ما خو کنیای جمع کرده سیم و زر ای عاشق هر لب شکرباری بیا خوبی نگر باشد که با ما خو کنیتخم وفاها کاشتم نقشی عجب بنگاشتمبس پردهها برداشتم باشد که با ما خو کنیاستوثقوا ادیانکم و استغنموا اخوانکمو استعشقوا ایمانکم باشد که با ما خو کنیشه شمس تبریزی تو را گوید به پیش ما بیابگذر ز زرق و از ریا باشد که با ما خو کنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، سطر ۱۸۹آن یکی الله میگفتی شبیتا که شیرین میشد از ذکرش لبیگفت شیطان آخر ای بسیارگواین همه الله را لبیک کومینیاید یک جواب از پیش تختچند الله میزنی با روی سختاو شکستهدل شد و بنهاد سردید در خواب او خضر را در خضرگفت هین از ذکر چون وا ماندهایچون پشیمانی از آن کش خواندهایگفت لبیکم نمیآید جوابزان همیترسم که باشم رد بابگفت آن الله تو لبیک ماستو آن نیاز و درد و سوزت پیک ماستحیلهها و چارهجوییهای توجذب ما بود و گشاد این پای توترس و عشق تو کمند لطف ماستزیر هر یا رب تو لبیکهاستجان جاهل زین دعا جز دور نیستزانک یا رب گفتنش دستور نیستبر دهان و بر دلش قفلست و بندتا ننالد با خدا وقت گزندداد مر فرعون را صد ملک و مالتا بکرد او دعوی عز و جلالدر همه عمرش ندید او درد سرتا ننالد سوی حق آن بدگهرداد او را جمله ملک این جهانحق ندادش درد و رنج و اندهاندرد آمد بهتر از ملک جهانتا بخوانی مر خدا را در نهانخواندن بی درد از افسردگیستخواندن با درد از دلبردگیستآن کشیدن زیر لب آواز رایاد کردن مبدا و آغاز راآن شده آواز صافی و حزینای خدا وی مستغاث و ای معیننالهٔ سگ در رهش بی جذبه نیستزانک هر راغب اسیر رهزنیستچون سگ کهفی که از مردار رستبر سر خوان شهنشاهان نشستتا قیامت میخورد او پیش غارآب رحمت عارفانه بی تغارای بسا سگپوست کو را نام نیستلیک اندر پرده بی آن جام نیستجان بده از بهر این جام ای پسربی جهاد و صبر کی باشد ظفرصبر کردن بهر این نبود حرجصبر کن کالصبر مفتاح الفرجزین کمین بی صبر و حزمی کس نرستحزم را خود صبر آمد پا و دستحزم کن از خورد کین زهرین گیاستحزم کردن زور و نور انبیاستکاه باشد کو به هر بادی جهدکوه کی مر باد را وزنی نهدهر طرف غولی همیخواند تراکای برادر راه خواهی هین بیاره نمایم همرهت باشم رفیقمن قلاووزم درین راه دقیقنه قلاوزست و نه ره داند اویوسفا کم رو سوی آن گرگخوحزم این باشد که نفریبد تراچرب و نوش و دامهای این سراکه نه چربش دارد و نه نوش اوسحر خواند میدمد در گوش اوکه بیا مهمان ما ای روشنیخانه آن تست و تو آن منیحزم آن باشد که گویی تخمهامیا سقیمم خستهٔ این دخمهامیا سرم دردست درد سر ببریا مرا خواندست آن خالو پسرزانک یک نوشت دهد با نیشهاکه بکارد در تو نوشش ریشهازر اگر پنجاه اگر شصتت دهدماهیا او گوشت در شستت دهدگر دهد خود کی دهد آن پر حیلجوز پوسیدست گفتار دغلژغژغ آن عقل و مغزت را بردصد هزاران عقل را یک نشمردیار تو خرجین تست و کیسهاتگر تو رامینی مجو جز ویسهاتویسه و معشوق تو هم ذات تستوین برونیها همه آفات تستحزم آن باشد که چون دعوت کنندتو نگویی مست و خواهان مننددعوت ایشان صفیر مرغ دانکه کند صیاد در مکمن نهانمرغ مرده پیش بنهاده که اینمیکند این بانگ و آواز و حنینمرغ پندارد که جنس اوست اوجمع آید بر دردشان پوست اوجز مگر مرغی که حزمش داد حقتا نگردد گیج آن دانه و ملقهست بی حزمی پشیمانی یقینبشنو این افسانه را در شرح این...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #231برنامه شماره ۲۳۱ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۶۸دروازه هستی را جز ذوق مدان ای جاناین نکته شیرین را در جان بنشان ای جانزیرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سرذوق پدر و مادر کردت مهمان ای جانهر جا که بود ذوقی ز آسیب دو جفت آیدزان یک شدن دو تن ذوق است نشان ای جانهر حس به محسوسی جفت است یکی گشتههر عقلی به معقولی جفت و نگران ای جانگر جفت شوی ای حس با آنک حست کرد اووز غیر بپرهیزی باشی سلطان ای جانذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زایدذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جانکو چشم که تا بیند هر گوشه تتق بستههر ذره بپیوسته با جفت نهان ای جانآمیخته با شاهد هم عاشق و هم زاهدوز ذوق نمیگنجد در کون و مکان ای جانپنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دمهم پیر خردپیشه هم جان جوان ای جانپنهان مکن ای رستم پنهان تو را جستماحوال تو دانستم تو عشوه مخوان ای جانگر روی ترش داری دانیم که طراریز احداث همیترسی وز مکر عوان ای جاندر کنج عزبخانه حوری چو دردانهدور از لب بیگانه خفتهست ستان ای جانصد عشق همیبازد صد شیوه همیسازدآن لحظه که می یازد بوسه بستان ای جانبر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهیکان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جانچندان حیوان آن سو می خاید و می زایدچون گرگ گرو برده پنهان ز شبان ای جانخنبک زده هر ذره بر معجب بیبهرهکب حیوان را کی داند حیوان ای جاناندر دل هر ذره تابان شده خورشیدیدر باطن هر قطره صد جوی روان ای جانخاموش که آن لقمه هر بسته دهان خایدتا لقمه نیندازی بربند دهان ای جان...more0minPlay
March 19, 2013Ganj e Hozour Program #230برنامه شماره ۲۳۰ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیPDF ،تمامی اشعار این برنامهمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۰۸۶من کجا بودم عجب بیتو این چندین زماندر پی تو همچو تیر در کف تو چون کمانتو مرا دستور ده تا بگویم حال دهگر چه ازرق پوش شد شیخ ما چون آسمانبرگشا این پرده را تازه کن پژمرده راتا رود خاکی به خاک تا روان گردد روانمن کجا بودم عجب غایب از سلطان خویشساعتی ترسان چو دزد ساعتی چون پاسبانگه اسیر چار و پنج گه میان گنج و رنجسود من بیروی تو بد زیان اندر زیانور تو ای استاسرا متهم داری مراروی زرد و چشم تر میدهد از دل نشانرحم را سیلاب برد یا نکوکاری بمردای زده تیر جفا ای کمان کرده نهانای همه کردی ولی برنگشت از تو دلیای جفا و جور تو به ز لطف دیگرانباری این دم رستهام با تو درپیوستهامای سبک روح جهان درده آن رطل گرانواخرم یک بارگی از غم و بیچارگیسیرم از غمخوارگی منت غمخوارگانمست جام حق شوم فانی مطلق شومپر برآرم در عدم برپرم در لامکانجان بر جانان رود گوش و هوشم نشنودبینی هر قلتبوز و چربک هر قلتبانهمچو ذره مر مرا رقص باره کردهایپای کوبان پای کوب جان دهم ای جان جانای عجب گویم دگر باقیات این خبرنی خمش کردم تو گوی مطرب شیرین زباناقتلونی یا ثقات ان فی قتلی حیاتوالحیات فی الممات فی صبابات الحسانقد هدانا ربنا من سقام طبناقد قضی ما فاتنا نعم هذا المستعاناقچلر در گزلری خوش نسا اول قشلریالدر ریز سواری کمدر اول الپ ارسلاننورکم فی ناظری حسنکم فی خاطریان ربی ناصری رب زد هذا القرآندب طیف فی الحشا نعم ماش قد مشاقد سقانا ما یشا فی کأس کالجفانارفضوا هذا الفراق و اکرموا بالاعتناقو ارغبوا فی الاتفاق و افتحوا باب الجنانوقت عشرت هر کسی گوشه خلوت رودعشرت و شرب مرا مینباید شد نهاناز کف این نیکبخت میخورم همچون درختور نه من سرسبز چون میروم مست و جوانچون سنان است این غزل در دل و جان دغلبیشتر شد عیب نیست این درازی در سنانفاعلاتن فاعلات فاعلاتن فاعلاتشمس تبریزی تویی هم شه و هم ترجمان...more0minPlay
FAQs about Ganj e Hozour Programs:How many episodes does Ganj e Hozour Programs have?The podcast currently has 1,493 episodes available.